۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

تاريخ افغانستان

تاریخ افغانستان


اثــــــــر: ســید جمــــال‌الــدیــن افغــان
ترجمه و توشیح: داود عطایی قندهاری

سيد جمال‌الدين حسينی افغانی در بارهٔ ملت افغانستان و در مورد تاريخ افغانستان مقالات و كتابهای نوشته است كه معروفترين اين آثار دو تا كتاب مفصل و مهم به نامهای "البيان فی الانجليز و الافغان" و "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" می‌باشد؛ كه ترجمه آنها اينك در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داده می‌شود.
مقدمه مترجم

سيد جمال‌الدين حسينی افغانی در بارهٔ ملت افغانستان و در مورد تاريخ افغانستان مقالات و كتابهای نوشته است. كه معروفترين اين آثار دو تا كتاب مفصل و مهمی به نامهای "البيان فی الانجليز و الافغان" و "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" می‌باشد؛ كه ترجمه آنها اينك در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داده می‌شود؛ اين دو كتاب از جمله اثار مهمی هستند كه از قلم آن نابغهٔ بزگ مشرق زمين برای ما به يادگار ماتده است. هر دوی اين كتابها به زبان فصيح عربی نوشته شده است. كتاب "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" برای اولين بار در سال ۱۳۱٨ هجری برابر با ۱٩۰۱ ميلادی در كشور مصر به چاپ رسيده است. با تصحيح و كوشش علی يوصف الكريدلی صاحب امتياز جريده "العلم‌العثمانی". ناشر؛ اين كتاب را به پادشاه وقت افغانستان یعنی امير عبدالرحمن‌خان اهداء كرده است. ترجمه موجود از روی نسخهٔ از همين چاپ ترجمه شده است.

قابل يادآوری است كه گفته می‌شود كتاب "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" زمانی در افغانستان در حدود هفتاد سال قبل (۱۳۱٨) توسط شخصی بنام خوگيانبی ترجمه شده است. اما كتاب "البيان فی النجليز و الافغا ن" گويا در زمان حيات سيد جمال به زبان انگليسی ترجمه و در جرايد انگلستان منتشر شده و بحث‌های را بر انگيخته كه سيد جمال جوابيه‌های بر عليه انتقادهای كه از اثر او شده است ارائه كرده و از اثر خودش دفاع كرده است. و اما كتاب دوم به نظر می‌رسد كه تا كنون به فارسی ترجمه نشده است. متن عربی اين دو كتاب بصورت مجموعهٔ در ايران با نام خودانگاشتهٔ (من درآوردی) "تاريخ جامع ايران؟!" به ضميمهٔ مختصری از تاريخ ايران؛ توسط هادی خسرو شاهی چاپ و منتشر شده است.

در هر حال طرح مجدد اين دو كتاب بسيار ذی‌قيمت كه جزء منابع بسيار با ارزش و معتبری در تاريخ افغانستان است، خالی از لطف نخواهد بود. بخصوص برای نسل جديد و مهاجر افغانستان كه متاسفانه يا از تاريخ كشور خودشان تا حدودی بی‌اطلاع هستند و يا در كشورهای خارجی تاريخ افغانستان بصورت تحريف شده؛ وارونه و بسيار غلط به آنها آموزش داده می‌شود.

اما ارزش اين مجموعه آثار سیدجمال‌الدین در تاریخ افغانستان از دو جهت بسيار حائز اهميت است. اول بدليل اعتبار جهانی شخصيت نويسندهٔ آن كه به نابغهٔ شرق بحق معروف حضور همگان هستند. و در توصيف و تمجيد از ايشان همين بس كه به تعبير مولانا "افتاب آمد دليل افتاب". یعنی شخصیت نویسنده این آثار بر ارزش آنها بسیار می‌افزاید. و دوم بدليل اينكه اغلب وقايعی كه ايشان نوشته‌اند بخصوص در قسمت جنگهای مردم افغانستان با انگليس‌ها و نيز دوره حكومت دوست‌محمدخان و فرزندان وی از جمله وقايعی هستند كه سيد جمال‌الدين حسينی بعنوان يك ناظر آگاه به مسائل سياسی زمان خودش از نزديك شاهد آنها بوده. و به همين دليل ايشان حوادث و وقايع را با جزئيات كامل مورد موشكافی قرار داده‌اند. ايشان در دورهٔ حكومت دوست‌محمدخان و فرزندان او (سلسلهٔ محمدزايی‌ها) از جمله رجال سياسی برجسته هئيت حكومت افغانستان بوده‌اند و در جنگ افغانستان و ايران بر سر مسئله هرات در اردوی دوست‌محمد پادشاه افغانستان حضور داشته‌اند.

كتاب "البيان فی الانگليس و الافغان" ايشان در بهبوه شروع جنگ دوم افغانستان با انگليس نوشته شده به همين دليل ايشان در اين كتاب با توجه به خصلتهای تاريخی و برجسته ملت دلير و شريف افغانستان سرنوشت جنگ را بدرستی پيش بينی كرده‌اند. تحليل‌های ايشان از اين جنگها بسيارجالب و مهم است. از طرفی در آن زمان كه امت اسلامی با استعمار انگليس بصورت مستقيم يا غير مستقيم درگير بودند. سيد جمال‌الدين حسينی در چنان شرايطی با توصيف و تمجيد از رشادتهای مردم افغانستان در مقابل انگليسها و بيان شكست‌های پی در پی انگليسها در افغانستان؛ پيوسته سعی دارند تا ملت افغانستان را من حيث الگوی جهت مبارزه با استعمار انگليس مطرح كنند. همان كاری كه خلف صالح ايشان؛ مصلح بزرگ دنيای اسلام علامه اقبال لاهوری در ديوان اشعار خودش كرده است. يكی از دلايلی كه اقبال لاهوری در ديوان اشعار خودش مدام از كشور و مردم افغانستان تعريف و تمجيد می‌كند نيز همين موضوع است.

بنا بر اين بی‌جهت نيست كه سيد جمال‌الدين حسينی در اين دو كتاب مدام از دلاوريها و رشادتهای ملت افغانستان سخن می‌گويد.

در هر حال اميدوار هستيم كه اين كار با همهٔ نواقصی احتمالی؛ مورد قبول مردم فرهيخته افغانستان عزيز و ساير محققين ارجمند واقع شود.

مهندس داودعطایی قندهاری


مقدمه مؤلف

در اين ايام که اغلب جرايد دنيا مدام در مورد ملت افغانستان می‌گويند و می‌نويسند؛ ذكر احولات اين ملت ورد زبان همگان شده است. ملتی كه به عزت نفس؛ جنگاوری؛ مقاومت و علوی همت شهره عالم هستند. ملتی كه هيچگاه به ذلت و پستی تن نداده‌اند. ملت پاك و صادقی كه هيچگاه به حيله و نيرنگ نمی پردازند و هرگز هم در مقابل مكر و حيله و تزوير تسليم نمی‌شوند. چيزهايكه صاحبان خود را همواره به عجز و پستی دچار می‌کند.

مردم افغانستان مردمی هستند كه هيچگاه زير سيطرهٔ جهانخواران نرفته‌اند. جهانخوارانی (مثل استعمار گران انگليس) كه همهٔ عالم را فرومی بلعند و باز هم با حرص و ولع سيری ناپذير می خواهند كه از نيل تا فرات و تا رودخانهٔ جيحون را هم سر بكشند.

در واقع مردم افغانستان همواره عزت؛ شرافت و مرگ با فضيلت را بر زندگی مرفه و سعادت‌مندانهٔ دنيوی تحت سلطهٔ استعمارگران اجنبی ترجيح داده‌اند و آزادگی هرچند در فقر و تهی دستی را بر عيش و نوش (يا مدرنيته)يكه ارمغان استعمارباشد برگزيده‌اند.

همچنانكه شاهد هستيم پادشاه افغانستان با همراهی كامل همهٔ دولت مردان افغان با اكثريت اراء تصميم گرفته و سفارت انگليس را از كشور خودشان برچيدند. بدليل اينكه انگليسها مدام دست به حيله و نيرنگ می‌زنند و مدام نقص عهد ميكنند و به عهدنامه‌ها و مواثيق خودشان پای‌بند نيستند. همچنان كه تا همين گذشتهٔ نه چندان دور پدران آنها همهٔ قوای مسلح و قشون انگليس را با ضرب شمشيرهای خودشان در هم كوبيده و همهٔ آنان را از كشور خود بكلی ترد كردند. و اين بستن سفارت انگليس‌ها هم در امتداد همان ترد سايه استعمار است.

اينك در اين نوشتار در طی فصول جداگانه می‌خواهيم تا به ذكر مجملی از احوالات و سوابق تاريخی اين مردم بپردازيم و مختصری از عادات ؛ رسوم و خلق و خوی آنها را بيان كرده و طرز حكومت‌داری و كشورداری اين مردم را به رشتهٔ تحرير در بيا وريم.

فصل اول

پيرامون نام اين ملت

فارسها اين مردم را افغان ناميده‌اند؛ به اين علت كه هنگامی‌که آنان در زمانهای قديم توسط بخت‌النصر اسير شده بودند بسيار آه و ناله و فرياد و شيون می‌کردند. از اينرو نام "افغان" كه در زبان فارسی معنای ناله و فرياد می‌دهد آز آن زمانها (يعنی از زمان بخت النصر شاهنشاه بابل باستان؛ حدود سه هزار سال قبل) بر آنان اطلاق می‌شده است.

همچنين گفته می‌شود كه "افغان" نام يكی از نوادگان "شاؤول"[۱] جد افغانها؛ بوده از اينرو آنان به نام جد اول خودشان خوانده شده‌اند.

عوام فارسی به زبان عاميانه اين مردم را "اوغان" می‌نامند كه مشابه نام "پتان" است كه از طرف هندوان بر آنان اطلاق می‌شده. اما بعضی از طوايف افغانی مثل ساكنين قندهار و غزنی خود را پشتون و يا پشتانه می‌خوانند. و بعضی هم مثل ساكنين نواحی خوست؛ كورم و باجور خود را پختون و پختانه ناميده‌اند.

از دقت در همخوانی و همگونی اين الفاظ در می‌يابيم كه همهٔ اين كلمات دارای ريشهٔ واحدی هستند كه عبارت از همان كلمه افغان (اوغان و يا پتان) است. گفته می‌شود كه اصل اين كلمه از ريشهٔ "پختان" و "پشتان" است كه بطور صحيح از كلمه باشتان (باشتين) اخذ شده كه نام قريهٔ از قرات نيشابور است. و يا ممكنست از كلمهٔ "بشت" نام يكی از شهرهای خراسان قديم اخذ شده باشد. و با حروف الف و نون كه علامت جمع در زبان فارسی است تركيب شده است. احتمال ميرود كه افغانها در اصل در اين شهر سكونت داشته‌اند وبعد آنجا را ترك كرده به نواحی ديگر منتشر شده‌اند. از طرفی حرف واو در كلمات پشتو و يا پختو مثل يای عربی علامت نسبت مكانی است. كه در اين حالت گويا علامت جمع (ون) به هدف اختصار حذف شده است.

و همچنين احتمال می‌رود كه اصل اين كلمات از كلمه (بشيت) گرفته شده باشد. كه نام يكی از قصبات يا شهرهای فلسطين است. اين احتمال از آنجا مطرح شده كه گفته می‌شود كه افغانها اصلاً از جمله اسباط بنی‌اسرائيل بوده‌اند. كه دراين مورد درفصل بعد بيشتر بحث خواهيم كرد.

فصل دوم

در اصل و نسب اين ملت

اين ملت از طوايف و مليتهای متعددی تشكيل يافته‌اند. مثل غلجاييها؛ ابداليها؛ كاكريها؛ دزبريها؛ يوسف زاييها؛ مهمنديها؛ افريديها؛ و نيز طوايفی كه بنام محل بود باش خود شان خوانده شده‌اند مثل خوستيها؛ باجوريها؛ كورميها و ... هر كدام از اين اقوام و مليتها در درون خود بازدر بر گيرندهٔ طوايف و عشيره‌های مختلفی هستند. مثلاً غلجاييها شامل طوايف هتكيها؛ توخيها؛ سليمان خيل؛ اوربا خيل و غيره ميباشد و يا ابداليها از باكزاييها؛ علی كوزاييها؛ علی زاييها و باميانزاييها تشكيل شده‌اند. و هر طايفهٔ باز به شاخه‌های تقسيم شده‌اند. كه ما در اينجا قصد نداريم تا اسامی همهٔ آنها را ذكر كنيم. چرا كه در حقيقت تمامی اين شاخ و برگها در ساقه‌ها و در نهايت در يك اصل واحد مجتمع و منسجم شده‌اند كه پشتون و يا پشتانه خوانده می‌شوند.

و اما ارباب تاريخ يا تاريخ‌دانان در موضوع رويشگاه اصلی اين شجره؛ با هم اختلاف نظر دارند. بعضی گفته‌اند كه آنها از طوايف خزری و از اهالی اطراف دريای كاسپين هستند كه در نواحی باب‌الابواب و شيروانات ساكن بوده‌اند. كه گاهی به بلاد ايران دست‌اندازی می‌كردند و توسط بعضی ازپادشاهان در ازمنهٔ نا معلومی به نواحی شرقی خراسان (قديم) منتقل شده‌اند. كه بعضاً زمان آنرا به دورهٔ امير تيمورگوركانی نسبت ميدهند. آما ضعف اين فريضه در آن است كه افغانان قرنها قبل از تيمور گوركانی درموطن فعلی خود شان سكونت داشته‌اند.

بعضی از مؤرخين گفته‌اند كه اينان از اولاده ضحاك شاه بوده‌اند. همو كه در ميتولو‍‍‍ژی (تاريخ اساطيری) فارسی معروف است كه بر روی شانه‌های خودش نگهبانانی داشته بشكل مار. بعضی از مؤرخين نيز گفته‌اند افغانان از جمله مردمان آشوری و كلدانی بوده‌اند. حتی بعضی از سياحان غربی ادعا كرده‌اند كه در زبان افغانان الفاظی و كلماتی از زبان كلدانی وجود دارد.[٢]

بعضی هم گفته‌اند كه اين طايفه‌ای كه در ارتفاعات واقع دربين نهر اتك تا خراسان ساكن هستند يعنی افغانان از نسل اقباط مصری بوده‌اند و ازجمله كسانی كه در فتح هند همراه سوزستريس (احتمالاً از فراعنه مصر) بوده‌اند و بعد از فتح در اين نواحی سكنا گزيده‌اند. اما عدهٔ از مورخين اعتقاد دارند كه افغانان در اصل از جمله اسباط (دوازده گانه) بنی اسرائيل بوده‌اند. كه بخت‌النصر بعد از كشتار و اسارت عدهٔ زيادی از آنان؛ آنها را در كوهای كه بنام "كوهستان غور" و يا "غور" تنها خوانده می‌شود سكنا داده است. و گفته ميشودكا آنان خود اين مسكن جديد خود را با اين نام خوانده‌اند بدليل گراميداشت شهر خودشان در سرزمين شام كه با همين نام "غور" خوانده ميشده است. نام پختو نيز از همين كلمه مشتق شده است كه به نحوی با نام بخت النصر هم ارتباط دارد . و چنانچه قبلاً خاطرنشان شد حرف واو در كلمهٔ پختو مثل يای در عربی حرف نسبت مكانی است. افغانان بعد از آنكه در اين نواحی ساكن شدند تناسل و تكثير يافته و بر ديگر مناطق هم مسلط شده‌اند. و تا مدتها بين آنان با يهوديان عرب مراودات و داد و ستدهای برقرار بوده.

زمانی كه يهوديان عرب به دين مبين اسلام گرويدند مردی بنام خالد را از بين خود برگزيدند و به كشور افغانستان (بلاد الافغان) فرستادند تا اين خويشاوندان قديمی خود را به تشرف به دين اسلام دعوت كنند. افغانان نيز جمعی از بزرگان و اميران‌شان را به نزد مسلمانان فرستادند. كه در بين آنها مردی معروف بنام قيس نيز حضور داشت. قيس كسی بوده كه نسب او بعد از چهل و هفت پشت به اسباط بنی اسرائيل می‌رسيد و بعد از پنجا و پنيج نسل به شخص حضرت ابراهيم منتصب بود. اين گروه از فرستادگان افغان به همراه خالد به حضور پيامبر مشرف شدند و مورد عنايات خاص ايشان قرار گرفتند. بخصوص شخص قيس مورد عواطف و الطاف خاصه پيامبر اسلام قرار گرفته و به وی لقب عبدالرشيد اعطاء كردند. و حضرت پيامبر در شأن وی فرموده كه قيس به حق شايسته اين لقب است چرا كه وی از نسل سلاطين بنی اسرائيل است.

اين هئيت از فرستادگان افغانی در فتح مكه جزء همراهان حضرت رسول(ص) بودند و در اين فتح پيامبر در آنان آثاری از شجاعت و مردانگی فراوان مشاهده كردند. آنگاه قيس و همران وی به وطن خيش باز گشتند در حالی كه حضرت رسول آنان را بدرقه و دعای خير و بركت فرمودند؛ و جماعتی از اهالی مدينه را نيز به همراه آنان فرستادند تا آنان آئين اسلام و مراسم اين دين حقيقی را در كوهستان‌های غور واقع در خراسان قديم (افغانستان) برگذار كنند. هنگامی که قيس به كشور خودش رسيد با جديت تمام كوشيد تا مردم و پيروان خود را به دين اسلام دعوت كند. افغانان نیز دسته‌جمعی به اسلام گرویدند و اینچنین قیس در انجام این ماموریت خطیر موفق و سرافراز گردید. قيس سرانجام در سال چهل هجری و در سن هشتاد و هفت سالگی و فات يافت. و از وی سه فرزند ذكور بجای ماند كه نسبت آنان به شاؤول ميرسد. قيس و فرزندان او تا به امروز در كشور افغانستان (بلاد الافغان) بسيار مورد احترام و ستايش هستند به قسمی‌که اغلب پادشاهان و اميران افغانی سعی می‌کنند تا به نحوی شجرة‌النساب خود را به آنان منتصب بسازند. من حيث‌المجموع چنين شجرة‌النسابی كه افغانان برای خود قايل هستند مؤيد اين موضوع است كه آنان از نسل اسباط بنی اسرائيل هستند. گرچند كدام وجه تشابهٔ بين زبان افغانی و زبان عبری يافت نشده است. با اين حال اعتقاد خود آنها به چنين نسب‌نامهٔ و نيز وجود محلی بنام خيبر در كشور افغانستان می‌تواند دليلی بر صحت اين روايات باشد.

و اما بعضی از مؤرخين نيز عقيده دارند كه افغانان ازجمله طوايف ارامنهٔ سا كن در مناطق شيروانات بوده‌اند. مناطقی كه در قديم "الپان" نام داشته و در آنجا در منتها اليهٔ قره‌باغ كليساهای زيادی وجود داشته كه "قندسار" خوانده می‌شده است. و اين مناطق درمجموع "اغوانج" و يا در معنای عام كلمه "اغوان" ناميده می‌شده. چنانچه ارامنهٔ ساكن در گنجه؛ نخجوان؛ گيلان و ايروان به اين نام يعنی "اغوان" فخر می‌كردند و ادعا می‌كردند كه خود اغوانی (اغوانيه) هستند و محتمل است كه لفظ افغان هم از همين كلمات اغوان و الپان گرفته شده باشد. و روسای قندسارها (كليساها) نيز بعد از مهاجرت‌شان به قندهار؛ اين نواحی را با اين نام يعنی قندسار خوانده‌اند كه بعدها به قندهار تحريف و تبديل شده است.

از بعضی از عادات آنها نير چنين بر می‌آيد كه آنان در حين مهاجرت‌شان از اوطان اصلی به اين مناطق؛ متدين به آئين نصرانيت بوده‌اند. و بعدها با ظهور اسلام به آئين اسلام روی آورده‌اند. چنان كه تا هنوز بعضی از عادات و رسوم قديمی مثل ايجاد شكلی شبيه به صليب در قرصهای نان در بين بعضی از آنها ديده شده. البته قول اين عده از مؤرخين نيز به نوبه خودش ممكن است خالی از صحت نباشد مگر اينكه آنان معتقد هستند كه نام قندهار از لفظ قندسار تحريف شده است. كه اين نمايانگر قلت بضاعت آنها در فن تاريخ است. به اين دليل كه قندهار شهری بسيار قديمی و معروف و شهری بسيار كهنی است كه ذكر اين شهر با همين نام حتی در كتاب مهابران (مهابهاراتا) ميتولو‍ژی يا تاريخ اساطيری هندوان نيز ذكر گرديده است.[۳]

عدهٔ از مورخين می‌گويند كه اصولاً افغانان از مدتها و از ازمنهٔ بسيار قديم در همین مناطق كنونی‌شان ساكن بوده‌اند كه گاهی خود بر اين نواحی حاكم بوده و گاهی هم تابع ساير حكومت‌ها بوده‌اند؛ اما در هرحال در همين نواحی زندگی می‌كرده‌اند. و گفته می‌شود كه اينان همان مردمانی هستند كه در مقابل اسكندر مقدونی جنگيده‌اند. و در عهد قديم در زمان گشتاسب همراه با كل منطقه سجستان (سيستان) تابع رستم افسانوی معروف بوده‌اند. و به وی ساليانه ده انبان گاو زرو سيم خراج می‌دادند. ولی به زودی عليه او عصيان كرده و از دادن اين خراج سنگين سر باز زدند.

اما واقعيت اين است كه در اصل اين مردم با مردم ايران از ريشهٔ واحدی (يعنی آريايی) هستند. كما اينكه زبان آنها نيز مثل زبان فارسی و دری دارای ريشه واحدی است كه از زبان كهن اويستايی اخذ سده است. و باهم تشابهات فراوانی دارند. مؤرخين متاخر مثل فرنسيس و لئورمان و غيره نيز اين موضوع را تائيد می‌کنند.[٤]

پانوشت
________________________________________

[۱]- شاوول (يا شاؤل) پسر قيس بن بنيامين بن ... بن اسحاق بن يعقوب بن ابراهيم خليل. (رج:عرائس‌المجالم ثعلبی) وی اولين پادشاه بنی اسرائيل بود كه بعد از وی حضرت داوود و بعد فرزند داود حضرت سليمان به پادشاهی برگزيده شدند. شاوول در قرآن طالوت خوانده شده است. در واقع شاوول يا شاؤل نام عبرانی همان شخصيت معروفی است كه به عربی طالوت خوانده می‌شود.

[٢]- آشوريان و كلدانيان مردمان بسيار متمدنی بوده‌اند كه در بين النهرين (عراق) زندگی می‌کرده‌اند و يكی از قديمی‌ترين تمدنهای بشری در روی زمين را آنها بنا نهاده‌اند.

[۳]- در متن عربی مهابران ذكر شده كه با توضيحی كه داده شده مشخص است كه منظور همان كتاب معروف مهابهاراتا است. اين كتاب از جمله نخستين آثاری است كه به صورت مكتوب بر جای مانده و قدمت آن حدود ده هزار سال تخمين زده شده است. گرچند بعضی از مؤرخين عقيده دارند كه نام قندهار كه در آثار قديمی از جمله مهابهاراتا ذكر شده منظور گندهارای هند كه محل معابد و بتخانه‌ها است؛ می‌باشد. اما قابل تامل است كه نام گندهارا در دوره كوشانيان افغانستان بر منطقه وسيعی اطلاق می‌شده كه علاوه بر منطقهٔ در شمال هند؛ به قول كليفورد؛ تقريباً تمامی مناطق اطراف رودخانهٔ كابل تا به جنوب افغانستان را در بر داشته. و اين نام بعدها به صورت اختصاصی بر دو منطقه يكی در شمال هند و ديگری در جنوب افغانستان يعنی قندهار كنونی باقی مانده است.

[٤]- در بارهٔ نام افغان دو نکته بسیار مهم و قابل یادآوری است. یکی اینکه نام افغان نام بسیار قدیمی است که در منابع مهم و معتبر تاریخی مثل الکامل ابن اثیر؛ تاریخ بیهقی؛ تاریخ یمینی و حدود العالم آمده و بخصوص در سفر نامه ابن‌بطوطه به کرات ذکر شده. نکته دوم اینکه نام افغان گرچند بیشتر بر پشتونها اطلاق شده است اما مختص آنها نبوده است. میری لویس کلیفورد در کتاب (سرزمین ومردم افغانستان) از روایات مختلف مورخین عرب نتیجه‌گیری کرده است که:

"اوه گانه (= سوارکار نجیب) یا افغان در نزد اعراب هم بر پشتونها اطلاق می‌شده است هم بر تاجیکها" در جای دیگر کلیفورد در مجموع چنین جمع‌بندی کرده است که: نام افغان بر کلیهٔ باشندگان کوپایه‌های هندوکش اطلاق می‌شده است. (صفحه ۱٤۱ ترجمه مرتضی اسعدی)

دلیلی مهمی‌که این نتیجه‌گیری کلیفورد را ثابت می‌کند سفر نامه ابن بطوطه است. وی در سفرش به کابل می‌نویسد:

سپس به کابل سفر کردیم در اینجا طایفهٔ از عجم زندگی می‌کند که افغان نامیده می‌شوند... کابل از قدیم پایتخت پادشاهان افغان بوده است در این شهر مزار عارف بزرگی بنام سید اسماعیل افغانی قرار دارد ... (متن عربی صفحه ٤۰۶ سفر به کابل)

از طرفی می‌دانیم که اکثریت مردم کابل از قدیم تاجیکها بوده‌اند و تا زمان سفر ابن بطوطه پشتونها هنوز در این نواحی زیاد نبوده‌اند. در همین کتاب در فصل چهارم نیز آمده که تاجیکها در کابل و نواحی اطراف آن زندگی می‌کنند. نکتهٔ مهم گزارش ابن‌بطوطه این است که او در هر حال کلیهٔ باشندکان کابل و نواحی اطراف آنرا افغانان خوانده است. از طرف دیگر در آثار ابوریحان بیرونی مثل التفهیم (دربیان اقلیم سوم) و در کتاب الصیدنه (دربیان گیاه زیتون) کوه‌های هندوکش از حد فاصل چین تا به زابل و بست به نام کوه‌های افغانان خوانده شده است. از اینرو نتیجه‌گیری کلیفورد مبنی بر اینکه نام افغان بر تاجیکها و سایر باشندگان کوه پایه‌های هندوکش نیز اطلاق می‌شده است می‌تواند بسیار مهم و قابل توجه باشد. بنابراین این فرضیه که نام افغان خاص پشتونها و بیانگر سلطه قومی است یک فرضیهٔ ضعیف و قابل تردیدی است

منابع
________________________________________

برگرفته از: سايت اينترنتی آزمون ملی، با اندک تغييرات ويرايشی

هیچ نظری موجود نیست: