۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

تاريخ معاصر افغانستان[٢]

از شاه امان‌الله تا ظاهرشاه

مبارزه سیاسی در افغانستان در اواخر سال‌های دهه دوم
آغاز دهه سوم سده بیستم و به قدرت رسیدن ظاهرشاه


اثر: پرفیسور دکتر ولادیمیر بویکو[۱]
گزینش و گزارش: عزیــز آریــانفر

(بخش نخست)

تاریخ نوین افغانستان سرشار و آگنده از پیروزی‌ها و ناکامی‌ها است. مگر تجربه تاریخی تحول این کشور، بر توانمندی نخبگان و جامعه افغانی در زدایش پیچیده‌ترین و دشوارترین آزمون‌ها، چه؛ آفات (کاتاکلیزم‌های) طبیعی باشند یا چه، کشاکش‌های سیاسی - اجتماعی؛ گواهی می‌دهد.

همانا، دوره سال‌های (۱٩٢۰-۱٩۳۰) چنین بودند، هنگامی که در افغانستان خانه جنگی و مبارزه نیروهای گوناگون بر سر قدرت و ساختمان اجتماعی، مطابق پنداشت‌ها و آرمان‌های آن‌ها روان بود. خصلت این رخدادها، نقش شخصیت‌های جداگانه و کشورهای خارجی تا کنون میان دانشمندان و محافل گسترده اجتماعی، هم در درون افغانستان و هم در بیرون از مرزهای آن، جر و بحث‌هایی را بر می‌انگیزند.

در اوچرک[٢]دست داشته، که بر مواد اروجینال بایگانی‌های شوروی و بریتانیایی استوار است، با توجه به کارهای انجام شده از سوی پژوهشگران دبستان‌های گوناگون علمی، تلاش به خرچ داده می‌شود، تا یکی از مراحلی که تاریخ معاصر افغانستان را برای چندین دهه از پیش تعیین کرد، تجزیه و تحلیل گردد.

۱- به قدرت رسیدن خاندان یحیاخیل (آل یحیی)

سیاست داخلی و خارجی نادرشاه:

سرنوشت نظامی - سیاسی منازعه افغانی ۱٩٢٩ (انقلاب) مقارن با میانه‌های اکتبر بیخی تعیین گردید: دسته‌های قبایل پشتون به کابل نزدیک می شدند و رهبر آنان- نادرخان در آن برهه عملا یگانه مدعی راستین تاج و تخت در کشور بود. با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن رفتارهای دسته‌های مردان مسلح و در واقع همچنان راونشناسی کوچی‌های جنگجو، مساله قدرت می‌بایستی همچنان در صورت امکان با رعایت سنت‌های محلی حل می‌گردید.

به این روند، می‌بایستی جرگه سراسری افغانی مشروعیت می‌داد که نماینده‌های آن نه تنها هواداران نادر، بل همچنان نمایندگان استان‌های شمالی – راهیان جنبش سقایی چندی پیش که بنا به دلایل آشکار در آن هنگام در کابل بودند، اعلام می‌گردیدند. افزون بر آن، برای بالا بردن شمار شمالیان در جرگه، پیروزمندان به شوروی‌ها با خواهشی مبنی بر آن که آنان را با هواپیماهای شوروی به کابل برسانند، رو آوردند.

مساله حاکمیت در دو مجلس، شب ۱٤ بر ۱۵ اکتبر ۱٩٢٩ حل و فصل گردید. در نیمه روز ۱۵ اکتبر، ای. ریکس، سرپرست نمایندگی سیاسی شوروی در کابل یادداشتی (دعوت نامه‌یی) به دست آورد تا به گونه غیر رسمی [در مراسمی که] به مناسبت اشغال پایتخت از سوی نیروهای نادرخان (بدون کدامین اشاره‌یی به آن که در این مجلس در نظر است پادشاه معرفی گردد) برگزار می‌گردد، حضور یابد. سفیران ترکیه و پارس نیز این گونه دعوت نامه‌ها را به دست آوردند. به گواهی ریکس، این نمایشنامه تاریخی این گونه می‌نمود: نادرخان سخنرانی کوتاهی که کمتر کسی می‌توانست آن را از لابه لای سر و صداها و گیر و دارها و های و هوی حاکم بر مجلس بشنود، ایراد نمود و از هواداران خود، در گام نخست، قبایل وزیری و مسعود به خاطر پشتیبانی ایشان ابراز سپاسگزاری نمود. علی‌محمدخان، وزیر پیشین بازرگانی بی‌درنگ پیشنهاد کرد تا سخنران [نادر خان] را به عنوان پادشاه برگزینند و مولوی فضل‌ربی به حاضران از مشروعیت این گونه انتخاب اطمینان داد.[۳]با همین روحیه غلام محمد، وزیر داخله پیشین سخنرانی کرد.

نادرخان پس از رایزنی برادران خود، ریکس را فراخواند و دیدگاه او را در زمینه جویا شد. نماینده شوروی بایسته دانست تا با همتایان ترکی و پارسی خود مشوره کند و تنها پس از مشاوره با آنان، فیصله اتخاذ شده از سوی مجلس و خود نادرخان را تایید کرد. حاضران سرازیر شدند تا به نادرخان انتخاب وی را به عنوان پادشاه را شادباش گویند. تاخیر فیصله مساله در باره حاکمیت بر مبنای فرمالیته یا واقعیت امر (برای مثال، پیش کردن مهره‌های دیگر به شمول پادشاه پیشین، امان‌الله) می‌توانست منجر به ادامه خانه‌جنگی و هرج و مرج ... در کشور گردد.

رهبران شوروی تقریبا بی‌درنگ و باز هم پس از هماهنگ ساختن مساله با ترک‌ها و پارس‌ها، رژیم نادر خان را به عنوان حاکمیت دولتی قانونی به رسمیت شناختند. به دشوار بتوان گفت که گسیل برادر نادرخان، محمدعزیزخان [پدر سردار داوودخان و سردار نعیم‌خان] که پسانتر در برلین به دست هواداران امان‌الله‌خان کشته شد، به عنوان سفیر جدید افغانستان، تصادفی بوده باشد. اقدامات اداره دیپلماتیک شوروی درست مانند سیاست افغانی آن، موجب برانگیخته شدن نکوهش‌هایی از سوی ساختارهای بین‌الحکومتی، در گام نخست، ساختارهای استخباراتی گردید. مگر، این اقدامات، بیشتر از همه، در کمینترن (انترناسیونال کمونیسیتی) که پیوسته از روند اتخاذ تصامیم سیاسی در عرصه جهانی کنار زده می‌شد، موجب ناخشنودی و سرزنش گردید.

نادرخان و حواریونش که در روند جنگ داخلی، به یاری جنگجویان پشتون و نیروهای خارجی(انگلیس و شوروی) به قدرت رسیده بودند، با نشستن به تخت پادشاهی، با دشواری های مالی و سیاسی بسیار جدی‌یی سردچار شده بودند. اعلامیه گردانندگان جدید افغانستان و مشی آنان بس احتیاط آمیز بود. این گونه مشی، با تیره بودن اوضاع افغانستان و ضعف مواضع رژیم، دیکته می‌شد. مهره‌های کلیدی نادریه (نادری‌ها) در تماس‌های خود با جانب شوروی، خاطرنشان ساختند که آن‌ها رفرم‌های امان‌الله را ادامه می‌دهند. مگر این اصلاحات را به تدریج پیاده خواهند کرد. نادریه با تلاش به توحید همه قبایل افغان و ساحات، در گام نخست بر مهربانی همسایه شمالی خود– شوروی می‌سنجید.

بار اصلاحی نظام و لحن نرم نخستین اعلامیه‌های رسمی کابل به آدرس شوروی پس از سرکوبی بچه سقاو، چنین پنداشت را ایجاد می‌کردند که نادریه، چیزی نمی‌ماند که ادامه‌دهنده راه امر امان‌الله باشد. تنها با آن تفاوت که همه سازندگی‌ها با «آهنگ کندتری» پیاده خواهد شد. نادرخان، شاه تازه بر تخت نشسته، در تلگرامی عنوانی شاه پیشین، خاطر نشان ساخت: عهد فرمانروایی شما در تاریخ افغانستان با خطوط زرین نگاشته خواهد شد و من هم به همان راهی خواهم رفت که شما پیموده بودید. [٤]

دلیل تکیه‌یی که رهبری شوروی به نادرخان در اواخر ۱٩٢٩، و در جریان چندین سال بعدی کرده بود، نه اعلامیه‌هایی بود که حکومت جدید کابل پخش کرده بود، بل این که یگانه نیروی واقعی نظامی – سیاسی در افغانستان، قبایل پشتون بودند که در میان آن‌ها بیشترین تاثیر را همو نادرخان، نماینده برجسته اریستوکراستی سنتی پشتونی (سرداران) داشت. فرمانروای نو، هرگونه تلاش به خرج می‌داد که بر تمایل پشتونگرایی خود را تاکید نماید. او حتا لقب «نادر افغان» را برگزید. مگر [در این کار] مناسبات ذات‌البینی نادر با قبایل بی‌اثر نبود. این در حالی بود که بیشترین تهدید از غلزایی‌ها -دقیق‌تر از بزرگترین عشایر این قبایل– سلیمان‌خیل بر می‌خاست. در دوره امانی، دسته‌های جنگی این قبیله به هواداری از بچه سقاو برخاسته بودند. یکی از دلایل پیروزی نادر در اشغال کابل در اکتبر ۱٩٢٩ این بود که کوچ زمستانی سلیمانخیل‌ها به هند بریتانیایی آغاز گردیده بود.

حکومت در زمینه جلب همکاری روحانیت مساعی بسیاری به خرج داد

شورای علما تشکیل گردید. به شخصیت‌های روحانی تا جایی این حق باز گردانیده شد تا قسما به عرصه قضا، آموزش و مانند آن باز گردند. مگر ائتلاف نادریه با روحانیت، به این معنا نبود که در افغانستان اسلامیزاسیون عمیق جامعه آغاز گردیده است و بنیادگرایان اسلامی به یکی از ستون‌های رژیم مبدل گردیده‌اند. [۵]

شاه جدید، هنوز در ماه‌های نخست فرمانروایی خود، گام‌هایی برداشت در راستای با ثبات‌سازی اوضاع در کشور. کار دستگاه اداری رو به بهبود گذاشت. در استان ها، کمیسیون‌های تنظیمیه یا کمیسیون‌های فوق‌العاده و تام‌الاختیار حکومتی به این کار پرداختند. این گونه، کمیسیون‌ها به ویژه به استان‌های خاوری و شمالی افغانستان گسیل شدند. در شمال، همراه با کمیسیون به رهبری یعقوب خان، یک هنگ تقویت شده توپچی سوق داده شد.

مگر، گردانندگان رژیم جدید کابل، انرژی خود را نه آن چنان در برابر آن‌هایی که از امیرحبیب‌الله کلکانی، بل در برابر آنانی که از امان‌الله خان پشتیبانی می‌کردند، متوجه ساختند. در این حال، عمده‌ترین اتهامی که بر آنان وارد می‌آمد، پیوندهای آن‌ها با شوروی بود. [همین بود که] بی‌درنگ، کرسی‌داران دوره امان‌الله، برکنار گردیدند و آن قبایل پشتون و هزاره که تکیه‌گاه اصلی پادشاه پیشین بودند، مورد ستم قرار گرفتند.[۶] همراه با آن، رژیم نادرخان تلاش ورزید با آن نیروهایی که می‌توانستند برای وی مهربانی نواحی کامل و گروه‌های تباری را کمایی نمایند، پیوندهایی برپا نماید. این گونه، نادری‌هایی که به پیگرد هزاره‌ها در شمال می‌پرداختند، مستقیما با رهبران آنان در هزاره‌جات (هزارستان)، منطقه دشوارگذار کهستانی در مرکز افغانستان به توافق رسیدند. پیروزی در این مساله، ناشی از چندپارگی درونی هزاره‌ها بود. افزون برآن، خان‌های بومی از حق گردآوری مالیات برخوردار گردیدند و باشندگان عادی حق نگه داشتن سلاح‌های دست داشته خود را. در سرانجام، حکومت مرکزی از گسیل سپاهیان خود به هزارستان خودداری ورزید و راه تفاهم پیمود: همو هزاره‌ها -که بدنه ارتش منظم را می‌ساختند- به تکیه گاه اصلی رژیم مبدل گردیدند. نیروهای آنان را می‌توان بسیار زود بسیج ساخت و به یاری موقعیت مرکزی خاستگاه آن‌ها در برابر هر استان دلخواه کشور به پیکار کشانید.

پیشبرد اقدامات یک باره و یا پیوسته و مستمر و گسیل کمیسیون‌های مسلح ویژه به اکناف کشور در اوضاع افغانستان سال‌های ۱٩٢۰-۱٩۳۰ تا حدی مفهوم داشتند، مگر رژیم جدید می‌توانست تنها در گام نخست، با ایجاد روابط افقی و عمودی قدرت و سپس پیشگیری سیاست داخلی و خارجی بایسته زیستایی پیدا کند. مگر، همو وضعیت دستگاه اداری بیرون پایتخت یکی از گران‌بارترین مسایل دولت جدید بود. بسنده است گفت که به خاطر تنگدستی دولت، بسیاری از کارمندان تنها نام‌شان در دفترهای دولتی بود و چنین پنداشته می‌شد که می‌توانند تنها سر از ۱ اپریل ۱٩۳۰ آغاز به کار کنند.[٧]

روی کار آمدن نادر، آبستن پیامدهای معین اجتماعی - سیاسی بود. ناخشنودی جدی‌یی را در این مساله، بازرگانان تبارز دادند، به ویژه بخش خاص افغانی آن و همچنان آن تاجرانی که از سوی جوامع هندی (عملا از سوی سیک‌ها) کشور که گرایش به پیوند بازار هندی - انگلیسی داشتند و گروه‌های بازرگانی آنان را نمایندگی می‌کردند. بازرگانی سرشناس افغانی جای پا یافته در زمان امان‌الله، به ویژه سرمایه‌دار متشبث، عبدالعزیز لندنی [(عزیزخان لندنی)] و عبدالمجید حکیمف [(عبدالمجید زابلی که در آن هنگام با همسر روسی‌اش در مسکو با نام خانوادگی حکیمف زندگی می‌کرد - گ.)] با ابتکار حمایت از رژیم نو پیش آمدند و ٤-۵ میلیون افغانی اعانه دادند (مبلغ یک میلیون افغانی را باید هراتی‌ها که زابلی نماینده آن‌ها بود، می‌پرداختند). این اقدام میهن‌پرستانه، باید موقف تاجران هندی -اقلیت تجاری خارجی را- که معمولا که نسبت به دولت کابل دارای تمایلات متفاوت بودند، سست می‌نمود[٨].

راستش به گونه‌یی که پژوهشگر روسی پ. الکسی ینکف می‌پنداشت، اقدامات لندنی می‌توانستند دارای انگیزه‌هایی دیگری هم باشند: یکی از نخستین میلیونرهای دوره استقلال، در ازای مهربانی خود، اجازه ساختمان بند دره شادیان را از نادر به دست آورد و ملکیت‌هایی را به دست آورد - زمین‌های دشت شادیان را به اندازه ٢۰ هزار هکتار. یگانه شرطی که پادشاه گذاشته بود، این بود که عزیزخان برای ساختن بند، به کمک مهندسان و تکنیسین‌های شوروی رو نیاورد. [٩]

یکی از تدبیرهای نادرشاه به مقصد مشروعیت بخشیدن به رژیمش، برگزاری جرگه سراسری ملی نوبتی در ماه سپتامبر ۱٩۳۰ بود. بنا به دستور دولت، به این جرگه ۳۰۱ نماینده از استان‌ها (بیشتر ملاها و زمینداران) و ٢۰٩ کارمند دولتی و افسران نظامی دعوت شده بودند که مورد «نوازش» شاه قرار گرفتند، و باید فیصله‌هایی بسیار مهمی، مبنی بر چگونگی سرشت و پیامدهای اصلاحات پیاده شده در گذشته از سوی امان‌الله خان در گام نخست، همه فیصله‌های جرگه ۱٩٢٨ پغمان، اتخاذ می‌نمودند. همه این فیصله‌ها، به خاطر گرفتن «کمک مالی» از نادری‌ها، فسخ شده اعلام گردیدند. جدایی از این که پادشاه پشیین، امان‌الله را به باد انتقاد خردکننده‌یی گرفتند.[۱۰]

گام بعدی که همچنان متوجه تحکیم قدرت نادرشاه بود، فراخواندن شورای ملی بود. این موسسه در جرگه ۱٩٢٨ پغمان برای پشتیبانی از اصلاحات از سوی گروه‌های فعال سیاسی تحصیل یافته جامعه افغانی تاسیس گردیده بود، مگر احیای کار آن از سوی نادر، برای مقاصد دیگری بود، در گام نخست، برای تایید فیصله‌های خود وی. نادر، عبدالاحد[خان] ماهیار (مایار)، نماینده وردک را به عنوان رییس شورا گماشت.

عبدالعزیز (محرر روزنامه «طلوع افغان»، نماینده قندهار) که بر ضد لگام گسیختگی‌های شاه برآمد نموده بود، به ۱۳ سال زندان محکوم گردید و بهای بس سنگینی به خاطر آن پرداخت. حکومت همچنان گرفتن امضاءهای نمایندگان را «به سود» نامزدی عبدالاحد ماهیار سازماندهی کرد. مگر تنها ٢۶ نفر از ٩٧ تن قاطعانه از این کار خودداری نمودند. این آدم‌های بی‌باک، رییس جدیدالتقرر را به آن متهم کردند که: او به نمایندگی از شورای ملی موافقت نامه‌یی را به امضا رسانیده است مبنی بر ارایه وام از سوی بریتانیا به افغانستان، چیزی که عملا صلاحیت این کار را از سوی نمایندگان شورا نداشت.

برای خنثی ساختن شورای ملی، سنا، که اعضای آن همه از سوی شاه انتخاب می‌شدند، متشکل از ٢٧ نفر ایجاد گردید. در آغاز، در نظر بود که مجلس شورای ملی در ماه مارچ ۱٩۳۱ برگزار گردد. سپس آن را به ماه می ۱٩۳۱ به تعویق انداختند. مگر عملا به تاریخ ۶ جولای ۱٩۳۱ آغاز به کار کرد. در کابل، ٩٧ نماینده از ۱۰۶ نفری که جرگه سراسری افغانی سال ۱٩۳۰ تعیین شده بودند، گرد آمدند: بخش بزرگ آنان (نزدیک به ۶۵ درصد) نمایندگان را رهبران قبایل تشکیل می دادند. از ٢۰-٢۵ درصد را روحانیون.[۱۱] بیشترینه اعضای شورا از سوی دولت گماشته شده بودند؛ برای نمونه: در کابل، تاریخ روز انتخابات، تنها به کلانترهای محله‌ها اعلام گردیدکه به نوبه خود، تنها رای دهندگان طرف اعتماد شان را دعوت نمودند. والیان استان های هرات و قندهار– عبدالرحیم خان و محمد گل خان، که هر یک، بنا به دلایلی، به رژیم کابل متمایل نبودند، می توانستند اوضاع را تغییر دهند. مگر آن‌ها خطر نکردند اوضاع سیاسی در گستره زیر نفوذ خود و کشور در کل «شور» بدهند.

هر چند، در بافتار شورای ملی، نمایندگان بازرگانان و همچنان بزرگران ره نیافته بودند، با این هم، حتا با این گونه رفتار گزینشی در ایجاد این ارگان، نزدیک به یک چهارم اعضای آن (به شمول معاون رییس شورای ملی) به عنوان اپوزیسیون رژیم موجود برآمد (تبارز) نمودند. نمایندگان این گروه، می‌خواستند با برگزاری نشست‌های منظم سالانه، شورای ملی را به ارگان عالی قانون‌گذاری کشور، مبدل سازند. حال آن که برای حکومت و شاه، نقش قوه اجرایی در نظر گرفته می‌شد. نمایندگان فعالان موفق شدند بررسی قوانین امان‌الله‌خان را سازماندهی نمایند و برخی از پیشنهادهای خود را اریه نمودند. مگر این اقدامات با نبود مطبوعات مستقل بازتاب اجتماعی نیافتند.

گام‌های برداشته شده از سوی نادرشاه، در راستای ایجاد نهادهای مشارکت اجتماعی و چیزی که دارای اهمیت نه کمتر است، سیاست خارجی متعادل و متوازن (عقد پیمان بی‌طرفی با اتحاد شوروی در سال ۱٩۳۱ و مانند آن)، برخی از نمایندگان اپوزیسیون را برانگیخت تا در مناسبات خود با رژیم حاکم بازبینی کنند. موقف‌های مهربانتری را نسبت به او برای مثال، دبیران روزنامه‌های برونمرزی «زمیندار» و «افغانستان» که در هند بریتانیایی به چاپ می‌رسیدند، سیدغلام حسن شاه کاظمی و مرتضی احمدخان، پیش گرفتند. آن‌ها حتا اعلامیه‌هایی در پشتیبانی از شاه (در واقع توبه نامه‌ها) و پوزشخواهی از ارزیابی‌های لغزش‌آمیزشان در باره اوضاع چند سال اخیر افغانستان پخش نمودند.

دگرگونی‌های سیاسی آغاز دهه سال‌های دهه ۱٩۳۰ در قانون‌اساسی ۱٩۳۱ بازتاب یافتند. مگر آن گونه نیشخندآمیز که غبار -تاریخ‌نویس و رجل سیاسی تاکید نمود- حتا وزیران با محتوای سند اساسی حقوقی کشور بسیار کم آشنا بودند که مواد و بندهای آن اصلا در فیصله‌های کابینه و یا دیگر ادارات و دفترها در دوره نادرخان اعلام شدند. مگر آگاهی اندک بیشتر افغان‌ها از محتوای و حتا خود نفس موجودیت قانون‌اساسی ۱٩۳۱[۱٢] به هیچ رو، به معنای آن نبود که تصویب آن بر زندگی اجتماعی – سیاسی کشور هیچ تاثیری نداشت.

مشی سیاست خارجی دولت نادریه نیز ثابت نبود. مناسبات افغانستان و شوروی روی خط همگرایی توسعه نمی‌یافت. این گرایش را، غلام‌صدیق‌خان چرخی(یکی از هواداران برجسته امان‌الله که تلاش ورزید مانند بسیاری دیگر از هواداران شاه پیشین با نادرشاه زبان مشترک بیابد)، کوشید پس از بازگشت خود به کابل در بهار سال ۱٩۳۱، بچرخاند. چرخی دست به این ریسک زد تا نادرخان را به آن متقاعد سازد که اوضاع بین‌المللی (تهدید جنگ جدید جهانی و بسیاری دیگر از مسایل) افغانستان را برآن وا می‌دارد تا به سوی شوروی گرایش استراتیژیک داشته باشد. مگر نادر به گونه دیگری می‌اندیشید: او بر آن بود که سنجش افغانستان به روسیه با توجه به تجارب تاریخی (شکست شیرعلی‌خان در سال ۱٨۶۰ و همچنان شکست امان‌الله خان در اواخر سال ۱٩٢۰) و نیز با رخدادهای روان، تردید برانگیز است. او همچنان به پیروزی جنبش آزادی بخش ملی در هند کمتر باور داشت.[۱۳]

یکی از گامی‌هایی نخستین و بس ارزنده که دولت نادریه برداشت، آوردن نظم در عرصه‌های اجتماعی و آموزشی بود. مکتب‌ها که در دوره بچه سقاو بسته شده بودند، سر از نو، باز شدند. گرد آوری سامان و اسباب و مواد درسی مکاتب که به تاراج برده شده بود، آغاز گردید. حتا گسیل جوانان برای آموزش به خارج (هرچند به پیمانه هایی کمتری نسبت به دوره امانی) از سر گرفته شد. مگر دیری نپایید که گرایش های منفی(با آن که برخی از آن‌ها نه در مشی خود نادرشاه، بل در پدیده های بیشتر ژرفتر دارای بار اجتماعی- سیاسی و تباری- تاریخی ریشه داشتند) پدیدار گردیدند. برای نمونه، شاه با آن که بنا به گواهی بسیاری، یکی از آگاه ترین کارشناسان نظامی کشور بود، ناگزیر گردید، ارتش را بر اساس داوطلبی، به سان یک ارتش دارای بافتار رنگارنگ، با آن که بیشتر دارای بار پشتونی– عشیره یی جنگجویان بود، بازآرایی نماید. هسته آن را باید وردکی‌ها، لوگری‌ها، و در جای آخر– نمایندگان زیر ستم ترین اقلیت ملی افغانستان– هزاره‌ها، می‌ساختند.

دلکش ترین انگیزه برای بازآرایی دسته‌های رزمی، افزایش تنخواه بود: هرگاه تنخواه در دوره امانی ۱٤ روپیه کابلی در ماه و در دوره بچه سقاء، ٢۰ روپیه کابلی بود، در دوره نادریه ناگزیر گردیدند وعده ٢۵ روپیه در ماه را بسپرند. برای حل این مساله، به یاری بریتانیا نیاز بود. با آن بخشی از دارایی‌های افغانستان (نزدیک به دو میلیون کلدار از سپرده‌های افغانستان که در بانک‌های هند بریتانیایی در دوره امانی پس انداز شده بود) دو باره واپس شدند. مگر به هر رو، می بایست تنها بخشی از رزمجویان پشتون را نگه داشت و دیگران را مرخص و آنان را به محل های بود و باش پیشین‌شان گسیل داشت.

حکومت پول زیادی را برای خرید خان‌ها و مالکان مصرف کرد و در برخی از موارد ناگزیر بود امتیازات سنتی شماری از قبایل و رهبران شان را احیا نماید و تنها پس از مرخص نمودن بخشی از جنگاوران و دسته‌هایی پراگنده، توانست تا چندی اوضاع را در پایتخت و برخی دیگر از نواحی کشور با ثبات بسازد.

مگر اوضاع سیاسی داخلی در افغانستان را تنها عوامل عینی دیرپا تعیین نمی‌کردند. نادرخان و نزدیک‌ترین پیرامونیان او– مصاحبان- حاکمیت اعلی را در کشور برای سال‌های سال و حتا دهه‌ها به انحصار خود درآورده بودند– از کرسی صدارت که به برادران وی رسیده بود، گرفته تا دیگر کرسی‌های کلیدی (وزارت دفاع و مانند آن ...). و حتا مناصب و کرسی‌های کم اهمیت و صلاحیت. تقرر محمدعیسی‌خان- ملی گرای هوادار شوروی و عضو جنبش جوانان افغان، به کرسی رییس ستاد ارتش افغانستان، بیشتر به یک استثنا همانند بود که نشانگر ژست تمایلات مهربانانه نسبت به شوروی بود.[۱٤]

تمرکز قدرت در دست‌های مصاحبان، با دامنه‌یابی روز افزون سرکوب و روی هم رفته، خودکامگی رژیم سیاسی همراهی می‌گردید. در میان سرشناس‌ترین قربانیان اختناق نادریه، می‌توان از محمدولی خان[دروازی]- یکی از همراهان اصلی امان‌الله‌خان، وزیر حربیه پیشین، دیپلمات و نایب السطنه نام برد. به او اتهام توطیه و آماده سازی خیزش به سود امان‌الله بسته شد و در ماه جنوری ۱٩۳۰ بازداشت گردید. ولی خان که در آغاز به سمت غلام بچگی دربار، خدمت را در دربار حبیب‌الله خان آغاز کرده بود، یکی از انگشت شمار تاجیک تباران بودکه توانست در زمان امان‌الله، به سرعت از نردبان سیاسی بالا بیایید. با آن که پادشاه پیشین کاملا به او اعتماد نداشت. نادری‌ها، چیزهایی بسیاری را نمی‌توانستند بر او ببخشایند. از جمله مهرورزی به بلشویک‌ها را. محمدولی خان، همچنان متهم به همکاری با بچه سقاو بود. «رسیدگی» به پرونده محمدولی خان، عملا نخستین و آخرین بازجویی‌یی بود که در جریان آن دست کم برخی از موازین عدلی رعایت گردید. در ماه اپریل ۱٩۳۰ در جلسه سرشناسان و افسران، حکم دادگاه عالی در زمینه پرونده محمدولی خان و محمود سامی (افسر ترکی ارتش افغانستان که از مصر گریخته و به افغانستان آمده بود) اعلام گردید که مطابق آن باید حاضران باید فیصله نهایی را صادر می‌نمودند: اعدام یا زندان. محمدولی خان که عملا سومین شخصیت (پس از امان‌الله و طرزی) در رده اصلاح‌طلبان افغان دوره نخست استقلال بود، به هشت سال زندان محکوم شد. مگر بعدها در ۱٩۳۳ به نام دشمن شاه و ملت اعدام شد.[۱۵]

هنوز در جریان سال اول فرمانروایی نادرشاه، بسیاری از جوانان افغان و هوادارن امان‌الله خان مورد اختناق قرار گرفتند. این گونه، به دستور نادرخان، تابستان ۱٩۳۰ در گرماگرم رخدادهای کوهدامن، عبدالرحمان لودی- شهردار کابل کشته شد. جسد سوراخ سوراخ شده و تیراران شده او بر سر خر نزد همسرش به شور بازار برده شد. دار و ندار لودی ضبط گردید و گذشته از این‌ها، مرده او متهم به کفر و الحاد و میگساری و باده پیمایی گردید. همچنان [تاج محمد] پغمانی با توپ پرانده شد. همین گونه، فیض محمد باروت ساز را اعدام کردند که پیش از اعدام نادرخان را به باد ناسزا گرفت. محمد ارتی، در آغاز به ترکیه گریخت و سپس رهسپار هند شد، مگر گرفتار گردید و در پیشاور کشته شد. غبار ده سال آزگار رقت بار در زندان و تبعید بسر برد. بستگان او از کار بیرون رانده شدند و فرزندانش را به مکتب ره ندادند. همه این و دیگر شکنجه‌ها و جزاها بدون دادگاه و تحقیق انجام شدند.

شگفتی برانگیز نیست که این گونه مشی سیاسی، در کنار انبوهی از نا به هنجاری‌ها و نا به سامانی‌های دیرین و نو جامعه افغانی، به بسیار زودی، موجب برانگیخته شدن واکنش‌ها، هم از سوی مخالفان ولایتی نادریه و هم در میان لایه‌های گسترده توده‌ها، گردید. مگر اپوزیسیون راستین رژیم را، ائتلافی بس سست بنیاد و از نگاه سازمانی و سیاسی از هم پاشیده و شیرازه گسیخته، مشتمل بر هواداران امان‌الله‌خان، نمایندگان اقلیت‌های تباری و بخشی از روحانیون و ... که جسته و گریخته به آن می‌پیوستند، تشکیل می‌داد.

«قهرمان رخدادهای مزار»: رویدادهای «ترکستان افغانی» در اواخر سال ۱٩٢٩– اوایل سال‌های دهه ۱٩۳۰ و هنگامه [استاد] خليل‌الله ‌[خلیلی][۱۶]

پیش درآمد[۱٧]:

[در مقاله دست داشته، کوشیده شده تا به ابعاد فردی و شخصیتی استاد خليل‌الله ‌خلیلی در متن کشاکش‌های افغانستان در اواخر سال‌های ۱٩٢۰ و آغاز ۱٩۳۰ پرداخته شود. در تاریخ نگاری افغانستان، این کشاکش‌ها، به «انقلاب» شهرت دارد. موضوع پژوهش‌ این بحث، پرداختن به سیما و شخصیت خليل‌الله ‌خلیلی است. او در آن هنگام، نماینده نسل جوانی از سیاسیون کشورش به شمار می‌رفت، که پسان‌ها به شخصیت برجسته اندیشمند (انتلکتوئل) و دولتی مبدل گردید. در مقاله، سخن بر سر رویدادهایی است که زایشگر آغاز زندگینامه سیاسی خليل‌الله‌ شدند].

[در پی کشته شدن امیر حبیب‌الله در سال ۱٩۱٩، در افغانستان «پادشاه گردشی» گردید. امان‌الله‌، شاه جدید، به زودی کشور را به سوی استقلال رهبری کرد. او تصمیم گرفت تا جامعهٔ سنتی افغانستان را اصلاح نماید. در روند پیاده ساختن اصلاحات، بسا اتفاق افتاد که به سنت‌ها و شرایط عینی جامعه بی پروایی شود و خواست مردم نادیده گرفته شود. امان‌الله‌، مالیات را افزایش داد و در سرانجام هم میهنانش را در برابر خویش برانگیخت. بحران عمیق اجتماعی و سیاسی اواخر سال‌های ۱٩٢٨ و آغاز ۱٩٢٩، به جنگ داخلی و تضعیف بیش از حد حاکمیت مرکزی کشور تا مرز از هم پاشی شیرازه حاکمیت آن انجامید. در کشور تنش‌های ملی، عشیره‌یی و گرایش‌های منطقه‌یی نیرومند شد. در جریان سال ۱٩٢٩ و حتا آغاز سال‌های دهه ۱٩۳۰ شمار بسیاری از شبه دولت‌های نیمه خودگردان در افغانستان پدید آمدند، که بیشتر متمایل به منطقه گرایی بودند، تا استقلال کامل.

امان‌الله‌، پس از واژگونی پاد شاهی‌اش در میانه‌های جنوری سال ۱٩٢٩ کوشید تا حکومت ملی را با تکیه بر خویشاوندی‌های عشیره‌یی پشتونی خویش در قندهار که به آنجا گریخته بود، سر و سامان دهد. مگر به زودی با شکست رو به رو شد. او عملا خود را از بسیاری از همکارانش، که ناگزیر هم در پایتخت و هم در شمال مستقلانه پویایی‌هایی داشتند، تجرید ساخت و سرانجام، در اواخر ماه می ۱٩٢٩ کشور را برای همیشه ترک گفت.

در جریان سال ۱٩٢٩ میلادی، نقش مرکزی در سیاست افغانستان به نیروهایی که بر کابل چیره بودند، انتقال یافت. آن آن‌ها کسانی بودند که بچه سقاو- نماینده گروه‌های پایینی جامعه را به قدرت رساندند. سپس او را امیر غازی (در واقع امر حبیب‌الله دوم) اعلام کردند و کشورش را که در بر گیرنده کابل، اطراف و برخی از مناطق ولایت شمالی (ترکستان افغانستان، قطغن، بدخشان و ...) می‌گردید، متفاوت از حکومات پیشین پشتون‌ها، به «کابلستان» نام دادند.

در میان سقاویان هم شمار بسیاری از نمایندگان نخبگان مذهبی (بیشتر تاجیک تبار یا تاجیکی شدهٔ زمینداران ناحیه کابل (کوهستان و کوهدامن) حضور داشتند و هم بوروکرات‌های پیشین امان‌الله‌ و مذهبی‌های واپسگرای [عصر او]. آن‌ها نتوانستند نه مدیریت اقتصادی را انجام دهند و نه ماشین دولتی را احیا نمایند.

تا تابستان سال ۱٩٢٩، در کشاکش‌های تباری- سیاسی درونی افغانستان، رزمجویان قبایل پشتون نیرومند گردیدند. نادرخان، وزیر دفاع و سپهسالار امان‌الله‌ [خان] و یکی از چهره های برجسته اشرافیت افغان (سردار) توانست که همهٔ آن‌ها را زیر درفش خود متحد سازد].

مقارن با آغاز پاییز ۱٩٢٩، روشن گردید، که هواداران بچه سقاو در افغانستان به زودی شکست خواهند خورد. تنش‌ها هم در کابل و هم در استآن‌ها به شمول استان هایی در ظاهر متمایل به رژیم نو، رو به فزونی داشت. یکی از رهبران هزاره به نام اکلیل‌خان، برای گفتگو با سیدحسین، وزیر دفاع «کابلستان» به شهر مزارشریف آمد. عبدالقیوم، نائب الحکومه مزار، که یکی از هواداران پنهانی نادرخان که برجسته ترین مدعی بالاترین مقام دولتی در اواخر ۱٩٢٩ به شمار می‌رفت، نتوانست جلو سید حسین را که شهر را با خزانهٔ محلی (که نزدیک به نیم میلیون افغانی دارایی داشت)، ترک می‌گفت، بگیرد. در٢٧ اکتبر، حکومت مزار به دست مستوفی- خليل‌الله‌خلیلی افتاد، که در برابر عبدالقیوم مستقلانه قیام نموده، نیروهای هزاره‌ها را سرکوب، و پس از آن، خود را نائب‌الحکومه ترکستان افغانی اعلام کرد.

خليل‌الله‌ که بعدها در کشور و فراتر از مرزهای آن به نام خليل‌الله ‌خلیلی (استاد خلیلی) نامور شد، در سپهر سیاسی زمان جنگ داخلی ۱٩٢٩ تصادفی ندرخشید. پدرش، محمدحسین‌خان از عشیره صافی، از رجال پرقدرت عصر امیر حبیب‌الله‌خان و مستوفی الممالک وی بود که به فرمان امیر جدید- امان‌الله‌خان، متهم به فساد و دیگر تبهکاری‌ها گردیده و در سال ۱٩۱٩ محکوم به اعدام شد و خانهٔ وی در کابل مصادره و به عنوان اقامتگاه نماینده سیاسی شوروی داده شد. بنا به وصیت محکوم، خانواده‌اش را بخشوده، امان دادند، اما به استان چاریکار تبعید نمودند که با درآمد اندکی از مدرک جایدادهای محدود شان می‌زیستند.

به گونه یی که عبدالغنی می‌نویسد: محمد حسین خان در آستانه اعدام، از امان‌الله‌ خواهش کرد تا به فرزندانش امکان ادامه آموزش بدهد که در پاسخ [به مصداق: «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»]، شنید: آموزش دادن به آن‌ها به معنای پرورش گرگ‌های درنده است. هر چه کنی، آن‌ها آدم نمی‌شوند». [۱٨] خليل‌الله ‌با آن که پدر و مادر (مادرش دختر یکی از خان‌های روستای کوهستان پروان، بود که پیش از رویدادهای ۱٩۱٩ درگذشته بود) را از آوان کودکی از دست داده بود، آموزش دید: به روایتی وی دبستان روستایی را به پایان رسانید و بنا به روایت دیگر، در لیسه با پرستیژ حبیبیه کابل دانش فراگرفت و سپس، چندی هم در آنجا به آموزگاری پرداخت. در بیست و اند سالگی، او، که در میان شمالی‌ها (تاجیک‌ها و پشتون‌های تاجیکی شده شمال منطقه کابل) نمو یافته بود، به جنبش بچه سقاو گروید و یکی از بی آلایش ترین و تحصیل یافته ترین هواداران این جنبش شد. در زمستان سال ۱٩٢٩ جزء بلندپایگان محلی سقاوی گردید و به کرسی مستوفی ترکستان افغانستان گماشته شد.

سقوط کابلستان، نه تنها او را سرخورده نساخت، بل[انگیزهٔآن گردید] که برعکس، سرسختی، صلابت و شگردهای شگفتی برانگیزی را به نمایش بگذارد. او نادرخان را دست نشانده انگلیسی‌ها خواند و طرح ایجاد دولت جدیدی را در شمال با پیشگامی باشندگان ازبیک، تاجیک و ترکمن پیش کشید[۱٩]. این طرح، نه تنها برای مخالفان وی، بل نیز برای محافل معین سیاسی و نظامی- دیپلوماتیک شوروی غیر منتظره بود. جدایی از آن که به پندار خلیل‌الله، عامل مهم توانایی زیستن این «دولت» می‌بایستی در حمایت همسایه شمالی ـ شوروی و دوستی با جمهوری‌های شوروی نهفته باشد.

خلیلی که در گذشته به عنوان یکی از سرسخت‌ترین دشمنان شوروی بنام بود، برای اثبات حسن نیت خود، دستور داد تا پناهجویان آسیای میانه آزادانه، به میهن شان بازگردند. در این سند، که در نامه‌های دیپلوماتیک شوروی به «فراخوان خلیلی- معاون گورنر جنرال ترکستان) نام داده شده است (مستوفی مزار نزدیک به سه هفته یعنی از آخر اکتبر تا ۱٩ نوامبر ۱٩٢٩، در منطقه فرمانروایی کرد. با آن که در اسناد یا از نام نائب الحکومه و یا معاون وی امضا می‌کرد، ولادیمیر بویکو) آمده است: «با توجه به مناسبات نهایت دوستانه موجود میان حکومت اسلامی حبیب‌الله با حکومت معظم شوروی، مهاجران مقیم در سرزمین افغانستان، هرگاه خواسته باشند به وطن اصلی‌شان برگردند، بهتر است خود در این باره تصمیم بگیرند، که کجا برای بود و باش آینده‌شان بهتر است. از جانب حکومت اسلامی حبیب‌الله در مزار شریف، برای بهبود رفاه این مردم، هیچ ممانعتی در زمینه نیست. دولت معظم اتحاد شوروی طبق اطلاعیه رسمی موجود در نزد ما، آماده است تا این مهاجران را پذیرفته و زمینه بازگشت و اسکان با عافیت آن‌ها را در میهن شان فراهم نماید»[٢۰]. فرمانروای «خود گماشته» وعده سپرد تا در آیندهٔ نزدیک کنگره نمایندگان باشندگان محلی را برگزار نماید که در آن در نظر بود حکومت دایمی شمال افغانستان را برگزیند. او و هوادارانش، مطمئن بودند که ولایات قطغن ـ بدخشان و میمنه نیز به هسته دولت آینده شمال خواهند پیوست.

با فرا رسیدن هفته دوم ماه نوامبر، هیات‌هایی از بدخشان، آقچه، شبرغان و سراسر منطقه مزار، آغاز به آمدن به «مجلس نمایندگان با صلاحیت» به مزارشریف، نمودند. از دیدگاه بافتار تباری، در میان نمایندگان، ازبيک‌ها، ترکمن‌ها و تاجيک‌ها از نگاه شمار، بیشتر از دیگران بودند. این در حالی بود که در جمع آنان، نمایندگان هزاره‌ها و افغآن‌ها (پشتون‌ها) اصلا به چشم نمی‌خوردند. دسته‌های بالادست تر، جنگاوران مسلح ترکمن‌ها به رهبری ایشان خلیفه بودند. مگر رهبری سیاسی را خليل‌الله‌پیش می‌برد. مگر، جانب شوروی، با پیدایی یک چنین متحد ناخوانده و ناخواسته، به ویژه طرح‌های وی، با دلواپسی فوق العاده برخورد نمود. به پنداشت نمایندگان دیپلوماتیک شوروی در آسیای میانه، «پیاده شدن چنین طرح‌ها، پیش از همه به معنای تقسیم افغانستان به دو بخش خواهد بود: یکی جنوب خاوری به رهبری نادر خان، با نفوذ بیشتر انگلیسی‌ها و دیگر شمال باختری به رهبری خليل‌الله، با عمدتا تاثیر شوروی. مگر ما چنین کاری را باید غیر ممکن بپنداریم. تقسیم افغانستان در اوضاع کنونی بیشتر به سود انگلیسی‌ها است. ما به افغانستان واحد، غیر قابل تجزیه و دارای تمامیت ارضی نیاز داریم. (تکیه از نویسنده، بویکو است) ...و به همین دلیل، اندیشه‌هایی که در سر پرشور و گرم خليل‌الله ‌پدید آمده‌اند، ناگزیر کنار گذاشته شوند. چون که هنوز کارهای شوروی‌ها علیه انگلیسی‌ها در افغانستان چندان بد پیش نمی‌رود»[٢۱].

مگر، بسیار به زودی روشن شد که طراح ایجاد دولت شمال افغانستان، خود به اندیشه‌هایش باور ندارد. چون او و پیرامونیانش در عین زمان گفتگوها را با اس. وایتزاگر S.Weizeger - قونسل شوروی در مزارشریف برای گرفتن روادید یا ویزای شوروی (که عملا به معنای دادن درخواست پناهندگی بود) و گسیل اشیای گرانبها (پول و قره قل) به آن سوی مرز (که در نظر بود پول‌ها در یکی از بانک‌های شوروی واریز و پوست‌ها در گدام‌های آن انبارهای شود)، پیش می‌بردند. با همه شک وگمآن‌ها در بارهٔ طرح‌های استراتیژیک خلیل‌الله، محافل سیاسی و نظامی ـ دیپلوماتیک شوروی نمی‌توانستند همکاری یکی از هواداران چندی پیش بچه سقاو، آن هم سرسخت‌ترین و پر و پا قرص‌ترین آن‌ها را، با سنجش به پشتیبانی از او و کسان همانند او که از توانایی حفظ توازن در برابر انگلیسی‌گرایی نادرخان- شاه جدید، برخوردار بودند؛ «به سان ابزار در بازی افغانستان، که انجام و فرجام آن تا هنوز روشن نبود»، چونان نیروی ذخیره؛ نادیده بگیرند.

در تاشکنت، اعضای گروه خليل‌الله ‌(«که آخرین بقایای رژیم حبیب‌الله پنداشته می‌شدند») و پیش از همه، خود او، چونان شخصیت‌های هر چند هم متباین، مگر با آن هم بی تردید سیاسی، ارزیابی می‌شدند. آ. زنامینسکی، نماینده فوق العاده کمیساریای خلق در امور خارجی در ازبیکستان، ضمن گزارشدهی در باره این مساله به رهبری دفتر آسیای میانه یی کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) سراسری شوروی، می‌پنداشت که: «سودمند است تا آن‌ها را در بازی افغانستان، که آغاز و انجام آن کاملا روشن نیست، به سان آله با خود داشته باشیم.»[٢٢]

در ۱٢ نوامبر توسط آن‌ها یک محموله ۱٩ هزار جلدی پوست قره قل، از مزار شریف به ترمز، برای فروش به شوروی فرستاده شد. محموله کالا را خلیفه عبدالله، کارمند گمرکات و معتمد خليل‌الله‌همراهی می‌کرد. یک روز بعد، بیشترینه اعضای گروه رجال‌های مزاری، ٤۶ نفر، با پاسپورت‌های تجاری در قونسولگری شوروی روادید (ویزا) گرفته و در هر لحظه آماده گذر از بودند[٢۳].

در شهر، در واپسین لحظات هواداران بازمانده نادرشاه تیرباران گردیدند. خليل‌الله‌خود، با نگارش نامهٔ دوستانه و هشدار دهنده‌یی در باره تغییر محتمل اوضاع و بهتر بودن بیرون رفتن پرسونل دیپلوماتیک شوروی از مزار، رو آورد: « با توجه به این که ممکن است من و دیگر اشخاص متنفذ دیگر در این جا حضور نداشته باشیم، می‌خواهم شخصا به اطلاع شما برسانم، که با توجه به این که امکان به قدرت رسیدن هرکسانی از هر قماش و گروه- آدم‌های هرجایی و دشمنان دوستی افغانستان و اتحاد شوروی، هست، شاید آن‌ها با بهره‌گیری از فرصت، و به شما آسیب برسانند»[٢٤].

در آستانه رفتن، او چند روز پیاپی و با پافشاری از ما می‌خواست تا هواپیمایی را برای گسیل هیأت مزار به کابل به دسترس وی بگذاریم. بایسته بود تا روشن نمایند که در پایتخت چه می گذرد و چه کسی بر اریکهٔ قدرت نشسته است و مانند آن. برای مصوونیت هیأت، فرستادگان نادر را گروگان نگه داشتند. پس از کاغذپرانی‌ها و «راندمان»های بسیار جانب شوروی، سرانجام، هیات مزاری که تصمیم گرفته بود تا با اسپ راهی کابل گردد، موفق گردید یک فروند هواپیما را برای پرواز به کابل به کرایه بگیرند. هیأت متشکل بود از: محمد رفیق- نماینده نظامی، فقیر محمدـ حاکم مزار، عطاء محمد- نماینده روحانیون و خواجه عثمان ـ نماینده تاجران. آن‌ها را در کابل با گرمجوشی پذیرایی نمودند. نادر که دیگر اعلام پادشاهی کرده بود، خود آنان را بار داد. نمایندگان به شاه بیعت کردند و از وفاداری شان اطمینان دادند. اما یک روز پس از برگشت از کابل، یعنی به تاریخ ۱٨ نوامبر، به مردمی که بی صبرانه در فرودگاه چشم به راه آنان بودند، گفتند که: «حبیب‌الله زنده است و در کابل فرمان می‌راند».[٢۵]

در همان روز، به یاری گروه خليل‌الله، برونبری کارکنان قونسلگری شوروی از مزارشریف آغاز گردید. پس از چندی، افراد وی نیز شهر را که بلافاصله از سوی دسته‌های کوهستانی به رهبری محمد عظیم خان اشغال گردید، ترک گفتند. حاکمان جدید فرمان دادند که هیچ کسی را نگذارند از شهر بیرون برود. مگر قنسول، وایزاگر و همکاران باقی‌ماندهِ نمایندگی شوروی توانستند با دادن رشوه به فرمانده «کوتوالی» (اداره پولیس) با دو فروند هواپیما، زیر رگبار مرمی کسانی که آنان را تعقیب می‌کردند، به شکل معجزه آسایی از مزار بپرند.

خليل‌الله‌و همراهان را درست مانند هم میهنان امانی شان که چند ماه پیش آمده بودند، به تاشکنت فرستادند که در شرایط بس ناگوار دربندیان، روزگار به سر می‌بردند. خليل‌الله‌که بی روزگار و بی‌سرپناه بود، با بود و باش در جای سرد، تنها با حمایت هم میهنانش توانست زنده بماند که به وی، به عنوان فرزند برخاسته از یک خاندان سرشناس، هرچند هم بینوا که طی سالیان دراز مورد بی‌مهری قرار گرفته- با کمال میل کمک می‌کردند، زیرا به سپاسگزاری و توانمندی بازپرداخت وی اطمینان داشتند.

شایان یادآوری است که این هوادار سر سپرده بچه سقاو، هیچگاه نتوانست با بلشویک‌ها زبان مشترک بیابد. حتا در تبعید هم برخورد انتقادی خود را در برابر متحدان مؤقت خویش پنهان نمی‌کرد. هرچه بود، جانب مقابل نیز با وی برخورد همانندی داشت. افزون بر آن، خلیل‌الله، میزبان خود را به غصب اموال متعلق به او یعنی محموله های پوست قره قل و اسپ‌ها متهم ساخت. به گونه‌یی که در بالا هم یادآوری گردید، به راستی که گروه یاد شده در آستانه گریز به آسیای میانه، در نوامبر ۱٩٢٩، محموله های پوست قره قل را به شوروی فرستاده بودند. اما کسان دیگری، از جمله برخی از بازرگانان افغانی نیز ادعای حق مالکیت بر آن‌ها را داشتند. اما به وضع، نه مساله قره قل متازع فیها، بل این امر که دولت شوروی رژیم نادرخان را به رسمیت شناخته بود و پناهجوی سیاسی با چهره مشکوک در چشم میزبانش، خلیلی، به هیچ رو در برپایی روابط با نادر شاه، مساعدت نمی‌کرد، به ویژه رنگ و بوی هنگامه برانگیز می‌داد. تسوکرمن Zuckermann - مسوول بخش آسیای میانه کمیساریای خلق در امور خارجی ضمن تبادل نظر با قره‌خان- معاون کمیساریای خلق در امور خارجی در باره مهاجران مزار نوشت: «شما حق به جانب هستید. ما نمی‌بايست در این موضوع مداخله می‌نمودیم»[٢۶]. مسکو و تاشکنت با گذشت هر روز، از حضور خليل‌الله‌در خاک شوروی بیشتر پریشان می‌شدند و آماده بودند از هر بهانه یی برای بازگشت او به افغانستان، بهره‌گيری کنند.

فرمان نادرخان، مبنی بر بخشایش خليل‌الله‌ و دعوت شخص شاه از وی برای برگشت به میهن، بن بست پدید آمده را شکست. مگر کوهستانی شورشگر و شوریده، چندی در صداقت رژیم نو کابل شک و تردید داشت: «نادرشاه مرا بخشوده است، مگر من تا کنون نه او را بخشوده‌ام و نه از او پوزش خواسته‌ام. او را در افغانستان، خوب می‌شناسند: او حرف خود را می‌زند؛ قرآن را می‌بوسد؛ مگر با آن هم فریب می‌دهد».[٢٧] اما ناگزیری‌ها نیرومندتر از کار برآمدند. بی‌مهری‌های توانفرسای غربت، خليل‌الله‌را واداشت تا پیشنهاد شاه را بپذیرد. در ۱٧ فبروری ۱٩۳۰، «قهرمان رویدادهای مزار» (کودتای دوم سقاوی پاییز ۱٩٢٩) به آگاهی نادرشاه رساند که برای برگشت به میهن آماده است مگر به شرط این که به وی تضمین مصوونیت، هزینه راه و اجازهٔ بود و باش در هرات ـ جایی که عبدالرحیم خان، مامایش کار می‌کرد، داده شود. چنین اجازه‌یی به وی ارزانی گردید و گریزی مزاری به گستره زیر فرمان مامایش برگشت.

خليل‌الله، بی آن که کرسی رسمی‌یی در اداره هرات گرفته باشد، تاثیر چشمگیری بر زندگی اجتماعی و سیاسی آن سرزمین برجا گذاشت. او با روحانیون- تکیه گاه اصلی[نایب سالار] عبدالرحیم‌خان [صافی] نزدیک شد و مبارزه شدیدی را در برابر گروه ترقیخواه سرور جویا به راه انداخت. این گروه که در گیر و دار رویدادهای ۱٩٢٩ ریخت یافته بود و بیشتر متشکل از جوانان بود، تا مدتی برای عبدالرحیم‌خان دردسر ساز نبود. چون پیکان اصلی نکوهش آن بیشتر متوجه ناسخته ترین مظاهر محافظه‌کاری (کنسرواتیسم) بود. مگر هنگامی که برخی از مهره های رسوخمند هرات، از جمله فرمانده ستاد پادگان هرات، فرمانده تأمینات ییگان‌های نظامی و بخشی از فرماندهی دسته‌های رزمی هزاره‌ها به گروه ترقیخواهان پیوستند، این گروه به یک گروه پر نفوذتر اداری ـ سیاسی مبدل گردید. شاید، عبدالرحیم‌خان به یاری خواهر زاده‌اش، خليل‌الله، که هنوز از پیکارهای سال ۱٩٢٩ خسته نشده بود، تصمیم گرفت، پویایی‌های ترقیخواهان را متوازن گرداند.

نقطه اوج این کشاکش‌ها، سؤ قصد به سرور جویا در دسامبر ۱٩۳۰ بود. جویای ژورنالیست به شدت زخم برداشت که در پشت پرده این حادثه، دست خليل‌الله ‌را دخیل می‌دانستند. جویا، در آستانهٔ حادثه، پس از تهدیدهای پیهم، ناگزیر شده بود تا از والی خواستار کمک گردد. مگر، عبدالرحیم‌خان در پاسخ، یک قبضه تفنگچه ناکارآمد را برای دفاع از خود به وی داد. چندی پس از حادثهٔ سؤ قصد، شبنامه‌یی در شهر پخش گردید و در آن هدف ماجرا چنین توضیح شده بود: «چند روز پیش، مسلمانان مؤمن و صادق گردآمده در یک دسته، با گروهی از افراد بی‌خدا و مفسدان فی الارض تصفیه حساب نمودند»[٢٨].بر پایه اطلاعات قونسلگری شوروی در هرات، نویسندگان شبنامه، کسی جز خليل‌الله ‌با همدستی حاجی محمدعظیم‌خان- دوست والی و رییس پولیس، نبود.

مگر هنگامه «هراتی» خلیل‌الله، تا مرز توطئه‌ها و دسیسه‌ها و اقدامات دهشت‌افگنانه در بربر نیروهای ترقیخواه پیش نرفت. خلیلی که در آن هنگام، هنوز بسیار جوان بود، با داشتن قریحه عالی، در وقفه‌های پدید آمده میان کشاکش‌های سیاسی، به پژوهش‌ها و کاوش‌های تاریخی ـ فرهنگی می‌پرداخت و کتابی را زیر نام «آبدات (اماکن) تاریخی هرات»[٢٩] به رشته نگارش درآورد و با شیوه سنگی (لیتوگرافی) به چاپ رسانید. در سال۱٩۳۱، نویسنده تازه به پختگی و نام و نشان رسیده، که مصرانه به کابل دعوت می‌شد، تا سمپاتی‌اش را به رژیم جدید به نمایش بگذارد، اثرش را به نادرشاه اهدا کرد.

اما این گونه ژست، هنوز به معنای آشتی او با نادریه (نادری‌ها) نبود: خليل‌الله، در پایان ماه می ۱٩۳۱، در آستانه برفتن به کابل، از آ. پلیاک، قنسول شوروی در هرات تقاضای دیدار محرمانه نمود که در جریان آن، گردانندگان جدید افغانستان را به باد نکوهش شدید گرفت. افزون بر آن، عزم خویش را مبنی بر رهبری یک «جنبش گسترده مخالف نادریه» در کابل اعلام نمود[۳۰]. خليل‌الله‌حتا از قونسل خواهش کرد تا در تأمین ارتباط وی با امانیه (هواداران امان‌الله‌ [خان]) برایش یاری رساند. آن هم، می‌خواست، این گونه تماس‌ها را از طریق کارمندان نمایندگی سیاسی شوروی در کابل برقرار نماید! آ. پلیاک که با اندیشه‌های خليل‌الله‌ و زندگی سیاسی وی به خوبی آشنایی داشت و او را «دشمن سوگند خورده ما» [یعنی شوروی ـ بویکو] می‌پنداشت، به خواهش‌ها و پندارهای مهمان ناخوانده خویش بس به دیدهٔ شک و تردید می‌نگریست و حتا در پشت پرده آن، تحریک آمیزی را نفی نمی‌کرد. و به راستی، شوروی ستیزی خليل‌الله، آزردگی وی و دشواری‌هایی که در هنگام پاییدن(تبعید) در تاشکنت با آن‌ها سردچار گردید ه بود، حال چه رسد به نقشی که او در دوران جنبش «بچه سقاو» بازی می‌نمود، صداقت برنامه‌های وی مبنی بر راه‌اندازی کودتا «به سود امان‌الله‌»[۳۱] [خان] را زیر سوال می‌برد.

«حواریون» نادر و پیش از همه صدراعظم- هاشم خان، تا آن هنگام چندین بار به خليل‌الله‌پیشنهاد نموده بودند تا به پایتخت برگشته و گو این که در «روشنگری بر برخی از زوایای تاریخ عصر بچه سقاو» یاری رساند. شاید پایوران دولتی به راستی به توانایی‌های علمی ـ ادبی او ارج می‌گذاشتند (بسنده است از کتاب سه جلدی «آبدات تاریخی هرات» یادآوری نماییم، که در بهار سال ٩۳۱ ، چاپ و به نادرشاه اهدا گردیده بود). مگر دلیل اصلی تلاش آن‌ها برای برگشت خليل‌الله‌به کابل، در گام نخست،آرزومندی مرکز برای پایان بخشیدن به نیمه خودگردانی عبدالرحیم‌خان- والی هرات بود که می‌خواستند خليل‌الله‌را [به خاطر دستیابی به همین مقصد-گ.] به عنوان- هرچند هم عالی قدر، مگر به هر رو، گروگان، نگه دارند.

خليل‌الله، مقارن تاریخ ۱٢ جون۱٩۳۱، به کابل رسید و از سوی صدراعظم و دیگر مهره‌های کلیدی حکومت و سر انجام، نادرشاه پذیرفته شد. او، با نادرخان سه دیدار آزگار داشت. به درخواست خليل‌الله، دو برادر و عمویش، محمدیوسف خان، یکی از سازماندهندگان اصلی خیزش ۱٩۳۰ کوهدامن، که نزدیک بود به بهای تخت و تاج نادرخان بینجامد، از بازداشت رها شدند. ژست سخاورزانه و آشتی جویانه در برابر خليل‌الله‌و دیگر اقدامات همانند حکومت، به آن امکان داد تا گلیم «آخرین بازماندگان عصر حبیب‌الله» را برچیده و خليل‌الله ‌را از راه های صلح آمیز گرویده ساختارهای قدرت رژیم ساخته و با آن آمیزش دهد. خليل‌الله، پسانتر در زمان ظاهر شاه و داوود خان به کرسی‌های برین(به شمول وزارت و سفارت) [...و نیز به کرسی استادی ادبیات دانشکده ادبیات دانشگاه کابل، گ.] رسید. مگر شهرت بزرگی را به عنوان سخنور با قریحه و بی‌همتای شعر دری[۳٢] به دست آورد.

۳- رژیم نادر شاه و اپوزیسیون. شورش کوهدامن (جولای- اگوست ۱٩۳۰) و پیامدهای آن:

امانیست‌ها (امانیه یا امانی‌ها - هواداران امان‌الله‌خان)، پیروان انديشه‌های جوانان افغان، به عنوان عمده‌ترین مخالفان نادر شاه تبارز کردند. نشست جوانان افغان در کابل، قیام در برابر نادر را هنوز در آستانه اعلام پادشاهی رسمی وی بررسی کرد. یکی از اشتراک کنندگان نشست- غلام محی‌الدین ارتی اعلام نمود که هرگونه همکاری چه شخصی یا گروهی با رژیم نو، به معنای دست داشتن در جنایت است، چون این همکاری در هر صورت به معنای همکاری با انگلیسی‌ها است که هرگز به یک افغانستان نیرومند ذینفع نیستند. غبار که نشست در خانه وی برگزار گردیده بود، ابراز نگرانی کرد که در افغانستان می‌تواند نظامی همانند رژیم رضا شاه، «فرمانروای بسیار کم سواد و از دیدگاه سیاسی بی‌تجربه، مگر مستبد و خودکامه» در ایران، روی کار آید.[۳۳] مگر او بر آن بود که خودداری از همکاری با حکومت بسنده نیست. بایسته است کارزار پویایی را در برابر آن به راه انداخت. عبدالرحمان لودین شاید به دلیل ضعف جوانان افغان، پیشنهاد کرد صبر شود تا حکومت مشی و برنامه‌های سیاست خارجی و داخلی خود را اعلام نماید، مگر در این حال، نباید در ساختارهای دولتی در تمام سطوح مشارکت ورزید. سرانجام، نشست با اکثریت آرا تصمیم گرفت[عجالتا] آغاز به راه اندازی کارزار پنهانی در برابر حکومت، تا شناسایی سرشت و طبیعت آن از سوی افکار عامه، نمایند که بایست در فرجام، منتج به قیام آشکار گردد.

گروه نامنهاد «آشتی ناپذیران» که در آن کسانی مانند حفیظ‌الله ولی[۳٤]- مدیر بخش شوروی در وازت خارجه افغانستان، عضویت داشتند، متمایل به قاطع‌ترین اقدامات بر ضد نادر شاه (به شمول ترور او) بودند. مگر در عمل فراتر از چاپ چند شبنامه انتقاد آمیز پیش نرفتند و تنها برخی از نشانه‌های پویایی را به نمایش گذاشتند.[۳۵]

هسته اصلی رهبری امانی‌ها [دیگر، اپوزیسیون] مشتمل بود بر چند تن از برجسته ترین هواداران پادشاه پیشین و در گام نخست- غلام‌نبی خان چرخی که از سوی نادرخان محتاط به عنوان سفیر به ترکیه گماشته شد. او در زمستان ۱٩۳۰ با ترک گفتن شوروی، یک بار دیگر پیگیرانه کوشید کارت شوروی را در [بازی] افغانستان، با جلوه دادن و نمایاندن خود و پیروان نزدیک خود، چونان نیروی سیاسی دارای اهمیت؛ به کار گیرد، مگر دیگر با توجه به درس‌های تلخ عملیات باهمی شوروی – افغانی پاییز ۱٩٢٩ [ به رهبری پریماکف، گ.] و تلاش‌های بیهوده و نافرجام واپسین. چرخی بار دیگر، کوشید جانب شوروی را متقاعد سازدکه امانی‌ها- یگانه جریان سیاسی در افغانستان اند که به گونه پیگیر به اتحاد شوروی گرایش دارند و این در حالی است که رژیم نادرخان می‌تواند تنها انگلوفیل (متمایل به انگلیس) باشد و انگلوفیل خواهد بود. در مناسبات چرخی با نادر، همچنان همچشمی‌های شخصی جا داشت: «در هنگام فرمانروایی حبیب‌الله، او همراه با نادر یکجا در ارتش خدمت می‌کردند و هر دو رتبه سرهنگی داشتند. برای چرخی ناگوار بود ببیند که سرهنگ همکرسی، همتا و همپایه او، نادرخان پادشاه شود و او سفیر او گردد»! [۳۶]

چرخی، حالا دیگر نماینده رسمی پیشین امان‌الله‌خان، در مسکو، سرشت مشی شوروی را در افغانستان بی‌باکانه به باد سرزنش و نکوهش می‌گرفت: « .... در مشی شوروی چیزی از سنت‌های گذشته بر جا مانده است، هنگامی که نمایندگان روسیه قدیم وعده می‌دادند و در آخرین لحظات به آن وفا نمی‌کردند و افغانستان را در برابر انگلیس خشمگین و انتقامجو به دست سرنوشت می‌سپردند.[۳٧]

غلام نبی در این حال، حالی می‌کرد که نه خود شاه پیشین که در اروپا بسر می‌برد، و نه هواداران وی، به هیچ رو، پوتنسیال سیاسی خود را از دست داده اند و با مقیاس‌های سیاست به پختگی رسیده بین المللی و همچنان دورنمای توسعه اوضاع منطقه‌یی، دور اندیشانه نیست که آنان را به سادگی از گردونه بیرون انداخت.

امان‌الله‌ خود زمستان سال ۱٩۳۰ رهسپار ترکیه گردید. شاید، با این سنجش که نظرها را به خود و به رخدادهای روان در آن برهه در افغانستان (محاکمه ولی خان) جلب نماید. او و هوادارانش، برنامه دیگر مبارزه در برابر نادریه را تدوین نمودند. مگر این گونه طرح‌ها، نیازمند پشتیبانی جدی نیروهای موثر خارجی بود، آنچه مربوط می‌گردد به دولتمردان ترکیه که به شاه پیشین«برای تحقق کدامین کارروایی‌های پان ترکیستی یا پان آسیایی»، گوشه چشمی داشتند، تصمیم نگرفتند این گونه برنامه ها[برنامه های امان‌الله‌] را بدون یاری شوروی راه بیندازند. مگر بر دیپلماسی شوروی در آن برهه، این پندارها چیره بود: مسکو به هیچ رو نمی‌خواست نادر و حواریون وی را بیازارد و توازن شکننده‌یی را که به بسیار به دشواری با کشورهای سومی، پارتنرهایش به دست آورده بود، برهم بزند.

[در این گیر و دار]، خاندان مجددی- [نیز] به عنوان یکی از مهمترین و موثرترین عناصر زندگی سیاسی مبارزه عصر «نادریه» اول[۳٨] تبارز نمود، که حضور این خاندان در گردونه سیاست افغانستان، همو در دوره تیره و تار ۱٩٢٩ به ویژه ملموس گردید و در آتیه به درجه چشمگیری خود جریان و سیمای رویدادهای افغانی را تعیین نمود.

به رییس این خاندان، [حضرت] شیر آقا مجددی، کرسی‌های وزیر عدلیه و رییس شورای علما در حکومت نادر داده شد، و این گونه، رژیم نو، خواست تا یکی از رقیبان خطرناک خود را خنثی نماید. از سوی حواریون نادر، همچنان گام‌های تاکتیکی (راهکارهای) دیگری که بس محیلانه بودند، برداشته شد. برای نمونه، حضرت «خار چشم» را در راس کمیسیون رسیدگی به مساله پر درد سر غلزایی‌ها در غزنی گماشتند. تا از یک سو، ناگزیر، برای دولت کار کند و همزمان با آن، آبرو و حیثیت شخص خود را به دست خود به دیده قبایل بومی خدشه‌دار سازد.

مگر، شیر آقا انتظارات آشکار و نهان نادری‌ها را محق نساخت- بسیار به زودی، او دست به خرابکاری در برابر دولتمردان جدید که درک چندانی از امور نداشتند؛ یازید. در کارروایی‌های سیاسی مجددی – نماینده بی‌چون و چرا و یکی از رهبران نیروهای دست راستی- سقاوی‌ها (هوادارن پیشین حبیب‌الله کلکانی) و امانی‌ها جا داشتند. این گونه، امانی‌ها به وی وعده سپردند در ازای حمایت[در صورت به قدرت رسیدن] به وی کرسی وزارت عدلیه و لقب شیخ الاسلام بدهند و اختیاراتی را در حدی که او خواستار آن باشد، یعنی حاضر بودند حدود اختیارات سیاسی و مذهبی او را به پیمانه اعظمی گسترش دهند. امان‌الله‌ طی پیامی به او، ابلاغ کرد که حاضر است یکی از خواهران خود را به زنی او بدهد. او این موضوع را در نامه‌یی که برای او فرستاده بود، تایید کرد.

واپسگرایی (اپورتونیزم) شیر آقا به جایی رسید که حاضر شد تا با نمایندگان شوروی تماس‌های مستقیم برپا نماید. به گونه‌یی که لیونید استارک به رهبری وزارت خارجه در پاییز ۱٩۳۱ نوشت، «شیر آقا در جستوی متحدان، چندی پیش تلاش ورزید حتا با ما وارد گفتگو شود. مگر ما به او پاسخ رد دادیم».[۳٩]

بلند پروازی‌های خاندان مجددی، به گونه تنگاتنگ با تضادهای عمیق تباری– عشیره‌یی جامعه پشتون افغانستان در هم آمیختند. «کورترین گره آن، همچشمی‌های غلزایی- درانی و به سخن دقیق‌تر، مجموعه‌یی از ادعاهایی تاریخی- سیاسی گروه‌هایی از قبایل سلیمانخیل باشنده ناحیه غزنی بود. همانا، این جا، نفوذ خاندان حضرت‌های شوربازار [یکی از محله های کابل] نیرومند بود که سال‌های سال، پیشوایان روحانی– پیران طریقه صوفیه نقشبندیه بودند. مگر حضرت‌ها بر آتش پویایی‌های مذهبی قبایل این منطقه، با سانتیمنت‌های صرفا سیاسی هیمه انداختند:

همو غزنی - که یکی از مهمترین مراکز تاریخی سیاست جهانی و بازرگانی در منطقه آسیای باختری به شمار می‌رفت- باید شکوه دیرینه خود را باز یابد و غلزایی‌ها، از نردبان سیاسی قدرت تا وضعیت پیشتازان تباری- سیاسی دولت افغانستان بالا روند!.

مگر اوضاع به گونه‌یی شکل گرفته بود که حتا ضروری‌ترین نیازهای بسیاری از قبایل غلزایی (در گام نخست سلیمانخیل) می‌شد تنها از کیسه دیگران بر آورده شود. در قرینه وضع مورد نظر، از کیسه نیروهایی که به عنوان تکیه گاه نادریه به شمار می‌رفتند- به ویژه هزاره‌ها. عملا مساله مطرح شده در بالا، تنها بخشی از مجتمع بزرگتر تضادهای عینی اجتماعی– اقتصادی جامعه افغانی بود و همو، افزایش نفوس کشاورز و بزرگر جنوب و جنوب خاوری افغانستان- نواحی بزرگی که باشندگان اصلی آن (قبایل پشتون) به کوچروی، نیمه کوچروی، دامداری و دامپروری اشتغال داشتند و آوردن کالا و داد و ستد نمی‌توانست حد اقل حیات اساسی را بدون کوچروی‌های گسترده و پیوسته موسومی به نواحی شمال باختری هند بریتانیایی و گستره جویی آتیه به سوی شمال افغانستان و نیز در مرکز کشور حل نماید.

[همچنان، مقارن با این زمان] ، محافل کوچکی از پناهگزینان افغانی در هند بریتانیایی پدید آمدند- بخشی از جوانان که در برابر رژیم نادر دارای تمایلات اپوزیسیونی بودند، در دهلی گرد هم آمدند. پناهجویان از طریق جنرال قونسول افغانی، خواجه هدایت‌الله، با سر دبیر جریده افغانستان- مرتضی احمد ارتباط گرفتند و چندین جلسه برگزار نمودند. در نتیجه، جریده، یکی از چند نشریه اپوزیسیونی در خارج، لحن انتقادی مطالب خود را تندتر ساخت[٤۰]. این گونه، در ۱٩۳۰ در این جریده، مقاله غبار (با نام مستعار) به چاپ رسید که خدنگ آن، رژیم جدید که او آن را به عنوان یک رژیم مستعمره و خود کامه می‌پنداشت، نشانه گرفته بود. بنا به تقاضای وزارت خارجه افغانستان، حکومت هند بریتانیایی جریده را مصادره و ناشر آن را به زندان انداخت. مرتضی‌احمد خان را ناگزیر ساختند به پیشگاه حکومت افغانستان «به خاطر ناآگاهی از اوضاع درونی افغانستان» پوزش بخواهد و سپس وی را رها کردند.

پیرامونیان نادرخان، همچنان تدبیرهایی بیشتری را برای خنثی ساختن اپوزیسیون در آن سوی خط دیورند اتخاذ کردند: به رییس انجمن ادبی کابل رهنمود داده شد تا از طریق اجنتوری پسته‌یی را که عنوانی ناشر جریده افغانستان فرستاده می‌شود، بدزد که این کار در بدل پرداخت ٢۰۰۰ روپیه رشوه، انجام شد. این گونه، حکومت توانست کسانی را که نسبت به آن حسن نظر نداشتند، کشف نماید: زیر برخی از مطالب، امضاء شده بود و [هویت] شماری را هم از روی خط‌های‌شان تثبیت نمودند.

حکومت، با کنجکاوی، آغاز به دست یازیدن به شگردهای محیلانه‌یی کرد، بنگاه نشراتی زیر زمینی‌یی را همانند جریده اپوزیسیونی «حقیقت»، با این آرزومندی که شمار بیشتر ناراضیان از نظم جدید را کشف نمایند، به راه انداختند. میرزا نیکو نامی را که زمانی فعالانه بر ضد امان‌الله‌خان تپ و تلاش می‌کرد و پیوندهای گسترده‌یی با هند بریتانیایی داشت، به سمت مسوول چاپ جریده گماشتند. به یاری مساعی میرزا و حواریون وی، شمار بسیاری از اعضای اپوزیسیون پشت میله‌های زندان انداخته شدند. مگر روشن بود که همه مخالفان در این دام دولت نیفتادند- در کابل شبنامه‌هایی پخش گردید زیر نام «حقیقتٍ «حقیقت» که در آن به شکل بسیار شدیدتری به افشاگری ترفندهای رژیم پرداخته شده بود.[٤۱]

مگر دستاورد ویژه نادری‌ها آن بود که توانستند از راه جاسوسی و دسیسه بازی در صفوف اپوزیسیون بی آن هم از هم گسیخته، تخم سوء ظن متقابل همه نسبت به همه را کشت نمایند و با این کار، گروه‌های جداگانه و جریان‌های جدید آن را از هم پراگنده سازند.

تابستان سال ۱٩۳۰ سر از نو، اوضاع بس پرتنشی پدید آمد. بخش بیشتر کارمندان دولتی، تاجران، افسران جوان، اقلیت‌های ملی و حتا برخی از قبایل افغان (پشتون) در اپوزیسیون دولت قرار گرفتند. نیروهای تشکیل دهنده این ائتلاف اجتماعی- سیاسی پاشیده، تنها با یک تمایل مبنی بر سرنگونی نادر باهم پیوند می‌خوردند. آن هم در حالی که گروهی می‌خواستند تا دو باره امان‌الله‌ را بر تخت بنشانند و گروه دیگری در باره به قدرت رسیدن خود می‌انديشيدند. این گونه، درست در جریان چند ماه پس از بر تخت نشستن نادر، افغانستان بار دیگر در آستانه خانه جنگی قرار گرفت.

دلیل اصلی و در عین حال بهانه برای کشاکش‌های جدید، تمایل حکومت مبنی بر ضبط بخشی از زمین‌های خان نشین کوهدامن برای اسکان برخی از قبایل افغان (پشتون) و همچنان خلع سلاح باشندگان بومی- اقلیت‌های تباری‌ای که در ۱٩٢٩ فعالانه به هواداری از بچه سقاو برخاسته بودند، گردید. برنامه پشتونی سازی منطقه کابل، در گام نخست کوهدامن و کوهستان، نشانگری بود برای روشن ساختن سیاست‌های اجتماعی و قومی عصر نادریه اول. این مشی دارای بار معین نظامی- سیاسی هم بود. مگر ناروا خواهد بود هرگاه بپنداریم که این طرح بس خطرناک هم برای شمالی‌ها و هم برای حکومت، تنها شگرد اراده سیاسی دولت و شخص نادر بوده باشد. عمده‌ترین عامل در این جا، اوضاع اقتصادیی بود که باشندگان جنوب افغانستان با آن روبرو شده بودند: کمبود زمین، نبود تولیدات صنعتی و مانند آن ...

منبع اصلی گذاره پشتون‌های مناطق جنوبی چوپانی بود و سپس هم تجارت. آن هم در حالی که توسعه چوپانی به دلیل کمبود چراگاه‌ها به گونه چشمگیری کند بود که ناگزیر می‌گردیدند در روند کوچروی‌های توانفرسا به نواحی مرکزی و شمالی افغانستان، به جستجو چراگاه بپردازند. این در حالی بود که هم در جریان جنگ داخلی و هم به ویژه در آستانه آن، حل بنیادی‌تر جنبه‌های اقتصادی مساله پشتون در دستور کار روز، مطرح گردیده بود.

اسکان پشتون‌ها در منطقه کابل و سپس، در افغانستان مرکزی و در آتیه در دیگر مناطق (در ادامه سیاست امیر عبدالرحمان خان و تغییر ساختار تباری ترکستان افغانی) زمینه ساز کشیدگی‌ها بود. این گونه، قربانیان واقعی و بالقوه مستعمره ساختن (کالونیزاسیون) آغاز به مقاومت نمودند. فعالیت‌های آن‌ها با پوتنسیال اعتراضی دیگر گروه‌های اپوزیسیون گره خورده و دارای خصوصیات یک دسیسه سراسری ملی گردید.

در میانه‌های جولای ۱٩۳۰ نشست پنهانی رهبران گروه‌های امانی و سرشناسان روستاهای حومه کابل در باره مساله قیام در برابر نادر، در کابل برگزار گردید. «براندازیان» در باره اهداف قیام (احیای حکومت امان‌الله‌خان) به همسویی ظاهری دست یافتند. اما در باره موعد قیام، همنگری نداشتند. امانی‌ها با سنجش برکمایی نمودن وقت، پیشنهاد کردند اقدامات فعال را تا پاییزکنار بگذارند تا بتوانند در زمان باقی مانده به جذب متحدان تازه -در گام نخست، قبایل پشتون مومند و غلزایی بپردازند. کوهدامنی‌ها، پیوندها با مهاجران بخارایی را که بیشتر در شمال افغانستان متمرکز شده بودند، احیا نمودند- قرار بود رهبر آنان، ابراهیم بیک لقی پس از پیروزی‌های نخستین توطیه گران در مرکز، در قطغن شورش برپا نماید.

پلان خیزش «اصلی»، یورش همزمان کوهدامنی‌ها (و همچنان کوهستانی‌ها) را در نظر داشت و امانی‌ها باید دژ پایتخت را اشغال نموده و سقاوی‌های در بند و همچنان هواداران خود را به رهبری محمد ولی خان که می‌بايستی تا بازگشت امان‌الله‌خان رییس موقت دولت می بود، رها سازند.[٤٢]

آماده‌سازی شورش با این آسانتر می‌گردید که در آستانه برپایی آن، محمد یوسف خان- یکی از بزرگترین خان های زمیندار منطقه – برادر مستوفی‌الممالک محمدحسین خان (اعدام شده در ۱٩۱٩ بنا به فرمان امان‌الله‌خان) به عنوان حاکم کوهدامن گماشته شد. حاکم نو یکی از سقاویان برجسته بود (که زمانی منشی مخصوص بچه سقاو و سپس حاکم لوگر و رییس تنظیمیه ولایت مشرقی بود). مگر با تقرر وی، حکومت در نظر داشت با یک تیر چند نشان بزند: یک کرسی خالی نه چندان جذاب برای چوکی طلبان را «پر» کنند، دیگر این که کوهدامن به گونه سنتی ناآرام را «رام» سازند و سر انجام، عملا با دستان یک نفر از منتقدان خود، انبوهی از مسایل نه کمتر حساسیت برانگیز را، حل نمایند (تثبیت زمین های مشمول مصادره) و واگذاری آن‌ها به پشتون‌ها، ضبط اسلحه و مانند آن. مگر سنجش دولت لغزش آمیز از کار برآمد. همو محمدیوسف عمده‌ترین مهره قیام کوهدامن گردید.

به قیام اپوزیسیون، همچنان عوامل پیشینه‌دار و ریشه‌دار دیگر، در گام نخست، تضادهای قومی- قبیله‌یی میان غلزایی‌ها و هزاره‌ها، غلزایی‌ها و وزیری‌ها ... نیز دامن زدند. برای مثال، غلزایی‌ها بیشتر با هزاره‌ها، پس از پایان کوچروی‌های‌شان به هند بریتانیایی، درگیر می‌شدند و کشاکش‌های آنان با وزیری‌ها بر سر زمین‌های واگذار شده به آنان از سوی امیر عبدالرحمان خان، در ازای کمک هنگام سرکوب قیام غلزایی‌ها بروز کرده بود. موزاییک تضادهای تباری- قبیله‌ای در افغانستان را درگیری‌های مزمن قبایل غلزایی- درانی که در بالا در باره آن گفتیم، کامل کرد. وضعیت بس پیچیده در نواحی غلزایی نشین در شمال افغانستان، حکومت را ناگزیر گردانید تا بخش چشمگیر نیروهای دست داشته خویش را به آن جا گسیل دارد- چیزی را که تو طیه گران بی‌درنگ از آن بهره گرفتند.

کلیه کارهای آماده گیری قیام در برابر حکومت، از طریق محمدیوسف خان پیش برده می‌شد. هسته رهبری شورشیان مشتمل بود بر: عمرخان، معاون وی از کوهدامن (دارایی‌های وی بیش از ٢۰۰ هزار روپیه بر آورد می‌شد)، میر بابای چاریکاری، که در هنگام فرمانروایی بچه سقاو، نائب‌الحکومه(گورنر جنرال) استان قطغن و بدخشان بود، عبدالقادر خان، که ساده لوحانه خواهر خود را به زنی امیر داده بود و نیز چندی نائب الحکومه (گورنر جنرال) قندهار بود، عبدالقیوم، که چندی پیش مستوفی کابلستان بود، برخی از کارمندان پیشین دولت سقاوی، و روی هم رفته، بیشتر زمینداران بزرگ کوهدامن.

روشن است کارمندان سفارت انگلیس در کابل، در روشنی قیام آماده شده بودند.

همچنان، به تاریخ ٢۰ جولای ۱٩۳۰ شماری از کارمندان دولتی که از کوهدامن می گذشتند، به گونه تصادفی دیدند که اوضاع روال غیر عادی دارد و در باره سوء ظن خود به وزیر دفاع گزارش دادند. وزیر بی درنگ در باره وضعیت، از حاکم، محمد یوسف خان جویای اطلاعات شد و پاسخ آرامش بخشی دریافت نمود و حتا خواهش وی را مبنی بر گسیل دو، سه گردان پیاده برای «جلوگیری از ناآرامی‌ها» پذیرفت. توطیه‌گران آغاز به کارروایی‌های عاجل کردند: ٢۱ جولای عمرخان با قبیله داوود زی بر یک گارنیزون کوچک دولتی یورش برد و آن را سرکوب کرد و جنگ افزارهای به دست آورده را در میان هواداران خود و باشندگان روستاهای کوهدامن پخش کرد.

در پایتخت، در این حال، به گونه یی که وعده داده شده بود، دسته یی را متشکل از ٤۰۰ نفر به فرماندهی جنرال عبدالوکیل خان- فرمانده سپاه دوم، اراسته و با موترها به کوهدامن گسیل نمودند. وزیر حربیه در باره رمان رسیدن نیرو به حاکم کوهدامن خبر داد و حاکم به همین سان برای زیر دستان خود. محمد یوسف نیرنگ باز، با به دست آوردن این اطلاعات، به کابل گزارش داد که «همه چیز برای پذیرایی سپاهیان آماده است».[٤۳] در نتیجه، بخش بزرگی از سپاهیان مرکز، به محض رسیدن، درهم کوبیده شدند و فرمانده آن، به شدت زخمی‌شد و شورشیان مناطق نشیمنی کلکان و [قلعه] مراد بیک را به تصرف خود در آوردند و آهنگ پغمان (که نادر در آن هنگام در آن جا بسر می‌برد)، کردند. هدف بعدی آن می‌بایستی کابل می‌بود.

دولت، تنها مقارن با بامداد ٢٢ جولای، در باره وضعیت راستین امر در کوهدامن آگاهی یافت. نادر به کابل رسید و بسیج قبایل پشتون اعلام گردید و گردیز و میدان فراخوانی فرستاده شد که در آن آمده بود: «حکومت آرزومند است تنها سرهای شورشیان را به دست بیاورد. همه دارایی‌های‌شان از آن پیروزمندان می‌باشد ».[٤٤] فراخوان آشکار به کشتار و تاراج، بیرون از توجه نماند: هنوز بامداد روز دیگر، سرازیر شدن دسته‌های جنگجویان پشتون به پایتخت آغاز گردید که به دستیابی به «غنایم» در مناطق شورش زده سنجش داشتند. چون خود کابل نیز زیر تهدید تاراج قرار گرفته بود، بی درنگ دستور صدراعظم هاشم‌خان از آوردن افراد قبایل از استان مشرقی لغو گردید- چون این کار خود می‌توانست به بهای تخت و تاج نادر بی‌انجامد.

در خود پایتخت، تقریبا سپاهی یی نمانده نبود. در این جا تنها هزار نفر از وزیری‌ها و وردکی‌ها استقرار داشتند که چندی پیش به خدمت نظام در آمده بودند. دولتی‌ها، ناگزیر گردیدند در کوتل خیرخانه و در راه‌های منتهی به شمال، دسته‌های سنگر کنی را بگمارند. مادامی که حکومت چشم به راه رسیدن نیروهای تقویتی بود، شورشیان، در میان باشندگان نواحی شمال منطقه کابل آوازه‌هایی را پخش کردند مبنی بر این که موفق شده اند بخشی از روستاهای کوهدامن و چاریکار را به قیام بکشانند. با این که، بسیاری از باشندگان کوهستان، ریز کوهستان، پنجشیر، گلبهار، و تگاب، ترجیح دادند خود را از درگیری‌ها کنار بکشند. به رغم همه این‌ها، شمار کل شورشیان به ٢۵۰۰۰ نفر رسید. با آن که کمتر از یک سوم آنان مسلح بودند.

بنا به برخی از مدارک، محمدیوسف در روزهای قیام، تماس‌های تنگاتنگی با عبدالرحیم‌خان، گورنر جنرال هرات، خویشاوند و یکی از سرسخت ترین منتقدان نادر داشت. شاه و رژیم وی در وضعیت فاجعه باری قرار گرفتند. مگر در این لحظه بسیار تعیین کننده، میان رهبران قیام بر سر تقسیم قدرت اختلاف نظر پیدا شد: دستاویز عمر خان فعالیت‌های ویژه دسته‌های غلزایی زیر فرمان او بود و خود را فرمانروای جدید می‌پنداشت. اعظم خان، رهبر جنگجویان تاجیک که افراد وی در این منطقه از نگاه شمار برتری داشتند، همان خواب را می‌دید. این در حالی بود که در نیایش مسجد چاریکار به تاریخ ٢۵ جولای، خطبه به نام پادشاهی خوانده شد که هنوز نامش روشن نبود. پیش‌نماز، این موضوع را که چه کسی پادشاه خواهد شد، به زمان پس از تصرف کابل موکول نمود.

در این حال، نیروهای تقویتی یی از وردک، گردیز، تگاب، ریزه کوهستان و دیگر جاها به پایتخت سرازیر می‌شدند. مقارن با ٢۶ جولای، شمار آنان به ٤۰۰۰ نفر رسید. در همین روز، سپاهیان دولتی همراه با جنگاوران قبیله‌یی در برابر شورشیان دست به ضد حمله زدند. با آن که در صف حکومتی‌ها، اوضاع هیجانی‌یی فرمانفرما بود. برای مثال، به خاطر فراخوان تحریک‌آمیز بسته ساختن بازار، عبدالرحمان خان- رییس شهرداری کابل تیرباران شد و شماری از اعضای شورای ملی بازداشت شدند. ولی هر چه بود، پله ترازو به سود نادری‌ها پایین آمد.

در روزهای اخیر جولای، شورشیان در نبردها در حومه کلکان، شکست سنگینی خوردند و سپس بقایای نیروهای آنان در چندین دسته به سوی کوه‌ها عقب نشینی نمودند: محمداعظم خان و آدم‌هایش به قطغن، عمر خان به ولایت مشرقی- با آن که دسته‌های وی در کوهستان پراگنده شده بودند. خود او به تاریخ ٢ اگوست کشته شد. دولت فرمان داد که هزاره‌ها همه کتل‌ها را ببندند- این گونه، گریزیان به دام افتادند.

در این روز، نادر سر گور امیر عبدالرحمان‌خان آمد و پس از ترک آرامگاه گفت: «کسی که این جا آرمیده است، یگانه پادشاهی بود که می‌دانست و می‌توانست [چگونه] سیاست داخلی افغانستان را پیش ببرد». [٤۵]

این گونه، طی یک هفته، نادریه توانست کانون خطرناک اپوزیسیون- کوهدامن را سرکوب نماید. قبایل افغان (پشتون) که در آن لحظه خدمت بس ارزشمندی را به رژیم انجام داده بودند، بی باکانه به تاراج روستاها و دهکده‌های حومه کابل پرداختند. حکومت از ترس گسترش بیشتر تاراج و قیام سراسری در استان‌های شمالی، دسته ویژه مغول‌ها[(هزاره‌ها)] را متشکل از ٢۰۰۰ نفر مجهز و مسلح ساخت. مگر طرفه این که خود منتظمان دست به یغما بردند.

حکومت نیز بر مخالفان خود رحم نکرد. نه به مخالفان راستین خود و نه به کسانی که تنها نام شان قلمداد شده بود. در پایتخت نزدیک به ۶۰ نفر بازداشت شدند که بخشی از آنان با توپ پرانده شدند و ۱۶ نفر هم به اتهام همکاری با بچه سقاو و دیگر گناهان به دار زده شدند.

بر پایه فهرست ویژه، کسانی که حسن اعتمادشان زیر سوال بود، محکوم به تبعید به شهر دیره دون هند، جایی که خود نادرخان زمانی در تبعید به سر می‌برد، شدند.[٤۶] آن‌ها می‌بایستی کابل را در طی دو ساعت پس از اعلام فهرست، ترک می‌گفتند و می‌توانستند با خود تنها چیزهای بسیار ضروری را بگیرند و با پول خود شان تا دیره دون بروند. راستش، برای آن‌ها سه موتر برای هر خانواده برای بردن دارایی‌هاشان، به آن مقداری که موفق شوند تا ساعت چهار عصر، بار نمایند، به مصرف خودشان، به کرایه گرفته شده بود. افزون بر آن، به آنان اجازه داده شده بود برای نگهداری از جایدادها و دارای‌های‌شان، نگهبانان و نمایندگان مورد اعتماد شان را بگمارند تا پس از رفتن، مال و دارایی‌شان به تاراج نرود.

این گونه بود سرانجام نخستین شورش گسترده اپوزیسیون، در برابر حکومت نادریه اول، یعنی شاهی محافظه‌کار میانه رو (لیبرال، مگر هنوز نه مبدل شده به لیبرال اصلاح طلب، مبتنی بر قانون‌اساسی) به رهبری خاندان مصاحبان که زیر بار یک رشته تعهدات دارای بار سیاسی، تباری و اقتصادی بود.

دلایل شکست خیزش کوهدامن سال ۱٩۳۰ و پیامدهای آن چه بود؟

در گام نخست، باشندگان عادی شمال منطقه کابل، جایی که در آن عمدتا حوادث شرح داده شده رخ داده بود، در آن اشتراک فعالی نورزیدند. هنوز ماجراهای قیام بچه سقاو از لوح خاطر آنان سترده نشده بود که رهبران فیودالی - مذهبی، پای دهقانان را به آن ماجرا کشانیدند و سپس آنان را با بی‌رحمی فریب دادند. در شورش کوهستان، بیشتر آن‌هایی که بیش از هر کسی از تاراجگری‌های قبایل پشتون زیانمند شده بودند و همچنان طایفه غلزایی داوود زی، نادری و .... که از سوی عمرخان بر انگیخته شده بودند، اشتراک داشتند.

دو دیگر، این که خان‌های کوهدامن و روحانیون، شعارهایی را به پیش نکشیدند که به دل دهقانان چنگ بزند و برای شان دلکش باشد. آوازه‌ها در باره ضبط زمین‌های کوهدامنی‌ها و سپردن آن‌ها به افراد قبایل پشتون، بی اساس نبودند. اما چندان واقعی نبودند. جدایی از آن که بنا به تجربه قبلی، تنها زمین‌های سران اپوزیسیون را مصادره می‌کردند. افزون برآن، سرنوشت قیام را به پیمانه بزرگی اختلاف نظرهای رهبران کوهدامنی آن در باره تخت پادشاهی و خواست‌های پیچیده ساز امانی‌ها در باره روی کار آوردن دو باره حاکمیت امان‌الله خان تعیین کردند.

مگر بهای سنگین شکست طرح بزرگ امانیست‌ها، کوهدامنی‌ها و بقایای سقاوی‌ها را، باز هم ناگزیر دهقانان منطقه کابل پرداختند. کوهدامن در هم کوبیده شد و برخی از دهکده‌های آن به آتش کشیده شد و ضربه نیرومندی بر خان‌های بومی وارد گردید- بخشی از زمین‌های آنان ضبط گردید. با آن که در آتیه حکومت برای جلوگیری از دامنه یابی تضادهای ملی، از واگذاری زمین‌های آنان به قبایل پشتون خودداری ورزید.

حکومت توانست همچنان گروه هواداران امان‌الله خان را در کابل سرکوب نماید- بخشی از اعضای آنان بازداشت شدند. شماری هم اعدام گردیدنند. این وضعیت که نقش پیش برنده در قیام، هر چند هم نافرجام را، خان‌های کوهدامن، بازی نمودند، نشان داد که امانیست‌ها، نیروی چشمگیر و امکاناتی برای ایجاد دشواری‌های واقعی برای نادریه در اختیار نداشتند و عملا چونان یک اپوزیسیون نه چندان جدی اجتماعی- سیاسی و مسلح رژیم نادرخان از گردونه بیرون رفتند.

رخدادهای کوهدامن، نقش برجسته مساله تباری را در افغانستان به نمایش گذاشتند. هرگاه امان‌الله، مشی نسبی برابری حقوق قومی را پیش گرفته بود، نادر به گونه‌یی که استارک، سفیر وقت شوروی در کابل عادلانه می‌پنداشت: «با تکیه بر زور، لزوم پیاده ساختن مشی حساس قومی را مطرح و حکومت خود را بر شالوده تضادهای قومی، عمدتا رویاروی قرار دادن عملی قبایل افغان (پشتون) با همه اقوام دیگر کشور، استوار ساخت».[٤٧]

مگر خطر پدیدآیی کانون جدید مقاومت در کوهدامن، نادری‌ها را ناگزیر ساخت تدبیرهایی روی دست گیرند. برای بازسازی قسمی این ناحیه و در بودجه سال مالی نو، هزینه یی به میزان ۵۰۰۰۰۰ افغانی برای اعطای وام‌های بدون سود برای این منظور گنجانیده شد.

دهقانان می‌توانستند با بهره‌گیری از این وجوه، تخم‌های بذری سورت شده به دست آورده و به بازسازی بازار چاریکار بپردازند. از پشتٍ دهقانان بسیار نادار، بار مالیات به زور گرفته شده در ۱٩۳۰، برداشته شد. مگر، با همه این ژست‌های مهربانانه و بس با نرمش، هر چند هم دیرهنگام نادریه به سوی کوهدامنٍ پر تب و تاب، نتوانستند ثبات سیاسی را در کشور که هنوز پس از جنگ داخلی به خود نیامده بود، برقرار نمایند.

(بخش دوم)

٤- جنبش ابراهیم بیک لقی و شکست اقلیت‌های قومی شمال

۵- کشاکش‌های نخبگان - «خاندان‌های چرخی و مصاحبان» بر سر قدرت و به پادشاهی رسیدن ظاهرخان

برگشت به بالا
بازگشت به صفحه اصلی

پانوشت
________________________________________

[۱]- مدیر مرکز «روسیه و خاور دانشگاه دولتی برناول روسیه» و یکی از جوان‌ترین و بزرگترین افغانستان‌شناسان روسیه و جهان.

[٢]- اوچرک -ژانری است (بیشتر ادبی) در باره شرح و وصف فشرده کدامین رویداد حیاتی بیشتر دارای بار اجتماعی- تاریخی یا طرح کلی کدامین مساله در یک نوشته کوچک.

[۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در مسایل افغانستان، پرونده ۱۱، پوشه ۱۵۱، موضوع شماره ۶٧، برگ‌های ۱٧۳-۱٧۵.

[٤]- برگرفته از:

Ahmad N.D The Surivival of Afghanistan 1747- 1979. lahore, 1990, p 167

[۵]- برای نمونه، پوبلیسیت نامدار و پژوهشگر تاریخ آسیا و جهان معاصر، دیلیپ هیرو به این موضوع اشاره می‌کند:

Hiro Dilip. Holy Wars. Rise of Islsmic Fundamentalism. New York, 1989, p.235

راستش پنداشت او مبنی بر این که دوره فرمانروایی نادرشاه «بالاترین چکاد بنیادگرایی اسلامی در افغانستان گردید»؛ متکی است بر پایه بر فاکت‌های جداگانه حمایت بخشی از روحانیون از نادر در دوره جنگ داخلی ۱٩٢٩ و تقویت قسمی موقف شخصیت‌های اسلامی در نظام اداری کشور.

[۶]- مرکز نگهداری و بررسی اسناد تاریخ نوین روسیه، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پرونده ٢٢۰٨، برگ‌های ۱٢٢-۱٢۳

[٧]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، موضوع ٧۰، پوشه ۱۵٧، برگ ۱۰٤ ب.

[٨]- مرکز نگهداری و بررسی...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پوشه ۱٨۰۶، برگ‌های ٢۳٢-٢۳۳.

[٩]- الکسی ینکف. پ.، «مساله کشاورزی در ترکستان افغانی» ، مسکو، ۱٩۳۳، ص ۱٩.

[۱۰]- امان‌الله که پسان‌ها، با اعضای خانواده بزرگ خود به ایتالیا پناهگزین شد، دچار تنگدستی گردیده و در پی آن شد تا یارانه (سوبسایدی) دولتی به دست آرد و یا بتواند از بخشی از دارایی خود که در افغانستان ماننده بود، استفاده نماید. برای نمونه، منظور او کارخانه پشم پاکی و چرمگری بود که عملا یک کارخانه دولتی بود.( نگاه شود به جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ، نوشته غبار).

[۱۱]- بایگانی سیاست خارجی فدارسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۶۱، موضوع ٤۱، برگ‌های ۵-۱٨.

[۱٢]- دیپلومات و خاورشناس امریکایی– ل. پاولادا در باره یک فاکت از این هم تکاندهنده‌تری را گزارش داد: او توانست متن قانون‌اساسی ۱٩٢۳ دوره امان‌الله خان را تنها در کتابفروشی‌های خیابانی بازار کابل بیابد. کارمندان وزارت عدلیه افغانستان از او اجازه خواستند تا از این یگانه نسخه رونوشت بردارند و این گونه، افغانستان بار دیگر، متن نخستین قانون‌اساسی خود را باز یافت. (نگاه شود به:


Poullada L. Reform and Rebellion in Afghanistan,1919-1929 L., 1973

[۱۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، موضوع ٨، برگ‌های ۱۰٧-۱۰٩.

[۱٤]- پس از افتادن کابل به دست نیروهای بچه سقاو، محمدعمر که در دوره امان‌الله خان مدتی کرسی ریاست ستاد کل ارتش را داشت، روابط تنگاتنگی با سفارت شوروی داشت. محمدعمر به چند زبان از جمله روسی سخن می‌گفت و یکی از آموزش دیده‌ترین افسران افغانی به مفهوم اروپایی آن بود. نگاه شود به: بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پرونده ۱۵۶، موضوع ۶٩، برگ‌های ۱٧-۱٨.

[۱۵]- دیپلمات‌های شوروی، محمدولی‌خان را همچون«سر سپرده‌ترین کس ما و روی هم رفته، شاید لایق ترین رجل افغانی» ارزیابی می‌کردند. ( نگاه شود به: مرکز نگهداری و بررسی...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، موضوع ٢٢۰٨، برگ ۱۶)، مگر رهبری سیاسی شوروی ممکن نمی‌شمرد تا او را از چنگ خشم نجات دهد).

[۱۶]- رجال دولتی و شخصیت‌های سیاسی ـ اجتماعی افغانستان (فرهنگ اطلاعاتی)، مسکو،۱٩۶٧، ص. ٩.، منبع دیپلوماتیک شوروی، زیر نام: «نقش روحانیون در زندگی اجتماعی افغانستان»، چاپ سال ۱٩۵٧، آگاهی‌هایی گسترده‌یی در باره آموزش خلیل‌الله خلیلی در لیسه حبیبیه، در دست می‌گذارد. در کتاب، خلیلی به عنوان یکی از پیشتازان سیاسی - مذهبی و اندیشه‌ورز نامدار کشور و منطقه معرفی می‌شود. نگاه شود به: بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، اسناد رفرنس در مسایل افغانستان، پرونده ویژه ۳٩، پرونده ٢٤۱، موضوع ۱٤، برگ ٤۰.

گوشه‌یی از زندگینامه سیاسی خلیلی که با «انقلاب» ۱٩٢٩ پیوند دارد، تا کنون کمتر از سوی پژوهشگران موشکافی شده است؛ هرچند، شماری از خاورشناسان شوروی با ژرفنگری به بررسی میراث سرایشی و نوشتاری وی پرداخته‌اند. بانو پرونتا رسالهٔ دکترایش را درین گستره در دانشگاه بامبرگ Bamberg جمهوری آلمان فدرال نگاشته است. او بارها در همایش‌های بین‌المللی در باره جلوه های گوناگون زندگی و پویایی خلیلی سخنرانی کرده است. (برای نمونه، نگاه شود به: سخنرانی وی در سومین کنفرانس اروپایی «ایرانستیک» (ایران شناسی) در سپتامبر ۱٩٩۵ در کمبریج زیر عنوان: بچه سقاء – یک رابین هود افغانی یا یک رهزن، نوشته خلیل‌الله خلیلی، ۱٩٢٩

Bacca-i Saqqa`- an Afghan Robin Hood or a bandit: Khalilullah Khalili`s revision of 1929

منبع اصلی پژوهش بانو پرونتا، کتاب خلیلی در بارهٔ عصر «امیر حبیب الله کلکانی» (بچه سقاو) («عیاری از خراسان ـ امیر حبیب‌الله، خادم دین رسول‌الله»، چاپ پیشاور، ۱٩٩۰) بوده است.

[۱٧]- این پیش درآمد، در مقاله دیگر آقای بویکو زیر نام «قهرمان رخدادهای مزار –سیمای سیاسی استاد خلیل‌الله خلیلی» نگاشته است و ما آن را به عنون زیر نوشت در این جا آوردیم. چون این مقاله به قلم آقای بهره مان به دری برگردان شده بود، ما آن را با اندکی ویرایش در این جا آوردیم- گ.

[۱٨]- Ghani, Abdul. A Review of the Political Situation in Central Asia. Lahore, 1921, p. 105-106

[۱٩]- مرکز نگهداری و بررسی ...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پرونده ۱٨۰۶، برگ ۱٩٧.

[٢۰]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۱، پوشه ۱٤٧، موضوع ٤، برگ‌های ۵۰-۵۱، در پیام جستار شده خلیلی سبک نگارش و املای ترجمه پیام به زبان روسی که به وسیله کارمندان قونسولگری شوروی در مزارشریف انجام شده است، حفظ گردیده است.

[٢۱]- همان‌جا، برگ ۱٩٨.

[٢٢]- مرکز نگهداری و بررسی ...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، موضوع ۱٨۰۶، برگ ۱٩٩.

[٢۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۱، پوشه، ۱٤٧، موضوع ٤، برگ ٢٢۳.

[٢٤]- همان‌جا، برگ ۱٩.

[٢۵]- مرکز نگهداری ...، فوند ۶٢، پرونده ویزه ٢، پوشه ۱٨۰۶، برگ ٢۱۵.

[٢۶]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ۱۵۳، موضوع ۱٩، برگ ۱٨.

[٢٧]- همان‌جا، برگ ۱٩.

[٢٨]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، فوند رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پرونده ۱۶۱، موضوع ٤۱، برگ ۱٢٧.

[٢٩]- یکی از نسخه‌های این کتاب سه جلدی اکنون در کتابخانه مرکزی دانشگاه هاروارد (Library Wineder) نگهداری می‌شود. نویسنده این امکان را یافت که با آن در دوره بازدید علمی از ایالات متحده امریکا در پاییز ۱٩٩٨ - بهار ۱٩٩٩ آشنا شود. در مراسلات دیپلماتیک شوروی آغاز سال‌های ۱٩۳۰، تذکر داده می‌شود که کتاب خلیلی که به سال ۱٩۳۱ به چاپ رسیده بود، از سوی ماکسیمف - کارمند کمیساریای خلق در امور خارجی به زبان روسی برگردان شده بود و اصل کتاب به زبان پارسی، به کتابخانه کمیساریای خلق در امور خارجی سپرده شد.

[۳۰]. بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، موضوع ٨، برگ ۱۱٤.

[۳۱]- بخش‌هایی از زندگینامه وی، که درین بخش آمده است، ناگزیر می‌گرداند تا به ارزیابی‌های صابر میرزایف -ادبیات پژوه تاجیک در پیوند با مرحله آغازین روشنگرانه در افغانستان، به ویژه در آن تز وی مبنی بر این که «از سخنوران این دوره (سال‌های دهه ۱٩٢۰- بویکو)، که به هواداری از امان‌الله‌خان برخاسته بودند، باید از خلیل‌الله خلیلی (تکیه از بایکو است) نام برد، می‌توان شک و تردید کرد. نگاه شود به: میرزایف، صابر، مرحلهء آغازین ادبیات روشنگرانه در افغانستان، رساله نامزدی دکترای علوم زبانشناسی، به شکل سخنرانی علمی، دوشنبه، ۱٩٩٤، ص.۱۵.

[۳٢]- چراغ زندگانی خلیل‌الله خلیلی، در سال ۱٩٨۶، در غربت، در شهر مرزی پیشاور پاکستان بی‌فروغ شد. او، [که پس از رویدادهای ٢٧ اپریل ۱٩٧٨ به پاکستان پناهگزین شده بود] در آن سال‌ها با پویایی کار بیشتر دارای بار ادبی بس بزرگی را به سود اپوزیسیون اسلامی انجام داد. سروده «آتش گرفت...» به گونه بس شگفتی برانگیز، برگ پایانی دفتر زندگانی سیاسی او گردید.

[۳۳]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم به زبان انگلیسی، ص ٢٩، مقایسه غبار [(مقایسه رضاخان و نادرخان از دیدگاه تراز تحصیل آنان)] درست نیست. زیرا نادر یکی از باسوادترین و آزموده ترین نظامیان افغانستان بود و یک سیاستمدار بس با تجربه و با کیاست در عرصه های گوناگون.

[ناگفته پیداست که مقایسه رژیم‌های نادرخان و رضاخان، با توجه به همانندی سرشت «آهنین» رژیم‌های‌شان، و با توجه به این که هر دو رژیم با حمایت یک ابر قدرت، روی اهداف واحد استراتیژیک، همزمان روی کار آورده شده بودند، کاملا به جا و درست است و نگرانی غبار هم از این ناحیه، با توجه به اندیشه‌ها و آرمان‌هایش، بی چون و چرا قابل درک و ستایش. همچنان مقایسه سیماهای سیاسی - نظامی نادر خان و رضاخان که هر دو در آن برهه، نیرومندترین افراد کشور خود بودند و سپهسالار و سردار سپه و همانندی شگفتی برانگیز شخصیت‌ها و رفتارهای آنان، بسیار شایان توجه است. مگر ارزیابی غبار از رضاخان، به عنوان «فرمانروای از دیدگاه سیاسی بی‌تجربه»، جدا از مقایسه نادرخان و رضاخان از دیدگاه درجه تحصیل که پرفیسور بایکو عادلانه بر آن انگشت انتقاد گذاشته است، سخت ناسخته و بی‌بنیاد است. زیرا رضاخان، هرچند هم، سواد چندانی نداشت، مگر با آن هم، مقارن با این برهه، دیگر تجارب سیاسی بزرگی اندوخته بود و در کوره پر گداز سیاست آن برهه ایران به پختگی رسیده بود و در آن هنگام، درست مانند نادر در افغانستان، تنها مدعی راستین و بی‌رقیب دیهیم پادشاهی ایران بود.

می‌توان گفت که اظهارات غبار در باره رضاخان در نشست اپوزیسیون در خانه‌اش، بیشتر ناشی از آگاهی اندک او از سرشت رویدادهای آن برهه ایران و شناخت کم وی از سیما و نقش کلیدی رضاخان در تحولات پر فراز و نشیب آن برهه ایران بود و در باره نادرخان، بیشتر دارای بار تبلیغاتی و برانگیزنده.-گ.

[۳٤]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پرونده ٧۰، پوشه ۱۵۶، برگ ۱۳٢.

[۳۵]- نویسندگان یکی از این شبنامه‌های «گزنده» که در سال ۱٩۳۰ پخش گردیده بود، پیام خود را عنوانی «مردم دلیر افغانستان، به همه هواداران جوانان افغان، و پاسداران آیین مبین اسلام» نگاشته بودند. برگرفته از بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ۶٩، پرونده ۱۵۶، برگ ٢۳.

[۳۶]- بایگانی ... پرونده ویژه ۱٢۶، پوشه ۱، پرونده ۱۵٧،برگ ٤.

[۳٧]- همان‌جا، برگ ۳.

[۳٨]- برخی از کارشناسان تاریخ افغانستان، دوره فرمانروایی خاندان مصاحبان (نادریه) را به دو دوره تقسیم می‌نمایند: دوره نخست که به نام «نادریه اول» یاد می‌گردد، و مشتمل می‌گردد بر دوره فرمانروایی خود نادرشاه و سپس برادرانش یعنی عمام ظاهرشاه- هاشم‌خان، شاه‌محمودخان و به گونه غیر مستقیم شاه‌ولی‌خان. نادریه دوم مشتمل بر دو نیم دوره دیگر می‌گردد که عبارت اند از دوره فرمانروایی بنی‌عمام ظاهرشاه (داوودخان و نعیم‌خان) و فرمانروایی و پادشاهی بلافصل خود او که در واقع دوره نیمه دموکراسی دهه ۶۰ سده بیستم را در بر می‌گیرد و این دوره را به نام «نادریه بعدی» می‌خوانند.

[۳٩]- بایگانی ... پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، پرونده ٨، برگ‌های ۱۵٨-۱۶۱.

[٤۰]- جریده افغانستان به زبان دری، سر از رخدادهای سال ۱٩٢٩ به چاپ می رسید و هوادار تمامیت ارضی و استقلال افغانستان بود. و به ویژه، ادعاهای ارضی برخی از محافل ایرانی را بر افغانستان به باد نکوهش می‌گرفت.

[٤۱]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ترجمه به زبان انگلیسی، جلد دوم، ص ۱۱٢.

[٤٢]- بایگانی ...، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ٧۰، پرونده ۱۵۶، برگ‌های ۱٢٨-۱٢٩.

[٤۳]- همان‌جا، برگ ٢۶

[٤٤]- همان‌جا، برگ ٤۱

[٤۵]- همان‌جا، برگ ۵۳.

[٤۶]- به خواهش حکومت افغانستان اشتراک کنندگان تبعید شده شورش کوهدامن سال‌های درازی در هند بریتانیایی نگهداشته شدند. و تنها پاییز ۱٩۳٩ همه آن‌ها به افغانستان آورده شدند. (نگاه شود به: اوستا اولسن، اسلام و سیاست در افغانستان، ترجمه خلیل زمر ...)

[٤٧]- بایگانی ...، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ٧۰، پرونده ۱۵۶، برگ ۳٨.

منابع
________________________________________

برگرفته از کتاب: رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان، نوشته پرفیسور دکتر ولادیمیر بویکو، سايت اينترنتی ماهنامه سياسی و فرهنگی خاوران

هیچ نظری موجود نیست: