۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

افغانستان در قرن بيستم[۱]

افغانستان در قرن بیستم

نوشته: ظاهر طنین

    "افغانستان در قرن بيستم" نام کتابی است که نخست توسط ظاهر طنين به صورت سلسله برنامه‌هايی در راديو بی‌بی‌سی (BBC) تهيه و گزارش شد و پس از آن، در سال ٢۰۰۱ به صورت كتاب منتشر گرديد.


نگاهی به کتاب "افغانستان در قرن بيستم"

افغانستان در قرن بيستم مجموعه برنامه های راديو بخش فارسی بی بی سی درباره تاريخ افغانستان در قرن بيستم است که پيش از اين در چند نوبت از طريق اين راديو پخش شده بود.

اکنون متن اين برنامه ها به اضافه يادداشت مؤلف، يک گاهنامه مفصل تاريخی، و نامنامه از سوی انتشارات عرفان در تهران به صورت کتاب به نشر رسيده است.

به دنبال تهيه و پخش رشته برنامه های تاريخ انقلاب ايران از راديو بی بی سی، که به نظر کارشناسان از کارهای پژوهشی- راديويی ارزنده اين رسانه در باره تاريخ منطقه به شمار می رود، ايده تهيه يک رشته برنامه های راديويی درباره تاريخ معاصر افغانستان مطرح شد؛ که حاصل آن تهيه و پخش ۲۶ برنامه زير عنوان افغانستان در قرن بيستم بود.

محتوای افغانستان در قرن بيستم

اين اثر در واقع تاريخ شفاهی افغانستان از زبان راويان و کسانی است که اغلب به نحوی در رويدادهای اين مقطع نقش داشته و يا ناظر تحولات پر فراز و نشيب اين دوره از تاريخ معاصر افغانستان بوده اند.

آغاز قرن جديد، استقلال و اصلاحات، سقوط شاه امان الله، ظهور احزاب سياسی، در راه سلطنت مشروطه، دهه قانون اساسی، جمهوری اول، حزب دموکراتيک خلق در قدرت، مخالفت با اصلاحات و تندرويهای حکومت جديد، هجوم شوروی و دولت ببرک کارمل، فروپاشی رژيم نجيب الله، پايان بازی و جنگ جديد داخلی عناوين شماری از بخشهای ۲۶ گانه افغانستان در قرن بيستم است.

گرد آورنده اين رشته برنامه ها تلاش داشته تصوير مستندی از تاريخ افغانستان حد فاصل سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۹۶ ميلادی (۱۲۷۹ تا ۱۳۷۵ خورشيدی)، يعنی از زمان پايان سلطنت امير عبدالرحمان و روی کار آمدن حبيب الله خان تا سقوط حکومت مجاهدين و پيروزی طالبان ارائه دهد.

شرح رويدادهای کتاب از زمانی آغاز می شود که امير عبدالرحمان در تفاهم با دو امپراتوری وقت روسيه و بريتانيا اين امکان را می يابد که دولت مقتدری را ايجاد کند. نويسنده، عبدالرحمان را اميری سختگير توصيف می کند که در کنار استقلال در سياست داخلی، بريتانيا در سياست خارجی اش نقشی تعيين کننده دارد و او برای سرکوب مخالفانش جويی از خون به راه می اندازد.

حبيب الله جانشين وی تلاش می کند با حکومت نيرومندی که از پدرش به ارث رسيده، راهی برای افغانستان به سوی تمدن جديد بگشايد؛ و ۲۰ سال بعد امان الله سلطنت خود را با اعلام استقلال افغانستان آغاز می کند و در داخل مسير اصلاحات را در پيش می گيرد.

به همين ترتيب نويسنده در مقاطع بعدی از نخستين آزمون دموکراسی در افغانستان و شکست آن می گويد و به از زبان راويان رويدادها به تلاشهای مشروطيت و پس از آن دهه قانون اساسی قانون اساسی می پردازد. تشکيل حزب دموکراتيک خلق افغانستان، شکست خونين جمهوری محمد داوود و به قدرت رسيدن اين حزب، در بخشهای بعدی اين کتاب يا رشته برنامه ها مورد بحث قرار گرفته است.

نيمه پايانی کتاب به رويدادهای پس از روی کار آمدن حزب دموکراتيک خلق افغانستان، درگيريهای جناحی در درون اين حزب، ورود نيروهای ارتش سرخ به افغانستان و تحولات پس از آن اختصاص دارد. پيروزی مجاهدين و پس از آن درگيريهای خونين بين گروههای مجاهدين که در نهايت به پيروزی طالبان منجر شد، بخشهای پايانی اين کتاب را تشکيل می دهد.

ويژگيهای کتاب

يکی از ويژگيهای مهم افغانستان در قرن بيستم را شايد جنبه روايی و شفاهی آن تشکيل دهد. برخلاف متون معمول تاريخی، در اين اثر نويسنده بجای نتيجه گيری از يک رشته پژوهشهای تاريخی سعی داشته است تحولات اين دوره از تاريخ معاصر افغانستان را، همانگونه که پيشتر ياد شد، از زبان خود نقش آفرينان و يا ناظران حوادث و رويدادها به تصوير بکشد.

در اين اثر نظريات، ديدگاهها و روايتهای بيش از صد تن از بازيگران اين مقطع از تاريخ افغانستان، صاحب نظران، پژوهشگران، رهبران احزاب، فرماندهان مجاهدين، خبرنگاران و مردم عادی اين کشور گرد آوری شده و حوادث تاريخی از چشم آنها ترسيم شده است.

نويسنده اين کتاب و يا به تعبير بهتر تهيه کننده اين برنامه ها درباره اين اثر می گويد که هدف او از اين کار نوشتن تاريخ نبوده بلکه تلاش داشته تا برداشت ها، داوری ها و نگاه کسانی را بازتاب دهد که يا گرداننده تحولات و در درون آن بوده و يا تحولات را دنبال کرده اند؛ و در واقع او سعی داشته تا يک پرداخت زنده را به تاريخ ارائه کند.

وی تأکيد می کند که خواننده در اين اثر هم با اسناد تاريخی و هم با تصوير رويدادها سر و کار دارد. به باور نويسنده، افغانستان در قرن بيستم جدای از خوانندگان عادی تاريخ، برای پژوهشگران تاريخی نيز منابع دست اول و اصيلی را ارائه می کند که دسترسی به آنها برای يک محقق تاريخی می توان ارزنده و در عين حال بسيار دشوار باشد.

مجموعه برنامه های افغانستان در قرن بيستم از آنجا که در آغاز برای پخش از راديو تهيه شده ساختاری متفاوت از متون رايج تاريخی دارد و در آنها سعی شده با گردآوری نظريات افراد متفاوت، روايتی داستان گونه با اتکا به تحليل و توضيح در باره تاريخ صدسال اخير افغانستان ارائه شود.

به همين دليل ممکن است اين کتاب در مواردی توقع آنانی را که در جستجوی جزييات و تحليل نظری گسترده هستند، بر آورده نسازد و محقق در آن با حلقه های مفقوده ای از جريان تاريخی در اين مقطع روبرو شود. در مواردی ممکن است نکات زيادی از ديد يک خواننده تيزبين از قلم مانده باشد، دسته بندی رايج از تحولات يک مقطع صورت نگرفته باشد و يا روايت مفصلی از رويدادها ارائه نشده باشد. با اين وصف، اين اثر می تواند منابع بکری درباره تحولات اين دوره و بازيگران آنها را در اختيار يک پژوهشگر تاريخ قرار دهد.

محمد کاظم کاظمی شاعر و نويسنده که ويرايش افغانستان در قرن بيستم را برعهده داشته اين اثر را دارای ساختار نو و بديعی می داند که در آن بجای متون رايج تاريخی، خواننده به نوعی گفتگوی راويان حوادث تاريخی سر و کار دارد و همين مسئله باعث تنوع و جذابيت کتاب می شود.

جنبه ديگر اين اثر زبان آن است؛ در اين کتاب زبانی به کار رفته که برای تمام فارسی زبانان منطقه قابل فهم است. در جاهايی که راويان حوادث، کلمات و اصطلاحات خاص فارسی دری رايج در افغانستان را به کار برده اند، سعی شده است با آوردن کلمات معادل، طيف وسيع تری از خوانندگان فارسی زبان منطقه مخاطب قرار گيرند و در درک متن با مشکل روبرو نشوند.

ويژگی ديگر اين اثر گاهنامه تاريخی پايان کتاب است که در آن مهمترين رويدادهای تاريخ افغانستان از گذشته های دور تا دوران حکومت طالبان در نزديک به ۸۰ صفحه آورده شده است.



* * *


(پیشگفتار)

يادداشت مولف:

. . . این سرزمین برای اسکندر مقدونی یا مهاجمان مغول گذرگاه بود برای تسلط بر هند اما در سدۀ ۱۹ ميلادی مرز جدا کننده یا منطقه تحت نفوذ در قدرت و یا امپراطوری بزرگ بریتانیا و روسیه بود.

و در سدۀ ۲۰ ميلادی جای برای دو قدرت خشن و جدید دیگر یعنی شوروی و آمریکا بوده است. افغانستان البته برای این موقعیت جغرافیای خود بهای بزرگی پرداخته است. هر جنگ و هر هجومی، ویرانی و آشفتگی عظیمی بجا گذاشته است. گرچه در این هجومها و اشغالگریها، این ابرقدرتها تلخ‌ترین شکستها را در این کشور تجربه کرده‌اند. اما چیزی که باید تاسف خورد، این است که علی‌رغم این پیروزیها که داشته‌ایم قادر نبوده‌ایم که این پیروزیها را به آخر برسانیم. گرچه هرج مرج‌ها بخاطر موقیتهای جغرافیايی و استراتژیک از پشرفت و جهانی شدن و شکوفايی‌های اجتماعی و اقتصادی، مردم این سرزمین را محروم کرد، اما عامل مهم در این زمینه ساختارهای اجتماعی سنتی و عقب‌ماندگی افکار عمومی بوده که مانع مهم و عمده‌ای را در برابر پیشرفت پدید آورده است.

در آخرین دهه‌های سدۀ ۲۰ ميلادی دو جهش عمده تاریخ افغانستان را در مسیر تازه‌ای قرار داد:

۱- تجاوز سرخ روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق).

۲- شروع جنگهای داخلی و ظهور گروهک نام‌نهاد طالبان.

که با این دو جهش ناگهانی و بی‌موقع افغانستان در عمق آشفتگی‌های سیاسی و اجتماعی فرو رفت. و نتيجه آن جز فروپاشی جامعه مدنی، هم‌پیوندی اجتماعی و فرهنگی کشور نبوده است.

با گذشت این دو قرن فعلا در قرن ۲۱ قرار گرفته‌ایم و در حال حاضر افغانستان سرزمینی است که در و دیوار آن به خون آغشته است.

با ساختن و پرداختن قدرت طالبان و ایجاد یک جریان متعصب و خشن توسط همان بازیگران قدیمی، وضعیتی پیش آمد که قشری‌گری و تحجر بر صحنه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی این سرزمین طوری سایه افگند که گویا افغانستان جزیرۀ جدا افتاده از منظومه شمسی است، که تمام دستاوردهای دنیای جدید را به مبارزه خواسته و همه چیز به جوخه اعدام سپرده می‌شود. در آنسوی زمانی که مرزهای جغرافیای در برابر رخنه علم و تکنولوژی تاب مقاومت را نداشت. در این سرزمین بنام دین زن از آموزش محروم می‌شود، و تلویزیون و رادیو و حتی آثار فرهنگی و قدیمی این مردم هدف قرار می‌گیرد و نابود می‌شود.

انگار نه انگار به زمان فرمان داده است تا تاریخ را متوقف کند. پس از صد سال تلاش در راه نوگرايی، جهانی شدن، اصلاحات بخصوص بعد از آغاز قرن ۲۰ميلادی به این طرف توسط علما مذهبی و روشنفکران قطع نظر از افراط و تفریطها، انزواطلبی‌ها و دخالتهای بیرونی تلاش کردند تا افغانستان از روند تحولات و دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی، فرهنگی حد اقل در خاورزمین بدور نماند.

اما درک محدود دولت و روشنفکران از مفهوم نوگرايی و مدرن شدن و بخصوص ضعف دولت در چگونه عمل کردن و مديریتها، نه تنها اصلاحات را مانع شد بلکه محیط و زمینه آن را ضعیف و حتی موقعیت برگشت‌ناپزیری آن را نیز فراهم کرد.

کودتای آوریل ۱۹۷۸ م که حزب دموکراتیک خلق را به قدرت رساند، بزرگترین واکنشی بود نسبت به جامعه سنتی و نظام کهنه و ناکارآمد، که به عقیدۀ روشنفکران وقت مانع ترقی و پیشرفت بود.

اما این اصلاحات خیلی اجباری و شتابزده و بدون مقدمه که از بالا به کمک ماشین دولتی را افتاده بود بزودی با مقاومت خشن داخلی و خارجی روبرو شد. که نتیجۀ آن با شکست روبرو شد، گرچه که ساختار گسترده و پیچیدۀ قومی و قبیله‌ای هم در تشدید این مخالفتها علیه دولت کمکی زیادی کرد.

البته یکی از ضعف‌های مهم دولت‌ها در افغانستان تمرکز قدرت و دولت در شهرهای بزرگ و به خصوص در دست قوم خاص بوده است.

و حال آنکه ٪۸۰ جمعیت کشور را روستاها تشکیل می‌دهند که به یک عده خانها و بزرگان مذهبی و قومی و قبیله‌ای بستگی دارند. و در ضمن درآمدهای ناچیز داخلی هم که نمی‌توانست هزینه یک دولت مدرن را تامین کند و سرنوشت دولت به کمکهای خارجی وابسته شده بود.

که این وضعیت سرانجام به تشدید برخورد میان دولت و جامعه انجامید و از طرح تحکیم دولت جلوگیری کرد، که هجوم نیروهای شوروی درسال ۱۹۷۹ م بر شدت منازعه افزود و به پیشرفت مقاومت سراسری در کشور منجر شد. که این مبارزه خونین پس از پیروزی گروهای مقاومت در سال ۱۹۹۲ م از ایجاد یک وحدت ملی و ساختار سیاسی موثر جلوگیری کرد و سرانجام دولت مرکزی در رقابت گروهای جنگ سالار، مفهوم واقعی خود را به عنوان یک ساختار موثر ملی از دست داد و همه ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصاد ملی و نظام آموزشی در معرض فروپاشی و تجزیه قرار گرفت.

بررسی دقیق عوامل جنگ در افغانستان و تعیین مسولیت تاریخی گروها و افراد در آن و هم‌چنین علت افت تاریخی افغانستان کاری است بغرنج و دشوار، مستلزم پژوهشهای گسترده دانشمندان، مورخان و محققان داخلی و خارجی آنهم درحالی که ادامه جنگ، قطب‌بندیهای محکم و گسترده را بوجود آورده است و بسیاری از این رویدادها ۲۰ سال اخیر هنوز رابطه خود را با جریانهای روز و وضعیت کنونی دنیا از دست نداده و تازه پیچیده‌تر هم می‌شود.

ولی این دشواریها نباید تلاش در راه شناخت و عوامل و ریشه‌های جنگ و خشونت فعلی را مانع شود. تاریخ شفاهی (افغانستان در قرن۲۰) که پيش از اين، از طريق رادیو بی‌بی‌سی پخش شد، در اينجا، تلاش می‌شود تا این برنامه بصورت متن در اينترنت (در این وبلاگ) درج شده و در دسترس عموم علاقه‌مندان قرار گیرد.

منابع این نوشتار:

● افغانستان درپنج قرن اخیر (صدیق فرهنگ)

● افغانستان درمسیر تاریخ (غبار)

● افغانستان در قرن ۲۰ ظاهر طنین: تهیه کننده برنامه در بخش فارسی رادیو bbc
توضیح ـ اشخاصی که در برنامه شرکت کرده‌اند:

۱ سید محمدقاسم رشتیا (مورخ و محقق)

۲ عبدالاحمد جاوید (رئیس سابق دانشگاه کابل)

۳ سید سعدالدین هاشمی (استاد سابق تاریخ دانشگاه کابل)

۴ سیدعسکر موسوی (پژوهشگر در دانشگاه آکسفورد)

۵ اشرف غنی احمدزی (استاد دانشگاه در آمریکا)

۶ چنگیز پهلوان (استاد دانشگاه در تهران)

در متن حاضر سعی شده است که از شکل گفتاری به نوشتاری تبدیل شود و زوايیدی گفتاری آن نیز حذف گردد.

* * *

آغاز قرن جدید

(قسمت اول)


افغانستان امروزی، کانون دولتی بود که احمدشاه ابدالی آن را در سال ۱۷۴۷ م تاسیس کرد.

اما افغانستان امروزی، در مرزهای کنونی‌اش در پایان قرن ۱۹م بدست عبدالرحمان در سالهای ۱۹۰۱-۱۸۸۰ م پایه‌گذاری شد که سیاست خارجی او توسط امپراطوری انگليس اداره می‌شد و سیاست داخلی را هم خودش اداره می‌کرد. او اعتقاد داشت كه بقای سلطنتش بسته به اين است كه افغانستان دولت حايلی باشد ميان دو قدرت استعماری آن زمان.

اشرف غنی احمدزی در این مورد می‌گوید:

سرحدات افغانستان در دوران عبدالرحمن شکل فعلی خود را اختیار کرد و هم‌چنین در دوران او بود که اردوی (ارتش) صدهزار نفری بوجود آمد، و سازمان قضای افغانستان شکل مرکزیت بخود گرفته و در چارچوب دولت آورده شدند.

در زمان امير سختگير گرفتن ماليات در سرتاسر كشور تعميم يافت و داشتن اسلحه به انحصار دولت درآمد و مردم آزادی رفت و آمد را در داخل و خارج كشور از دست دادند:

مالیات بر سرتاسر افغانستان تحمیل شد، سلاح بصورت عمومی از دست مردم گرفته شد و به انحصار دولت درآمد و اولین بار بود که مردم حق سير و حركت را از دست دادند و هم پاسپورت داخلی و خارجی بر مردم تحمیل شد.

مانع عمده در برابر دولت مرکزی، خانها و ملاها بودند که از قدرت بزرگی برخوردار بودند.

هر ملا و رهبر قوم و قبيله خود را پادشاه مستقلی می‌دانست. در طول دو صد سال گذشته آزادی و استقلال بسياری از اين ملاها هيچ‌گاه خدشه‌دار نشده بود. ميرهای تركستان و هزاره و خانهای قلزايی هميشه قوی‌تر از امير بودند.

برای سركوب اين شاهان كوچك و هر گروه سركش ديگر امير عبدالرحمن جويباری از خون به راه انداخت و به سخن اشرف غنی احمدزی اثر وحشتناكی در تاريخ به جا نهاد:

به شكلی كه مركزيت افغانستان ايجاد گشت مردم هزاره در افغانستان نه تنها مطلقاً منكوب شدند بلكه به عنوان برده و غلام فروخته شدند كه تأثير آن بی‌نهايت وحشتناك بود نكته دوم اين كه برای تحميل مركزيت در افغانستان عبدالرحمن حداقل يكصد هزار نفر را به قتل رساند كه تمام قبايل و مردم افغانستان شامل آن بودند.

عبدالرحمن پس از مرگ خود برای پسرش و جانیشینش امیر حبیب‌الله (۱۹۱۹ـ۱۹۰۱م) کشوری آرام و سپاهی قوی و حکومتی نیرومند بجا گذاشت.

امیر جدید برای از بین بردن خاطرات وحشیانه پدرش سلطنت خود را با تظاهر به تقوا آغاز کرد.

عبدالاحمد جاوید در این باره می‌گوید:

امير حبيب‌الله خان اولین کاری كه كرد، یک تظاهر به دینداری و تقوا بود که سعی کرد جلوی چند زن‌گیری را که از حد نصاب بیرون بود بیگرد و برای این کار هم از خودش شروع کرد و یکی از زنهایش كه زن پنجمش بود و شاید خیلی به او علاقه نداشت طلاق داد و همان حد چهار زن را حفظ كرد گرچه در سالهای بعد خودش هم قانون را زیر پاگذاشت و تعداد زنهای نكاحی و كنيزی او به حدود صد رسیده بود. کاری دیگر او برای اینکه مردم را به خود جلب کند تمام زندانی‌های که در سیاچالها بودند را آزاد کرد. زنها را هم از رفتن به تفریح‌گاها و بازار و زيارتگاه‌ها منع نموده و پوشيدن چادرهای سفيد آهاردار را هم ممنوع کرد و ملزم نمود زنان با چادرهايی به رنگ خاكی تردد نمايند.

او نه تنها برای زنان محدوديتهای جديدی وضع نمود بلكه حتی زنان رقاصه و آوازخوانان را به توبه وادار نمود دکتر جاوید می‌گوید:

ما خوب می‌دانيم كه رقاصه‌ها و سراينده‌های هندی در زمان شيرعلی خان در جشن وليعهد اشتراك كرده بودند و در وقت تيمور شاه درانی در جشن شهزاده همايون اشتراك داشتند در وقت خود امير عبدالرحمن در جشن ختنه سوری حبيب‌الله خان حاضر بودند و در عروسی خود نصرالله خان هم اشتراك داشتند امير همه زنان رقاص و آوازخوان را به توبه واداشت و آنها را از خرابات بیرون کشید و درجاهای مختلف پراگنده ساخت.

در سال ۱۹۰۷ م، امیر پس از سفرش به هند که تحت سلطه انگلیس بود متوجه شد که کشورش فرسخها از تمدن و پشرفت عقب‌مانده است و تشنه اصلاحات و تغیرات است.

جاوید می‌گوید:

امیر بعد از سفرش سعی کرد تکنیک‌های دنیای جدید را وارد کشورش کند مثلا تلفن، پستخانه، عکاسی، ساختن سد جبل‌السراج یا آوردن آب پغمان به کابل از طریق لوله‌کشی و همچنین می‌خواست خط آهن هندوستان را تا افغانستان امتداد دهد که متاسفانه با مخالفتهای روبرو شد و همچنین نشریه سراج‌الاخبار در زمان او انتشار یافت و مکتب لیسه بنام لیسه حبیبیه در زمان او در کابل تاسیس شد. در جنگ جهانی اول نشریات خارجی به دربار می‌رسید و ترجمه می‌شد و به مردم داده می‌شدند. که پس از سفر امیر به هند نوع لباس پوشیدن و نوع غذاخوردن هم به شیوه غربی از نوآوریهای او بوده است. در این ایام حلقه‌های روشنفکران دربار و خارج دربار، برای پایان استبداد و ایجاد یک دولت امروزی، نهضت مشروطه را بنیان گذاشتند که هدف آن در نشان قرآن، شمشیر و قلم تبلور یافته بود.

دکتر غنی احمدزی می‌گوید:

معارف و ترقی باهم لازم و ملزوم دیده شدند، از این جهت قرآن و شمشیر و قلم سنبل مشروطیت در افغانستان بود. شمشیر به معنی اینکه افغانستان باید آزاد باشد چون هنوز هم مناسبات خارجی افغانستان توسط انگلیس اداره می‌شد و قلم مفهوم این را داشت که معارف باید وسیله ارتقای کشور شود، نه تنها شمشیر. طرح کلی نهظت مشروطه این بود که حکومت نباید مستقل از ملت باشد بلکه زیر نظر ملت باشد و در چارچوب مشروطیت باشد تا وضعیتی بوجود آید که مشورت اسلامی و پارلمان در آن وجود داشته باشد.

البته هدفهای جنبش مشروطیت در افغانستان با افکار مشروطه‌خواهان در ایران و ترکیه و سایر کشورهای اسلامی شباهت داشت. علت آنرا سید قاسم رشتیا چنین می‌گوید:

سید جمال‌الدین که یکی از پیشگامان نهضت‌های اصلاح‌طلبانه قرن ۱۹ بود در آن زمان در ترکیه بوده است. خاندان محمود طرزی و خود او که سید را در ترکیه دیده بودند بعد از چند سال به افغانستان آمدند و اندیشه‌های او را در بین مردم پخش کردند.

لطیف ناظمی در مورد مشروطه‌خواهان می‌گوید:

مشروطه‌خواهان ۳ گروه بودند.
۱ـ غلام‌بچه‌ها و یا فرزندان اشراف که به دربار آورده شده بودند.
‌۲ـ شخصیتهای مستقل و معلمین و شاگردان مدرسه حبیبیه. اولین حزب سیاسی از نوع مشروطه‌خواهان در زمان امیر حبیب‌الله بنیان گذاشته شد و علت آن هم تاثیر اندیشه سید جمال و آشنای دانش‌آموزان لیسه حبیبه با دنیای بیرون و خارج یعنی اروپا بود. چون عده معلمین هندی با معلمین افغان در این مکتب مشغول تدریس بودند و عده دیگر هم غلام‌بچه‌های دربار بودند که از وضعیت دربار ناراضی بودند این‌ها در امر سازمان‌دادن مشروطه‌خواهی در افغانستان کوشیدند و حزبی را بنام حزب سری ملی بنیان گذاشتند.


اما متاسفانه جنبش مشروطه‌خواهی پیش از اینکه بتواند کاری انجام دهد با سرنوشت خونین روبرو شد که خیلی از این افراد یا به دار کشیده شد یا به زندان اندخته شد و به قول دکتر جاوید، یکی از قربانیان این جنبش، رهبر این جنبش ملا محمدسرور واصف بود که او را به توپ بستند و او قبل از اینکه اعدام شود یک وصیت‌نامه که درعنوان این وصیت‌نامه این بیت نوشته شده بود:

ترک مال و ترک جان و ترک سر
در ره مشروطه اول منزل است


گرچه این جنبش سرکوب شد، اما بعد از مدتی نشریه سراج‌الاخبار به سردبیری محمود طرزی انتشار یافت، لطیف ناظمی در این مورد می‌گوید:

انتشار این جریده کانون فکری تازه بوجود آورد که هم ترقی‌خواهان را به هم وصل می‌کرد و هم زمینه‌ای بود برای غنای فرهنگی و ادبیات. این نشریه از نظر سیاسی اخباری است که علیه استبداد داخلی آن دوران و علیه استعمار خارجی یعنی انگلیس، فروان موضع‌گیری کرده است و در بخش ادبیات و فرهنگ معاصر تلاشهای ارزشمندی صورت گرفته است، برای اولین‌بار در کشور ادبیات اروپای توسط محمودی طرزی و همفکرانش در سراج‌الاخبار معرفی شد.

به قول محمدعزیز نعیم:

نام سراج‌الاخبار و محمود طرزی به عنوان متفکر بزرگ آغاز قرن بیستم باهم پیوند ناگسستنی دارد، او در تقویت ناسیونالیسم و بیداری مردم سهم بسزای داشت، مخصوصا در سال ۱۹۱۵ م وقتی که هیأت ترک و آلمان به افغانستان آمدند تا افغانستان را به جنگ علیه انگلیس دعوت کنند، محمود طرزی طی یک مقاله تحت عنوان حی علی الفلاح که در سراج‌الا خبار به چاپ رساند که در واقع ندای بود برای بیدار باش نهضت مشروطه‌خواهی در افغانستان حالت تحت‌الحمایگی افغانستان را ننگ دانسته بود و این مقاله این صدا را بلند کرده بود که تا چه وقت تحت‌الحمایه باشیم. در آخر این مقاله گفته بود: که هرچه بود، بود و هرچه گذشت، گذشت. اما افغانستان امروز، آن افغانستانی نیست که هر چیزی به او گفته شود قابل قبول باشد. این مقاله در واقع ندای بود برای بیداری مردم که باید در سرنوشت مملکت خود سهم داشته باشند که از پخش این مقاله در بین مردم هم متاسفانه از طرف امیر حبیب‌الله جلوگیری شد که در نتیجه محمود طرزی با پرداخت ۲۴ هزار کابلی بخاطر نشر این مقاله جریمه و محکوم شد. اما این جنبش ادامه داشت و این بیداری در مردم و به خصوص در روشنفکران آن زمان ایجاد شده بود. بخصوص در جنگ جهانی اول که افغانستان به توصیه انگلیس سیاست بی‌طرفی را اتخاذ کرده بود، اما هیأت ترکی و آلمانی که در کابل گردامده بودند می‌کوشیدند که افغانستان را به طرف خود جذب کند و جانب آلمان و ترکیه را بیگرند.

دکتر جاوید در این مورد می‌گوید:

ورود هیات آلمانی و ترکی که در ترکیبی آن آزادیخواها هندی قرار داشت، مواضع نیروهای ضد انگلیسی را تقویت کرد و دربار را به دو گروه طرفدار جنگ و ضد جنگ مبدل ساخت.

آنها در کابل با حلقه‌های مختلف روشنفکران از جمله محمود طرزی تماس گرفتند و این تماسها موجب شد که افغانستان برای اولین‌بار ارتباط خود را با دنیای خارج مشاهده کند. احساسات ضد انگلیسی تقویت شد و حرکت‌های مشروطه‌خواهی و آذادی‌خواهی داخلی هم طغیان کرد که به گفته دکترجاوید.

این روند و بخصوص گسترش فساد در دربار زمینه را برای تشدید اختلافات و سرانجام قتل امیر مساعد کرد. که در نتيجه این اختلافات در شامگاه ۲۰ فوریه ۱۹۱۹ امیر هنگام تفریح در حومه شهر جلال‌آباد به ضرب گلوله به قتل رسید و پس از نبرد کوتاه پسر سوم امیر بنام شهزاده امان‌الله توانست عمویش نائب‌السلطنه نصرالله خان را از صحنه بدر کرده و تخت سلطنت را تصرف کند.

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

در باره ملت و مسأله‏ ملی‏

در باره ملت و مسأله‏ ملی‏


اثــــــــر: احسان طبری

سراسر جهان امروز پر از انواع نمونه‌های تصادمات ملی است، زيرا سرمايه‌داری بر جسب ماهيت خود ناسيوناليست و سيطره‌جو است نه انترناسيوناليست.

مسأله‏ بررسی و روشن ساختن قوانين رشد و تکامل قومی يا يه بيان دقيق‌تر اتنيک جامعه بشری يکی از ‏مسائل مهمی است که تنها مارکسيسم-لنينيسم حق دارد مدعی حل علمی و عملی آن باشد.‏

تحقيقات و تعميمات ايدئولوگ‌های بورژوازی در اين زمينه کم نيست، ولی اين تعميمات سفسطه‌آميز، ‏بلامحتوا و نادرست است و هدف غايی آن توجيه به اصطلاح علمی سياست ستم ملی و نژادی است که ‏بورژوازی در مقياس کشور و جهان دنبال می‌کند و ای چه بسا عوامل ذهنی مانند مذهب يا آگاهی ملی يا ‏خصال به اصطلاح ثابت ملی، معيار تشخيص ملت‌ها قرار داده شده است.‏

مارکسيسم-لنينيسم معتقد است که جامعه بشری، در کنار رشد اجتماعی-اقتصادی (که به صورت تبادل ‏فرماسيون‌ها انجام می‌گيرد)، يک رشد و تکامل اتنيک را نيز می‌گذراند، که البته نسبت به رشد ‏فرماسيون‌ها دارای جنبه فرعی و تبعی است.‏

رشد و تکامل اتنيک جامعه يعنی چه؟ يعنی تکامل جامعه بشری از جهت بررسی اشکال گوناگون آن نوع ‏تجمع انسانی که مبتنی بر يک سلسله وجوه اشتراک پايدار است (مانند وجه اشتراک در سرزمين، زبان، ‏فرهنگ، روحيات و اقتصاد). می‌گوييم وجوه اشتراک پايدار، زيرا اگر وجه اشتراکی ناپايدار (مثلاً در سرزمين) ‏پديد شود، اين به هيچ‌وجه به حساب نمی‌آيد و ای چه بسا اقوام مختلف که در دوران‌های گوناگون تاريخ در ‏سرزمين مشترکی زيسته اند و ای چه بسا ملت‌های گوناگون که زبان واحدی دارند و غيره. در واقع از ‏سرآغاز تاريخ ما با چنين تجمع‌ها، که نام علمی "اشتراک اجتماعی اتنيک" بدان داده شده است، روبه‌رو ‏هستيم. واژه اتنيک را در فارسی نمی‌توان ترجمه کرد، مثلاً، چنان‌که گفتيم، می‌توان آن را قومی ناميد، ‏ولی اين کلمه رسا نيست و توليد ابهام می‌کند و به ناچار بايد لفظ اروپايی را به کار برد.‏

در جامعه کمون اوليه، اشکال عمده اين تجمع اتنيک عبارتست از طوايف و قبايل، که با هم خويشاوندی و ‏پيوند خونی داشته اند و در آخرين مراحل اين جامعه، يعنی در پايان نظام دودمانی حتا اتحاد قبايل پديد ‏شده، که گاه بين آن‌ها خويشاوندی و پيوند خونی نبوده است. خويشاوندی و پيوند خونی تنها برای مرحله ‏معينی از تکامل اتنيک شاخص است. ‏

در جوامع برده‌داری و سپس فئوداليسم، شکل اساسی اين تجمع يا اشتراک اتنيک، قوم است که از قبايل ‏و طوايف خويشاوند و ناخويشاوند پديد می‌آيد.‏

طايفه، قبيله، اتحاد قبايل (که در يونان بدان "فراتری" می‌گفتند) قوم و تجمع اقوام اشترک‌های اتنيک ‏هستند که بين آن‌ها سه وجه مشترک وجود دارد: اشتراک ارضی (يا سرزمين)، اشتراک زبانی و اشتراک ‏فرهنگی و روحی. در اينجا هيچ‌گونه سخنی از اشتراک نژادی نمی‌تواند در ميان باشد. زيرا نژاد از جهت ‏مارکسيستی يک مقوله بيولوژيک است، لذا از جهت علمی دارای معنای جداگانه ايست و ربطی به واحد ‏اتنيک، که يک مقوله اجتماعی است، ندارد.‏

با درآميختن و به هم پيوستن تدريجی بازارهای متفرق محلی به صورت بازار واحد و بزرگ ملی (که به ويژه ‏عامل عمده آن بازرگانان سرمايه‌دار هستند)، و با تبديل تقسيم کار اجتماعی در مقياس يک محل به ‏تقسيم کار اجتماعی در مقياس يک کشور (که در دوران تکامل سرمايه‌داری انجام می‌گيرد) اقوام و قبايل در ‏اين ديگ عظيم اقتصادی می‌جوشند و مجتمع اتنيک بزرگ‌تری به نام ملت پديد می‌شود که دارای چهار وجه ‏مشترک پايدار است، يعنی زمين، زبان، فرهنگ و اقتصاد. بدين ترتيب، چنانکه مارکس و انگلس متذکر ‏می‌گرديدند، سرمايه‌داری به تفرقه قومی خاتمه می‌دهد و اهالی را از نظر اقتصادی به هم پيوسته ‏می‌سازد و تمرکز سياسی ايجاد می‌کند و شرايط پيدايش و قوام ملت‌ها را فراهم می‌کند. مقصود ما از واژه ‏قوم، تکامل يک ملت بر پايه چهار وجه اشتراک پايدار است، که طبيعتاً مدت زمان معينی را در تاريخ اشغال ‏می‌کند. لنين می‌گويد: "ملت محصول ناگزير و شکل ناگزير دوران بورژوازی تکامل اجتماعی است." (کليات، ‏ج ٢۶، ص. ٧۵). از آنجا که تکامل سرمايه‌داری در عرصه جهانی با ناموزونی و در ازمنه مختلف انجام ‏می‌گيرد، لذا تبديل اقوام به ملت‌ها در جهان هم‌زمان نيست و از آن جمله در آسيا و آفريقا ديرتر از اروپا ‏صورت می‌پذيرد، زيرا استعمار تا حدود زيادی تکامل عادی را در اين نواحی ترمز کرده است. مارکسيسم- ‏لنينيسم تبعيت پيدايش مقوله ملت از سرمايه‌داری را به عيان نشان داده است و اينجاست که روشن ‏می‌شود تکامل اتنيک جامعه تابعی است از تکامل اقتصادی-اجتماعی آن، نه برعکس.‏‎ ‎

برخی ايدئولوگ‌های بورژوا، با مطلق کردن مقوله ملت و ادعای آن‌که "اتا- ناسيون" ‏‎(Etet –Nation)‎‏ (يعنی ‏ترکيب ارگانيک ملت‌ها و کشورها) يک ترکيب ثابت مدنی و روحی است، می‌خواهند برعکس تکامل اتنيک را ‏مايه تحولات تاريخ جلوه‌گر سازد، چيزی که به کلی خطاست.‏

در اين مجتمع اتنيک تازه، که ملت نام دارد، وجوه اشتراک سه‌گانه قبلی نيز تغيير شکل می‌يابند. مثلاً زبان ‏واحد ملی پديد می‌آيد و ديوار بين زبان محاوره (لفظ عوام) و مکاتبه (لفظ قلم) شکسته می‌شود و فرق بين ‏لهجه‌ها و نيم زبان‌های ولايات و زبان ديوانی مرسوم در پايتخت زدوده می‌گردد و وحدت لغوی و دستوری ‏زبان تعميق می‌يابد.[۱]

يا مثلاً آگاهی ملی، به مثابه بخشی از حيات و فرهنگ جامعه پديد می‌شود، که احساس و عواطف ‏معينی را در باره ادراک شخصيت اتنيک و حقوق ملی و مبارزه برای رفع ستم ملی و غيره در بر می‌گيرد و ‏نقش اجتماعی بسيار مهم و حساسی را ايفا می‌کند.‏

يا مثلاً وابستگی به سرزمين زاد و بومی، که در فئوداليسم وجود داشت، به وابستگی به سرزمين ‏وسيع‌تری، که وطن ملی است، بدل می‌گردد و غيره.‏

چنانکه لنين يادآور می‌شود، در هر ملت بورژوا عملاً دو ملت و همراه آن دو فرهنگ وجود دارد:‏

يکی متعلق به طبقات حاکمه و ديگری متعلق به طبقات محکوم است، زيرا اشتراک ملی موجب از بين رفتن ‏تضاد طبقاتی نيست و اين عامل دومی است که در تاريخ نقش تعيين‌کننده دارد. لذا دعوی ايدئولوگ‌های ‏رژيم پهلوی که می‌طلبيدند، مسايل بايد در "سطح ملی" و در چارچوب "وحدت ملی" حل شود نه در ‏سطح طبقاتی و در چارچوب مبارزه طبقاتی، دعوی بی‌پايه ايست. همين تقدم برخورد طبقاتی بر برخورد ‏ملی است که در خود مسأله‏ ملی، از جهت اين‌که در جهت منافع کدام طبقه مطرح است، مؤثر واقع ‏می‌شود. همين تقدم برخورد طبقاتی بر برخورد ملی است که موجب می‌شود ما حل مشخص مسايل ‏مربوط به مناسبات ملی را هميشه تابع منافع انقلابی طبقه پرولتاريا می‌سازيم و به آن هرگز برخورد ‏تجريدی نداريم و در اجرای شعار حق ملت‌ها در تعيين سرنوشت خود تا حد جدايی نيز برخورد ما طبقاتی ‏است.‏

لنين می‌گويد:‏

‏"شناختن بلاشرط مبارزه در راه حق تعيين سرنوشت، به هيچ‌وجه ما را ملزم نمی‌کند که هر گونه مطالبه ‏حق تعيين سرنوشت ملی را تأييد کنيم.» (کليات، جلد ۵، صفحه ۳۳٧). و نيز: «منافع سوسياليسم بالاتر از ‏منافع حق ملت‌ها در تعيين سرنوشت است." (کليات، جلد ٢۳، صفجه ۱۹٨).‏

مقوله اننيک "ملت"، حتا در سوسياليسم و کمونيسم، منتها با محتوای به کلی نو و با همگونی به مراتب ‏قوی‌تر اجزای خود، باقی می‌ماند. تنها با محو سرمايه‌داری و پيروزی سوسياليسم و کمونيسم در مقياس ‏جهانی و پس از پيدايش اقتصاد واحد جهانی و محو مرزها و حرکت آزادانه ملت‌ها در عرصه جهان و ‏درآميختگی آن‌ها و پيدايش زبان واحد جهانی، مقوله ملت نيز به تدريج محو می‌شود و مقوله "بين‌الملل ‏بشری"، به مثابه واحد نوين اتنيک، جای آن را می‌گيرد، که اين خود منظره ايست از جهت تاريخی بسيار ‏دور.‏‎ ‎

لنين می‌گويد: "همان‌طور که بشر تنها از طريق دوران گذار ديکتاتوری طبقات ستمديده می‌تواند به محو ‏طبقات برسد، تنها از طريق دوران گذار آزادی کامل همه ملت‌های ستمديده، يعتی آزادی آن‌ها برای جدا ‏شدن می‌تواند به در آميختگی ناگزير ملل در واحد بشری نايل آيد." (کليات، جلد ٢٧، صفجه ٢۵۶).‏

در سرمايه‌داری از جهت مسأله‏ ملی دو گرايش ديده می‌شود:‏

‏۱- گرايش بيداری ملی و تشکل ملت‌های جداگانه و دولت‌های جديد. اين گرايش به ويژه در آغاز ‏سرمايه‌داری غلبه دارد و انبوهه‌های ناپايدار قومی قرون وسطايی را در هم می‌شکند و واحدهای نوين ملی ‏پديد می‌آورد. اکنون در آسيا و آفريقا اين پروسه در بسياری از کشورها ديده می‌شود؛

‏٢- گرايش در هم‌آميختگی ملت‌ها در اثر پيدايش اقتصاد جهانی و شکستن جدارهای فاصل بين ملت‌ها، که ‏در دوران امپرياليسم تفوق می‌يابد. اين پروسه نيز در مقياس جهانی ديده می‌شود.‏‎ ‎

ولی سرمايه‌داری نمی‌تواند اين تضاد را حل کند، يعنی اتحاد بين‌المللی ملت‌ها را، در عين حفظ شخصيت ‏مستقل ملی آن‌ها، تأمين نمايد. منظور ما از استقلال، يعنی رهايی يک ملت از تحميل و تبعيض ملت ديگر ‏و امکانش برای تعيين سرنوشت خود بر پايه مصالح تکامل خويش. امپرياليسم با چنين استقلالی داتاً ‏مخالف است و "همکاری و شراکت" (پارتزيسم) با امپرياليسم به معنای استقلال نيست.‏

سراسر جهان امروز پر از انواع نمونه‌های تصادمات ملی است، زيرا سرمايه‌داری بر جسب ماهيت خود ‏ناسيوناليست و سيطره‌جو است نه انترناسيوناليست. آنجا که ايدئولوگ‌های بورژوا از به اصطلاح اتحاد ‏خانواده بشری دم می‌زنند، تازه اين مطلب را بر پايه انديشه جهان‌وطنی به ميان می‌کشند. جهان‌وطنی يا ‏کسموپوليتيسم سرمايه‌داری، متضمن نفی شخصيت ملت‌ها و توجيه تبعيت ملل از يک ملت "برتر" و ‏‏"زبده" است. تنها سوسياليسم می‌تواند پروسه انترناسيوناليزه شدن جامعه بشری را تسريع نمايد. لنين ‏می‌گويد:‏

‏"هدف سوسياليسم نه تنها از ميان بردن هر نوع جدايی ملی، نه تنها نزديکی ملت‌ها، بلکه درآميختگی ‏آن‌هاست." (کليات، جلد ٢٢، صفحه ۱۳۵).‏

لذا روند استحاله، در هم‌آميختگی و اتحاد ملت‌ها و پيدايش واحدهای بزرگ ملی، اگر طبيعی و مبتنی بر ‏ستم ملی نباشد، روندی مترقی است. مارکسيست‌ها با روند استحاله مصنوعی و اجباری، که بورژوازی ‏ملت حاکم برای محو شخصيت ملی خلق‌های ستمديده به کار می‌برد، مخالفند و با آن مبارزه می‌کنند.‏

اکنون که با مقوله ملت و سير پيدايش آن آشنا شديم، نظری به «مسأله‏ ملی» بيافکنيم.‏

مسأله‏ ملی، مسأله‏ روابط اقتصادی، ارضی، سياسی، دولتی، حقوقی، فرهنگی و زبانی بين ملت‌ها و ‏اقوام در فرماسيون‌های اجتماعی- اقتصادی مختلف است. اين مسأله‏ در همه فرماسيون‌ها وجود داشته، ‏ولی در دوران سرمايه‌داری، به ويژه در دوران امپرياليسم، به حد اعلای حدت و شدت خود می‌رسد.‏

همان‌طور که مارکس و انگلس يادآور می‌شوند (جلد ٢، جلد ۳، ص. ٢۰- ۱۹) مناسبات ملی را به ويژه شيوه ‏توليد، خصلت جامعه و نظام دولتی و تناسب قوای طبقات در درون ملت و سياست ملی طبقات حاکم معين ‏می‌سازد و خود اين مناسبات ملی در جهات مختلف تکامل اجتماعی و از آنجمله در مبارزات طبقاتی تأثير ‏متقابل و متعاکس دارد. توجه به محتوای مسأله‏ ملی و عوامل مؤثر در آن، برای احزاب انقلابی کارگری ‏دارای اهميت اصولی فراوانی است.‏

مبارزه عليه ستم ملی اشکال مختلف به خود می‌گيرد، مانند:‏‎ ‎

‏- مبارزه برای استقلال کامل يا نيل به خودمختاری سياسی و اقتصادی در ميهن موجود،‏
‏- مبارزه برای وحدت سرزمين‌های پراکنده ملی،
‏- مبارزه برای خودمختاری فرهنگی بدون خودمختاری سياسی و اقتصادی و غيره.‏

ستم ملی نيز به اشکال مختلف سياسی، فرهنگی و اقتصادی و غيره از طرف هيأت حاکمه اعمال ‏می‌گردد. اين ستم با ستم طبقاتی در می‌آميزد و منشاء بروز ايدئولوزی‌های ناسيوناليسم (ملت‌گرايی)، ‏شوينيسم (ملت‌گرايی افراطی)، راسيسم (برتری نژادی)، دشمنی‌های مذهبی و غيره است که گاه نيز ‏منجر به تيره شدن آگاهی زحمتکشان و گمراهی آنان و مانع اتحاد آن‌ها عليه دشمن مشترک است. لنين ‏يادآور می‌شود که مسأله‏ ملی به مختصات دوران معين تاريخی و شراطط خاص و مرحله معين تکامل ‏اجتماعی هر ملت بستگی دارد (کليات، جلد ٢۳، صفحه ۵٨). بدين معنی، مسأله‏ ملی در هر مرحله معين ‏تاريخی، دارای محتوای طبقاتی معين است. لذا، چنان‌که يادآور شديم، بايد برای ارزيابی صحيح آن برخورد ‏مشخص تاريخی و طبقاتی داشت.‏

مسأله‏ ملی از جهت مارکسيسم- لنينيسم در دو سطح بررسی می‌شود، يک بار از جهت مبارزه ملت‌های ‏مستعمره و وابسته برای نيل به استقلال سياسی و اقتصادی در قبال امپرياليسم. اين مسأله‏ در ‏مارکسيسم "مسأله‏ ملی و مستعمراتی" نام گرفته، و يک بار ديگر از جهت مبارزه ملت‌ها و اقوام محروم ‏عليه ستم ملی در داخل کشورهای کثيرالملله عليه بورژوازی ملت‌های حاکم.‏

ماهيت هر دو نوع يکی است، ولی نوع دوم در تاريخ معاصر دو بار و با ويژگی‌های معين بروز می‌کند. يک بار ‏در قرن نوزدهم در امپراتوری‌های اطريش- هنگری، در روسيه تزاری و در امپراتوری عثمانی و اينک در قرن ‏بيستم، در کشورهای کثيرالملله آسيايی و آفريقايی، که در آن بورژوازی ملت حاکم استقلال سياسی را به ‏دست آورده است. مثلاً مسأله‏ کرد در عراق و مسأله‏ بنگلادش در پاکستان سابق از اين نوع است.‏

در همين سطح، در کشور کثيرالملله ما، مسأله‏ ملی مطرح است. در کشور ما به جز فارس، که اکثريت و ‏حاکميت با آن‌هاست، خلق‌های ديگری وجود دارند، مانند آذربايجانی‌ها، کردها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها، عرب‌ها. ‏درجه قوام ملی اين خلق‌ها مختلف است. علاوه بر اين‌ها در کشور ما اقليت‌هايی وجود دارند، مانند ‏ارمنی‌ها، آسوری‌ها و يهودی‌ها و نيز واحدهای کوچک ملی در درون سرزمين خلق ديگر، مانند قبايل ترک ‏زبان در فارس، کرد زبان در خراسان و تات‌ها و طالش‌ها در آذربايجان. اين اقوام طی قرون متمادی در کشور ‏ما با هم زيسته و فرهنگ مشترکی را پديد آوردند. ولی وجود ستم ملی و محروميت خلق‌ها و اقليت‌ها و ‏واحدهای ملی از تعيين سرنوشت و داشتن فرهنگ خود، وحدت جامعه کثيرالملله ما را از بين می‌برد. لدا، ‏ما خواستار حل مسأله‏ ملی در چارچوب وطن واحد، يعنی در چارچوب حفظ تماميت ارضی ‏ايران هستيم.‏

حزب ما در برنامه و اسناد مربوطه، خواست‌های مشخص خود را در اين زمينه بيان کرده است و از اين جهت ‏نخستين نيروی سياسی است که مسأله‏ ملی را بر پايه مارکسيسم- لنينسم حل کرده و برای حل صحيح ‏آن در ايران مبارزه کرده و می‌کند.‏‎ ‎

پانوشت
________________________________________

[۱]- يکی از مظاهر جالب شکل گرفتن زبان‌های ملی در خاورميانه، عميق‌تر شدن جدايی زبان‌های عربی و ‏فارسی و ترکی از جهت واژه‌های علمی- سياسی است. مثلاً اگر پنجاه سال پيش در ايران و ترکيه و ‏کشورهای عربی اصطلاج تشکيلات مترقی تقريباً مشترک بود، حالا "منظمات تقدميه" در عربی، "ايلرجی ‏ارگوت لر" در ترکی و "سازمان پيشرو" در فارسی، اين وجه اشتراک لغوی را از بين برده است.‏

منابع
________________________________________

برگرفته از: نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ ۵۳، پنجشنبه ٢۵ مرداد ۱۳۵۸‏


۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

تاريخ افغانستان

تاریخ افغانستان


اثــــــــر: ســید جمــــال‌الــدیــن افغــان
ترجمه و توشیح: داود عطایی قندهاری

سيد جمال‌الدين حسينی افغانی در بارهٔ ملت افغانستان و در مورد تاريخ افغانستان مقالات و كتابهای نوشته است كه معروفترين اين آثار دو تا كتاب مفصل و مهم به نامهای "البيان فی الانجليز و الافغان" و "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" می‌باشد؛ كه ترجمه آنها اينك در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داده می‌شود.
مقدمه مترجم

سيد جمال‌الدين حسينی افغانی در بارهٔ ملت افغانستان و در مورد تاريخ افغانستان مقالات و كتابهای نوشته است. كه معروفترين اين آثار دو تا كتاب مفصل و مهمی به نامهای "البيان فی الانجليز و الافغان" و "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" می‌باشد؛ كه ترجمه آنها اينك در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داده می‌شود؛ اين دو كتاب از جمله اثار مهمی هستند كه از قلم آن نابغهٔ بزگ مشرق زمين برای ما به يادگار ماتده است. هر دوی اين كتابها به زبان فصيح عربی نوشته شده است. كتاب "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" برای اولين بار در سال ۱۳۱٨ هجری برابر با ۱٩۰۱ ميلادی در كشور مصر به چاپ رسيده است. با تصحيح و كوشش علی يوصف الكريدلی صاحب امتياز جريده "العلم‌العثمانی". ناشر؛ اين كتاب را به پادشاه وقت افغانستان یعنی امير عبدالرحمن‌خان اهداء كرده است. ترجمه موجود از روی نسخهٔ از همين چاپ ترجمه شده است.

قابل يادآوری است كه گفته می‌شود كتاب "تتمة البيان فی تاريخ الافغان" زمانی در افغانستان در حدود هفتاد سال قبل (۱۳۱٨) توسط شخصی بنام خوگيانبی ترجمه شده است. اما كتاب "البيان فی النجليز و الافغا ن" گويا در زمان حيات سيد جمال به زبان انگليسی ترجمه و در جرايد انگلستان منتشر شده و بحث‌های را بر انگيخته كه سيد جمال جوابيه‌های بر عليه انتقادهای كه از اثر او شده است ارائه كرده و از اثر خودش دفاع كرده است. و اما كتاب دوم به نظر می‌رسد كه تا كنون به فارسی ترجمه نشده است. متن عربی اين دو كتاب بصورت مجموعهٔ در ايران با نام خودانگاشتهٔ (من درآوردی) "تاريخ جامع ايران؟!" به ضميمهٔ مختصری از تاريخ ايران؛ توسط هادی خسرو شاهی چاپ و منتشر شده است.

در هر حال طرح مجدد اين دو كتاب بسيار ذی‌قيمت كه جزء منابع بسيار با ارزش و معتبری در تاريخ افغانستان است، خالی از لطف نخواهد بود. بخصوص برای نسل جديد و مهاجر افغانستان كه متاسفانه يا از تاريخ كشور خودشان تا حدودی بی‌اطلاع هستند و يا در كشورهای خارجی تاريخ افغانستان بصورت تحريف شده؛ وارونه و بسيار غلط به آنها آموزش داده می‌شود.

اما ارزش اين مجموعه آثار سیدجمال‌الدین در تاریخ افغانستان از دو جهت بسيار حائز اهميت است. اول بدليل اعتبار جهانی شخصيت نويسندهٔ آن كه به نابغهٔ شرق بحق معروف حضور همگان هستند. و در توصيف و تمجيد از ايشان همين بس كه به تعبير مولانا "افتاب آمد دليل افتاب". یعنی شخصیت نویسنده این آثار بر ارزش آنها بسیار می‌افزاید. و دوم بدليل اينكه اغلب وقايعی كه ايشان نوشته‌اند بخصوص در قسمت جنگهای مردم افغانستان با انگليس‌ها و نيز دوره حكومت دوست‌محمدخان و فرزندان وی از جمله وقايعی هستند كه سيد جمال‌الدين حسينی بعنوان يك ناظر آگاه به مسائل سياسی زمان خودش از نزديك شاهد آنها بوده. و به همين دليل ايشان حوادث و وقايع را با جزئيات كامل مورد موشكافی قرار داده‌اند. ايشان در دورهٔ حكومت دوست‌محمدخان و فرزندان او (سلسلهٔ محمدزايی‌ها) از جمله رجال سياسی برجسته هئيت حكومت افغانستان بوده‌اند و در جنگ افغانستان و ايران بر سر مسئله هرات در اردوی دوست‌محمد پادشاه افغانستان حضور داشته‌اند.

كتاب "البيان فی الانگليس و الافغان" ايشان در بهبوه شروع جنگ دوم افغانستان با انگليس نوشته شده به همين دليل ايشان در اين كتاب با توجه به خصلتهای تاريخی و برجسته ملت دلير و شريف افغانستان سرنوشت جنگ را بدرستی پيش بينی كرده‌اند. تحليل‌های ايشان از اين جنگها بسيارجالب و مهم است. از طرفی در آن زمان كه امت اسلامی با استعمار انگليس بصورت مستقيم يا غير مستقيم درگير بودند. سيد جمال‌الدين حسينی در چنان شرايطی با توصيف و تمجيد از رشادتهای مردم افغانستان در مقابل انگليسها و بيان شكست‌های پی در پی انگليسها در افغانستان؛ پيوسته سعی دارند تا ملت افغانستان را من حيث الگوی جهت مبارزه با استعمار انگليس مطرح كنند. همان كاری كه خلف صالح ايشان؛ مصلح بزرگ دنيای اسلام علامه اقبال لاهوری در ديوان اشعار خودش كرده است. يكی از دلايلی كه اقبال لاهوری در ديوان اشعار خودش مدام از كشور و مردم افغانستان تعريف و تمجيد می‌كند نيز همين موضوع است.

بنا بر اين بی‌جهت نيست كه سيد جمال‌الدين حسينی در اين دو كتاب مدام از دلاوريها و رشادتهای ملت افغانستان سخن می‌گويد.

در هر حال اميدوار هستيم كه اين كار با همهٔ نواقصی احتمالی؛ مورد قبول مردم فرهيخته افغانستان عزيز و ساير محققين ارجمند واقع شود.

مهندس داودعطایی قندهاری


مقدمه مؤلف

در اين ايام که اغلب جرايد دنيا مدام در مورد ملت افغانستان می‌گويند و می‌نويسند؛ ذكر احولات اين ملت ورد زبان همگان شده است. ملتی كه به عزت نفس؛ جنگاوری؛ مقاومت و علوی همت شهره عالم هستند. ملتی كه هيچگاه به ذلت و پستی تن نداده‌اند. ملت پاك و صادقی كه هيچگاه به حيله و نيرنگ نمی پردازند و هرگز هم در مقابل مكر و حيله و تزوير تسليم نمی‌شوند. چيزهايكه صاحبان خود را همواره به عجز و پستی دچار می‌کند.

مردم افغانستان مردمی هستند كه هيچگاه زير سيطرهٔ جهانخواران نرفته‌اند. جهانخوارانی (مثل استعمار گران انگليس) كه همهٔ عالم را فرومی بلعند و باز هم با حرص و ولع سيری ناپذير می خواهند كه از نيل تا فرات و تا رودخانهٔ جيحون را هم سر بكشند.

در واقع مردم افغانستان همواره عزت؛ شرافت و مرگ با فضيلت را بر زندگی مرفه و سعادت‌مندانهٔ دنيوی تحت سلطهٔ استعمارگران اجنبی ترجيح داده‌اند و آزادگی هرچند در فقر و تهی دستی را بر عيش و نوش (يا مدرنيته)يكه ارمغان استعمارباشد برگزيده‌اند.

همچنانكه شاهد هستيم پادشاه افغانستان با همراهی كامل همهٔ دولت مردان افغان با اكثريت اراء تصميم گرفته و سفارت انگليس را از كشور خودشان برچيدند. بدليل اينكه انگليسها مدام دست به حيله و نيرنگ می‌زنند و مدام نقص عهد ميكنند و به عهدنامه‌ها و مواثيق خودشان پای‌بند نيستند. همچنان كه تا همين گذشتهٔ نه چندان دور پدران آنها همهٔ قوای مسلح و قشون انگليس را با ضرب شمشيرهای خودشان در هم كوبيده و همهٔ آنان را از كشور خود بكلی ترد كردند. و اين بستن سفارت انگليس‌ها هم در امتداد همان ترد سايه استعمار است.

اينك در اين نوشتار در طی فصول جداگانه می‌خواهيم تا به ذكر مجملی از احوالات و سوابق تاريخی اين مردم بپردازيم و مختصری از عادات ؛ رسوم و خلق و خوی آنها را بيان كرده و طرز حكومت‌داری و كشورداری اين مردم را به رشتهٔ تحرير در بيا وريم.

فصل اول

پيرامون نام اين ملت

فارسها اين مردم را افغان ناميده‌اند؛ به اين علت كه هنگامی‌که آنان در زمانهای قديم توسط بخت‌النصر اسير شده بودند بسيار آه و ناله و فرياد و شيون می‌کردند. از اينرو نام "افغان" كه در زبان فارسی معنای ناله و فرياد می‌دهد آز آن زمانها (يعنی از زمان بخت النصر شاهنشاه بابل باستان؛ حدود سه هزار سال قبل) بر آنان اطلاق می‌شده است.

همچنين گفته می‌شود كه "افغان" نام يكی از نوادگان "شاؤول"[۱] جد افغانها؛ بوده از اينرو آنان به نام جد اول خودشان خوانده شده‌اند.

عوام فارسی به زبان عاميانه اين مردم را "اوغان" می‌نامند كه مشابه نام "پتان" است كه از طرف هندوان بر آنان اطلاق می‌شده. اما بعضی از طوايف افغانی مثل ساكنين قندهار و غزنی خود را پشتون و يا پشتانه می‌خوانند. و بعضی هم مثل ساكنين نواحی خوست؛ كورم و باجور خود را پختون و پختانه ناميده‌اند.

از دقت در همخوانی و همگونی اين الفاظ در می‌يابيم كه همهٔ اين كلمات دارای ريشهٔ واحدی هستند كه عبارت از همان كلمه افغان (اوغان و يا پتان) است. گفته می‌شود كه اصل اين كلمه از ريشهٔ "پختان" و "پشتان" است كه بطور صحيح از كلمه باشتان (باشتين) اخذ شده كه نام قريهٔ از قرات نيشابور است. و يا ممكنست از كلمهٔ "بشت" نام يكی از شهرهای خراسان قديم اخذ شده باشد. و با حروف الف و نون كه علامت جمع در زبان فارسی است تركيب شده است. احتمال ميرود كه افغانها در اصل در اين شهر سكونت داشته‌اند وبعد آنجا را ترك كرده به نواحی ديگر منتشر شده‌اند. از طرفی حرف واو در كلمات پشتو و يا پختو مثل يای عربی علامت نسبت مكانی است. كه در اين حالت گويا علامت جمع (ون) به هدف اختصار حذف شده است.

و همچنين احتمال می‌رود كه اصل اين كلمات از كلمه (بشيت) گرفته شده باشد. كه نام يكی از قصبات يا شهرهای فلسطين است. اين احتمال از آنجا مطرح شده كه گفته می‌شود كه افغانها اصلاً از جمله اسباط بنی‌اسرائيل بوده‌اند. كه دراين مورد درفصل بعد بيشتر بحث خواهيم كرد.

فصل دوم

در اصل و نسب اين ملت

اين ملت از طوايف و مليتهای متعددی تشكيل يافته‌اند. مثل غلجاييها؛ ابداليها؛ كاكريها؛ دزبريها؛ يوسف زاييها؛ مهمنديها؛ افريديها؛ و نيز طوايفی كه بنام محل بود باش خود شان خوانده شده‌اند مثل خوستيها؛ باجوريها؛ كورميها و ... هر كدام از اين اقوام و مليتها در درون خود بازدر بر گيرندهٔ طوايف و عشيره‌های مختلفی هستند. مثلاً غلجاييها شامل طوايف هتكيها؛ توخيها؛ سليمان خيل؛ اوربا خيل و غيره ميباشد و يا ابداليها از باكزاييها؛ علی كوزاييها؛ علی زاييها و باميانزاييها تشكيل شده‌اند. و هر طايفهٔ باز به شاخه‌های تقسيم شده‌اند. كه ما در اينجا قصد نداريم تا اسامی همهٔ آنها را ذكر كنيم. چرا كه در حقيقت تمامی اين شاخ و برگها در ساقه‌ها و در نهايت در يك اصل واحد مجتمع و منسجم شده‌اند كه پشتون و يا پشتانه خوانده می‌شوند.

و اما ارباب تاريخ يا تاريخ‌دانان در موضوع رويشگاه اصلی اين شجره؛ با هم اختلاف نظر دارند. بعضی گفته‌اند كه آنها از طوايف خزری و از اهالی اطراف دريای كاسپين هستند كه در نواحی باب‌الابواب و شيروانات ساكن بوده‌اند. كه گاهی به بلاد ايران دست‌اندازی می‌كردند و توسط بعضی ازپادشاهان در ازمنهٔ نا معلومی به نواحی شرقی خراسان (قديم) منتقل شده‌اند. كه بعضاً زمان آنرا به دورهٔ امير تيمورگوركانی نسبت ميدهند. آما ضعف اين فريضه در آن است كه افغانان قرنها قبل از تيمور گوركانی درموطن فعلی خود شان سكونت داشته‌اند.

بعضی از مؤرخين گفته‌اند كه اينان از اولاده ضحاك شاه بوده‌اند. همو كه در ميتولو‍‍‍ژی (تاريخ اساطيری) فارسی معروف است كه بر روی شانه‌های خودش نگهبانانی داشته بشكل مار. بعضی از مؤرخين نيز گفته‌اند افغانان از جمله مردمان آشوری و كلدانی بوده‌اند. حتی بعضی از سياحان غربی ادعا كرده‌اند كه در زبان افغانان الفاظی و كلماتی از زبان كلدانی وجود دارد.[٢]

بعضی هم گفته‌اند كه اين طايفه‌ای كه در ارتفاعات واقع دربين نهر اتك تا خراسان ساكن هستند يعنی افغانان از نسل اقباط مصری بوده‌اند و ازجمله كسانی كه در فتح هند همراه سوزستريس (احتمالاً از فراعنه مصر) بوده‌اند و بعد از فتح در اين نواحی سكنا گزيده‌اند. اما عدهٔ از مورخين اعتقاد دارند كه افغانان در اصل از جمله اسباط (دوازده گانه) بنی اسرائيل بوده‌اند. كه بخت‌النصر بعد از كشتار و اسارت عدهٔ زيادی از آنان؛ آنها را در كوهای كه بنام "كوهستان غور" و يا "غور" تنها خوانده می‌شود سكنا داده است. و گفته ميشودكا آنان خود اين مسكن جديد خود را با اين نام خوانده‌اند بدليل گراميداشت شهر خودشان در سرزمين شام كه با همين نام "غور" خوانده ميشده است. نام پختو نيز از همين كلمه مشتق شده است كه به نحوی با نام بخت النصر هم ارتباط دارد . و چنانچه قبلاً خاطرنشان شد حرف واو در كلمهٔ پختو مثل يای در عربی حرف نسبت مكانی است. افغانان بعد از آنكه در اين نواحی ساكن شدند تناسل و تكثير يافته و بر ديگر مناطق هم مسلط شده‌اند. و تا مدتها بين آنان با يهوديان عرب مراودات و داد و ستدهای برقرار بوده.

زمانی كه يهوديان عرب به دين مبين اسلام گرويدند مردی بنام خالد را از بين خود برگزيدند و به كشور افغانستان (بلاد الافغان) فرستادند تا اين خويشاوندان قديمی خود را به تشرف به دين اسلام دعوت كنند. افغانان نيز جمعی از بزرگان و اميران‌شان را به نزد مسلمانان فرستادند. كه در بين آنها مردی معروف بنام قيس نيز حضور داشت. قيس كسی بوده كه نسب او بعد از چهل و هفت پشت به اسباط بنی اسرائيل می‌رسيد و بعد از پنجا و پنيج نسل به شخص حضرت ابراهيم منتصب بود. اين گروه از فرستادگان افغان به همراه خالد به حضور پيامبر مشرف شدند و مورد عنايات خاص ايشان قرار گرفتند. بخصوص شخص قيس مورد عواطف و الطاف خاصه پيامبر اسلام قرار گرفته و به وی لقب عبدالرشيد اعطاء كردند. و حضرت پيامبر در شأن وی فرموده كه قيس به حق شايسته اين لقب است چرا كه وی از نسل سلاطين بنی اسرائيل است.

اين هئيت از فرستادگان افغانی در فتح مكه جزء همراهان حضرت رسول(ص) بودند و در اين فتح پيامبر در آنان آثاری از شجاعت و مردانگی فراوان مشاهده كردند. آنگاه قيس و همران وی به وطن خيش باز گشتند در حالی كه حضرت رسول آنان را بدرقه و دعای خير و بركت فرمودند؛ و جماعتی از اهالی مدينه را نيز به همراه آنان فرستادند تا آنان آئين اسلام و مراسم اين دين حقيقی را در كوهستان‌های غور واقع در خراسان قديم (افغانستان) برگذار كنند. هنگامی که قيس به كشور خودش رسيد با جديت تمام كوشيد تا مردم و پيروان خود را به دين اسلام دعوت كند. افغانان نیز دسته‌جمعی به اسلام گرویدند و اینچنین قیس در انجام این ماموریت خطیر موفق و سرافراز گردید. قيس سرانجام در سال چهل هجری و در سن هشتاد و هفت سالگی و فات يافت. و از وی سه فرزند ذكور بجای ماند كه نسبت آنان به شاؤول ميرسد. قيس و فرزندان او تا به امروز در كشور افغانستان (بلاد الافغان) بسيار مورد احترام و ستايش هستند به قسمی‌که اغلب پادشاهان و اميران افغانی سعی می‌کنند تا به نحوی شجرة‌النساب خود را به آنان منتصب بسازند. من حيث‌المجموع چنين شجرة‌النسابی كه افغانان برای خود قايل هستند مؤيد اين موضوع است كه آنان از نسل اسباط بنی اسرائيل هستند. گرچند كدام وجه تشابهٔ بين زبان افغانی و زبان عبری يافت نشده است. با اين حال اعتقاد خود آنها به چنين نسب‌نامهٔ و نيز وجود محلی بنام خيبر در كشور افغانستان می‌تواند دليلی بر صحت اين روايات باشد.

و اما بعضی از مؤرخين نيز عقيده دارند كه افغانان ازجمله طوايف ارامنهٔ سا كن در مناطق شيروانات بوده‌اند. مناطقی كه در قديم "الپان" نام داشته و در آنجا در منتها اليهٔ قره‌باغ كليساهای زيادی وجود داشته كه "قندسار" خوانده می‌شده است. و اين مناطق درمجموع "اغوانج" و يا در معنای عام كلمه "اغوان" ناميده می‌شده. چنانچه ارامنهٔ ساكن در گنجه؛ نخجوان؛ گيلان و ايروان به اين نام يعنی "اغوان" فخر می‌كردند و ادعا می‌كردند كه خود اغوانی (اغوانيه) هستند و محتمل است كه لفظ افغان هم از همين كلمات اغوان و الپان گرفته شده باشد. و روسای قندسارها (كليساها) نيز بعد از مهاجرت‌شان به قندهار؛ اين نواحی را با اين نام يعنی قندسار خوانده‌اند كه بعدها به قندهار تحريف و تبديل شده است.

از بعضی از عادات آنها نير چنين بر می‌آيد كه آنان در حين مهاجرت‌شان از اوطان اصلی به اين مناطق؛ متدين به آئين نصرانيت بوده‌اند. و بعدها با ظهور اسلام به آئين اسلام روی آورده‌اند. چنان كه تا هنوز بعضی از عادات و رسوم قديمی مثل ايجاد شكلی شبيه به صليب در قرصهای نان در بين بعضی از آنها ديده شده. البته قول اين عده از مؤرخين نيز به نوبه خودش ممكن است خالی از صحت نباشد مگر اينكه آنان معتقد هستند كه نام قندهار از لفظ قندسار تحريف شده است. كه اين نمايانگر قلت بضاعت آنها در فن تاريخ است. به اين دليل كه قندهار شهری بسيار قديمی و معروف و شهری بسيار كهنی است كه ذكر اين شهر با همين نام حتی در كتاب مهابران (مهابهاراتا) ميتولو‍ژی يا تاريخ اساطيری هندوان نيز ذكر گرديده است.[۳]

عدهٔ از مورخين می‌گويند كه اصولاً افغانان از مدتها و از ازمنهٔ بسيار قديم در همین مناطق كنونی‌شان ساكن بوده‌اند كه گاهی خود بر اين نواحی حاكم بوده و گاهی هم تابع ساير حكومت‌ها بوده‌اند؛ اما در هرحال در همين نواحی زندگی می‌كرده‌اند. و گفته می‌شود كه اينان همان مردمانی هستند كه در مقابل اسكندر مقدونی جنگيده‌اند. و در عهد قديم در زمان گشتاسب همراه با كل منطقه سجستان (سيستان) تابع رستم افسانوی معروف بوده‌اند. و به وی ساليانه ده انبان گاو زرو سيم خراج می‌دادند. ولی به زودی عليه او عصيان كرده و از دادن اين خراج سنگين سر باز زدند.

اما واقعيت اين است كه در اصل اين مردم با مردم ايران از ريشهٔ واحدی (يعنی آريايی) هستند. كما اينكه زبان آنها نيز مثل زبان فارسی و دری دارای ريشه واحدی است كه از زبان كهن اويستايی اخذ سده است. و باهم تشابهات فراوانی دارند. مؤرخين متاخر مثل فرنسيس و لئورمان و غيره نيز اين موضوع را تائيد می‌کنند.[٤]

پانوشت
________________________________________

[۱]- شاوول (يا شاؤل) پسر قيس بن بنيامين بن ... بن اسحاق بن يعقوب بن ابراهيم خليل. (رج:عرائس‌المجالم ثعلبی) وی اولين پادشاه بنی اسرائيل بود كه بعد از وی حضرت داوود و بعد فرزند داود حضرت سليمان به پادشاهی برگزيده شدند. شاوول در قرآن طالوت خوانده شده است. در واقع شاوول يا شاؤل نام عبرانی همان شخصيت معروفی است كه به عربی طالوت خوانده می‌شود.

[٢]- آشوريان و كلدانيان مردمان بسيار متمدنی بوده‌اند كه در بين النهرين (عراق) زندگی می‌کرده‌اند و يكی از قديمی‌ترين تمدنهای بشری در روی زمين را آنها بنا نهاده‌اند.

[۳]- در متن عربی مهابران ذكر شده كه با توضيحی كه داده شده مشخص است كه منظور همان كتاب معروف مهابهاراتا است. اين كتاب از جمله نخستين آثاری است كه به صورت مكتوب بر جای مانده و قدمت آن حدود ده هزار سال تخمين زده شده است. گرچند بعضی از مؤرخين عقيده دارند كه نام قندهار كه در آثار قديمی از جمله مهابهاراتا ذكر شده منظور گندهارای هند كه محل معابد و بتخانه‌ها است؛ می‌باشد. اما قابل تامل است كه نام گندهارا در دوره كوشانيان افغانستان بر منطقه وسيعی اطلاق می‌شده كه علاوه بر منطقهٔ در شمال هند؛ به قول كليفورد؛ تقريباً تمامی مناطق اطراف رودخانهٔ كابل تا به جنوب افغانستان را در بر داشته. و اين نام بعدها به صورت اختصاصی بر دو منطقه يكی در شمال هند و ديگری در جنوب افغانستان يعنی قندهار كنونی باقی مانده است.

[٤]- در بارهٔ نام افغان دو نکته بسیار مهم و قابل یادآوری است. یکی اینکه نام افغان نام بسیار قدیمی است که در منابع مهم و معتبر تاریخی مثل الکامل ابن اثیر؛ تاریخ بیهقی؛ تاریخ یمینی و حدود العالم آمده و بخصوص در سفر نامه ابن‌بطوطه به کرات ذکر شده. نکته دوم اینکه نام افغان گرچند بیشتر بر پشتونها اطلاق شده است اما مختص آنها نبوده است. میری لویس کلیفورد در کتاب (سرزمین ومردم افغانستان) از روایات مختلف مورخین عرب نتیجه‌گیری کرده است که:

"اوه گانه (= سوارکار نجیب) یا افغان در نزد اعراب هم بر پشتونها اطلاق می‌شده است هم بر تاجیکها" در جای دیگر کلیفورد در مجموع چنین جمع‌بندی کرده است که: نام افغان بر کلیهٔ باشندگان کوپایه‌های هندوکش اطلاق می‌شده است. (صفحه ۱٤۱ ترجمه مرتضی اسعدی)

دلیلی مهمی‌که این نتیجه‌گیری کلیفورد را ثابت می‌کند سفر نامه ابن بطوطه است. وی در سفرش به کابل می‌نویسد:

سپس به کابل سفر کردیم در اینجا طایفهٔ از عجم زندگی می‌کند که افغان نامیده می‌شوند... کابل از قدیم پایتخت پادشاهان افغان بوده است در این شهر مزار عارف بزرگی بنام سید اسماعیل افغانی قرار دارد ... (متن عربی صفحه ٤۰۶ سفر به کابل)

از طرفی می‌دانیم که اکثریت مردم کابل از قدیم تاجیکها بوده‌اند و تا زمان سفر ابن بطوطه پشتونها هنوز در این نواحی زیاد نبوده‌اند. در همین کتاب در فصل چهارم نیز آمده که تاجیکها در کابل و نواحی اطراف آن زندگی می‌کنند. نکتهٔ مهم گزارش ابن‌بطوطه این است که او در هر حال کلیهٔ باشندکان کابل و نواحی اطراف آنرا افغانان خوانده است. از طرف دیگر در آثار ابوریحان بیرونی مثل التفهیم (دربیان اقلیم سوم) و در کتاب الصیدنه (دربیان گیاه زیتون) کوه‌های هندوکش از حد فاصل چین تا به زابل و بست به نام کوه‌های افغانان خوانده شده است. از اینرو نتیجه‌گیری کلیفورد مبنی بر اینکه نام افغان بر تاجیکها و سایر باشندگان کوه پایه‌های هندوکش نیز اطلاق می‌شده است می‌تواند بسیار مهم و قابل توجه باشد. بنابراین این فرضیه که نام افغان خاص پشتونها و بیانگر سلطه قومی است یک فرضیهٔ ضعیف و قابل تردیدی است

منابع
________________________________________

برگرفته از: سايت اينترنتی آزمون ملی، با اندک تغييرات ويرايشی

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

تاريخ معاصر افغانستان[٢]

از شاه امان‌الله تا ظاهرشاه

مبارزه سیاسی در افغانستان در اواخر سال‌های دهه دوم
آغاز دهه سوم سده بیستم و به قدرت رسیدن ظاهرشاه


اثر: پرفیسور دکتر ولادیمیر بویکو[۱]
گزینش و گزارش: عزیــز آریــانفر

(بخش نخست)

تاریخ نوین افغانستان سرشار و آگنده از پیروزی‌ها و ناکامی‌ها است. مگر تجربه تاریخی تحول این کشور، بر توانمندی نخبگان و جامعه افغانی در زدایش پیچیده‌ترین و دشوارترین آزمون‌ها، چه؛ آفات (کاتاکلیزم‌های) طبیعی باشند یا چه، کشاکش‌های سیاسی - اجتماعی؛ گواهی می‌دهد.

همانا، دوره سال‌های (۱٩٢۰-۱٩۳۰) چنین بودند، هنگامی که در افغانستان خانه جنگی و مبارزه نیروهای گوناگون بر سر قدرت و ساختمان اجتماعی، مطابق پنداشت‌ها و آرمان‌های آن‌ها روان بود. خصلت این رخدادها، نقش شخصیت‌های جداگانه و کشورهای خارجی تا کنون میان دانشمندان و محافل گسترده اجتماعی، هم در درون افغانستان و هم در بیرون از مرزهای آن، جر و بحث‌هایی را بر می‌انگیزند.

در اوچرک[٢]دست داشته، که بر مواد اروجینال بایگانی‌های شوروی و بریتانیایی استوار است، با توجه به کارهای انجام شده از سوی پژوهشگران دبستان‌های گوناگون علمی، تلاش به خرچ داده می‌شود، تا یکی از مراحلی که تاریخ معاصر افغانستان را برای چندین دهه از پیش تعیین کرد، تجزیه و تحلیل گردد.

۱- به قدرت رسیدن خاندان یحیاخیل (آل یحیی)

سیاست داخلی و خارجی نادرشاه:

سرنوشت نظامی - سیاسی منازعه افغانی ۱٩٢٩ (انقلاب) مقارن با میانه‌های اکتبر بیخی تعیین گردید: دسته‌های قبایل پشتون به کابل نزدیک می شدند و رهبر آنان- نادرخان در آن برهه عملا یگانه مدعی راستین تاج و تخت در کشور بود. با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن رفتارهای دسته‌های مردان مسلح و در واقع همچنان راونشناسی کوچی‌های جنگجو، مساله قدرت می‌بایستی همچنان در صورت امکان با رعایت سنت‌های محلی حل می‌گردید.

به این روند، می‌بایستی جرگه سراسری افغانی مشروعیت می‌داد که نماینده‌های آن نه تنها هواداران نادر، بل همچنان نمایندگان استان‌های شمالی – راهیان جنبش سقایی چندی پیش که بنا به دلایل آشکار در آن هنگام در کابل بودند، اعلام می‌گردیدند. افزون بر آن، برای بالا بردن شمار شمالیان در جرگه، پیروزمندان به شوروی‌ها با خواهشی مبنی بر آن که آنان را با هواپیماهای شوروی به کابل برسانند، رو آوردند.

مساله حاکمیت در دو مجلس، شب ۱٤ بر ۱۵ اکتبر ۱٩٢٩ حل و فصل گردید. در نیمه روز ۱۵ اکتبر، ای. ریکس، سرپرست نمایندگی سیاسی شوروی در کابل یادداشتی (دعوت نامه‌یی) به دست آورد تا به گونه غیر رسمی [در مراسمی که] به مناسبت اشغال پایتخت از سوی نیروهای نادرخان (بدون کدامین اشاره‌یی به آن که در این مجلس در نظر است پادشاه معرفی گردد) برگزار می‌گردد، حضور یابد. سفیران ترکیه و پارس نیز این گونه دعوت نامه‌ها را به دست آوردند. به گواهی ریکس، این نمایشنامه تاریخی این گونه می‌نمود: نادرخان سخنرانی کوتاهی که کمتر کسی می‌توانست آن را از لابه لای سر و صداها و گیر و دارها و های و هوی حاکم بر مجلس بشنود، ایراد نمود و از هواداران خود، در گام نخست، قبایل وزیری و مسعود به خاطر پشتیبانی ایشان ابراز سپاسگزاری نمود. علی‌محمدخان، وزیر پیشین بازرگانی بی‌درنگ پیشنهاد کرد تا سخنران [نادر خان] را به عنوان پادشاه برگزینند و مولوی فضل‌ربی به حاضران از مشروعیت این گونه انتخاب اطمینان داد.[۳]با همین روحیه غلام محمد، وزیر داخله پیشین سخنرانی کرد.

نادرخان پس از رایزنی برادران خود، ریکس را فراخواند و دیدگاه او را در زمینه جویا شد. نماینده شوروی بایسته دانست تا با همتایان ترکی و پارسی خود مشوره کند و تنها پس از مشاوره با آنان، فیصله اتخاذ شده از سوی مجلس و خود نادرخان را تایید کرد. حاضران سرازیر شدند تا به نادرخان انتخاب وی را به عنوان پادشاه را شادباش گویند. تاخیر فیصله مساله در باره حاکمیت بر مبنای فرمالیته یا واقعیت امر (برای مثال، پیش کردن مهره‌های دیگر به شمول پادشاه پیشین، امان‌الله) می‌توانست منجر به ادامه خانه‌جنگی و هرج و مرج ... در کشور گردد.

رهبران شوروی تقریبا بی‌درنگ و باز هم پس از هماهنگ ساختن مساله با ترک‌ها و پارس‌ها، رژیم نادر خان را به عنوان حاکمیت دولتی قانونی به رسمیت شناختند. به دشوار بتوان گفت که گسیل برادر نادرخان، محمدعزیزخان [پدر سردار داوودخان و سردار نعیم‌خان] که پسانتر در برلین به دست هواداران امان‌الله‌خان کشته شد، به عنوان سفیر جدید افغانستان، تصادفی بوده باشد. اقدامات اداره دیپلماتیک شوروی درست مانند سیاست افغانی آن، موجب برانگیخته شدن نکوهش‌هایی از سوی ساختارهای بین‌الحکومتی، در گام نخست، ساختارهای استخباراتی گردید. مگر، این اقدامات، بیشتر از همه، در کمینترن (انترناسیونال کمونیسیتی) که پیوسته از روند اتخاذ تصامیم سیاسی در عرصه جهانی کنار زده می‌شد، موجب ناخشنودی و سرزنش گردید.

نادرخان و حواریونش که در روند جنگ داخلی، به یاری جنگجویان پشتون و نیروهای خارجی(انگلیس و شوروی) به قدرت رسیده بودند، با نشستن به تخت پادشاهی، با دشواری های مالی و سیاسی بسیار جدی‌یی سردچار شده بودند. اعلامیه گردانندگان جدید افغانستان و مشی آنان بس احتیاط آمیز بود. این گونه مشی، با تیره بودن اوضاع افغانستان و ضعف مواضع رژیم، دیکته می‌شد. مهره‌های کلیدی نادریه (نادری‌ها) در تماس‌های خود با جانب شوروی، خاطرنشان ساختند که آن‌ها رفرم‌های امان‌الله را ادامه می‌دهند. مگر این اصلاحات را به تدریج پیاده خواهند کرد. نادریه با تلاش به توحید همه قبایل افغان و ساحات، در گام نخست بر مهربانی همسایه شمالی خود– شوروی می‌سنجید.

بار اصلاحی نظام و لحن نرم نخستین اعلامیه‌های رسمی کابل به آدرس شوروی پس از سرکوبی بچه سقاو، چنین پنداشت را ایجاد می‌کردند که نادریه، چیزی نمی‌ماند که ادامه‌دهنده راه امر امان‌الله باشد. تنها با آن تفاوت که همه سازندگی‌ها با «آهنگ کندتری» پیاده خواهد شد. نادرخان، شاه تازه بر تخت نشسته، در تلگرامی عنوانی شاه پیشین، خاطر نشان ساخت: عهد فرمانروایی شما در تاریخ افغانستان با خطوط زرین نگاشته خواهد شد و من هم به همان راهی خواهم رفت که شما پیموده بودید. [٤]

دلیل تکیه‌یی که رهبری شوروی به نادرخان در اواخر ۱٩٢٩، و در جریان چندین سال بعدی کرده بود، نه اعلامیه‌هایی بود که حکومت جدید کابل پخش کرده بود، بل این که یگانه نیروی واقعی نظامی – سیاسی در افغانستان، قبایل پشتون بودند که در میان آن‌ها بیشترین تاثیر را همو نادرخان، نماینده برجسته اریستوکراستی سنتی پشتونی (سرداران) داشت. فرمانروای نو، هرگونه تلاش به خرج می‌داد که بر تمایل پشتونگرایی خود را تاکید نماید. او حتا لقب «نادر افغان» را برگزید. مگر [در این کار] مناسبات ذات‌البینی نادر با قبایل بی‌اثر نبود. این در حالی بود که بیشترین تهدید از غلزایی‌ها -دقیق‌تر از بزرگترین عشایر این قبایل– سلیمان‌خیل بر می‌خاست. در دوره امانی، دسته‌های جنگی این قبیله به هواداری از بچه سقاو برخاسته بودند. یکی از دلایل پیروزی نادر در اشغال کابل در اکتبر ۱٩٢٩ این بود که کوچ زمستانی سلیمانخیل‌ها به هند بریتانیایی آغاز گردیده بود.

حکومت در زمینه جلب همکاری روحانیت مساعی بسیاری به خرج داد

شورای علما تشکیل گردید. به شخصیت‌های روحانی تا جایی این حق باز گردانیده شد تا قسما به عرصه قضا، آموزش و مانند آن باز گردند. مگر ائتلاف نادریه با روحانیت، به این معنا نبود که در افغانستان اسلامیزاسیون عمیق جامعه آغاز گردیده است و بنیادگرایان اسلامی به یکی از ستون‌های رژیم مبدل گردیده‌اند. [۵]

شاه جدید، هنوز در ماه‌های نخست فرمانروایی خود، گام‌هایی برداشت در راستای با ثبات‌سازی اوضاع در کشور. کار دستگاه اداری رو به بهبود گذاشت. در استان ها، کمیسیون‌های تنظیمیه یا کمیسیون‌های فوق‌العاده و تام‌الاختیار حکومتی به این کار پرداختند. این گونه، کمیسیون‌ها به ویژه به استان‌های خاوری و شمالی افغانستان گسیل شدند. در شمال، همراه با کمیسیون به رهبری یعقوب خان، یک هنگ تقویت شده توپچی سوق داده شد.

مگر، گردانندگان رژیم جدید کابل، انرژی خود را نه آن چنان در برابر آن‌هایی که از امیرحبیب‌الله کلکانی، بل در برابر آنانی که از امان‌الله خان پشتیبانی می‌کردند، متوجه ساختند. در این حال، عمده‌ترین اتهامی که بر آنان وارد می‌آمد، پیوندهای آن‌ها با شوروی بود. [همین بود که] بی‌درنگ، کرسی‌داران دوره امان‌الله، برکنار گردیدند و آن قبایل پشتون و هزاره که تکیه‌گاه اصلی پادشاه پیشین بودند، مورد ستم قرار گرفتند.[۶] همراه با آن، رژیم نادرخان تلاش ورزید با آن نیروهایی که می‌توانستند برای وی مهربانی نواحی کامل و گروه‌های تباری را کمایی نمایند، پیوندهایی برپا نماید. این گونه، نادری‌هایی که به پیگرد هزاره‌ها در شمال می‌پرداختند، مستقیما با رهبران آنان در هزاره‌جات (هزارستان)، منطقه دشوارگذار کهستانی در مرکز افغانستان به توافق رسیدند. پیروزی در این مساله، ناشی از چندپارگی درونی هزاره‌ها بود. افزون برآن، خان‌های بومی از حق گردآوری مالیات برخوردار گردیدند و باشندگان عادی حق نگه داشتن سلاح‌های دست داشته خود را. در سرانجام، حکومت مرکزی از گسیل سپاهیان خود به هزارستان خودداری ورزید و راه تفاهم پیمود: همو هزاره‌ها -که بدنه ارتش منظم را می‌ساختند- به تکیه گاه اصلی رژیم مبدل گردیدند. نیروهای آنان را می‌توان بسیار زود بسیج ساخت و به یاری موقعیت مرکزی خاستگاه آن‌ها در برابر هر استان دلخواه کشور به پیکار کشانید.

پیشبرد اقدامات یک باره و یا پیوسته و مستمر و گسیل کمیسیون‌های مسلح ویژه به اکناف کشور در اوضاع افغانستان سال‌های ۱٩٢۰-۱٩۳۰ تا حدی مفهوم داشتند، مگر رژیم جدید می‌توانست تنها در گام نخست، با ایجاد روابط افقی و عمودی قدرت و سپس پیشگیری سیاست داخلی و خارجی بایسته زیستایی پیدا کند. مگر، همو وضعیت دستگاه اداری بیرون پایتخت یکی از گران‌بارترین مسایل دولت جدید بود. بسنده است گفت که به خاطر تنگدستی دولت، بسیاری از کارمندان تنها نام‌شان در دفترهای دولتی بود و چنین پنداشته می‌شد که می‌توانند تنها سر از ۱ اپریل ۱٩۳۰ آغاز به کار کنند.[٧]

روی کار آمدن نادر، آبستن پیامدهای معین اجتماعی - سیاسی بود. ناخشنودی جدی‌یی را در این مساله، بازرگانان تبارز دادند، به ویژه بخش خاص افغانی آن و همچنان آن تاجرانی که از سوی جوامع هندی (عملا از سوی سیک‌ها) کشور که گرایش به پیوند بازار هندی - انگلیسی داشتند و گروه‌های بازرگانی آنان را نمایندگی می‌کردند. بازرگانی سرشناس افغانی جای پا یافته در زمان امان‌الله، به ویژه سرمایه‌دار متشبث، عبدالعزیز لندنی [(عزیزخان لندنی)] و عبدالمجید حکیمف [(عبدالمجید زابلی که در آن هنگام با همسر روسی‌اش در مسکو با نام خانوادگی حکیمف زندگی می‌کرد - گ.)] با ابتکار حمایت از رژیم نو پیش آمدند و ٤-۵ میلیون افغانی اعانه دادند (مبلغ یک میلیون افغانی را باید هراتی‌ها که زابلی نماینده آن‌ها بود، می‌پرداختند). این اقدام میهن‌پرستانه، باید موقف تاجران هندی -اقلیت تجاری خارجی را- که معمولا که نسبت به دولت کابل دارای تمایلات متفاوت بودند، سست می‌نمود[٨].

راستش به گونه‌یی که پژوهشگر روسی پ. الکسی ینکف می‌پنداشت، اقدامات لندنی می‌توانستند دارای انگیزه‌هایی دیگری هم باشند: یکی از نخستین میلیونرهای دوره استقلال، در ازای مهربانی خود، اجازه ساختمان بند دره شادیان را از نادر به دست آورد و ملکیت‌هایی را به دست آورد - زمین‌های دشت شادیان را به اندازه ٢۰ هزار هکتار. یگانه شرطی که پادشاه گذاشته بود، این بود که عزیزخان برای ساختن بند، به کمک مهندسان و تکنیسین‌های شوروی رو نیاورد. [٩]

یکی از تدبیرهای نادرشاه به مقصد مشروعیت بخشیدن به رژیمش، برگزاری جرگه سراسری ملی نوبتی در ماه سپتامبر ۱٩۳۰ بود. بنا به دستور دولت، به این جرگه ۳۰۱ نماینده از استان‌ها (بیشتر ملاها و زمینداران) و ٢۰٩ کارمند دولتی و افسران نظامی دعوت شده بودند که مورد «نوازش» شاه قرار گرفتند، و باید فیصله‌هایی بسیار مهمی، مبنی بر چگونگی سرشت و پیامدهای اصلاحات پیاده شده در گذشته از سوی امان‌الله خان در گام نخست، همه فیصله‌های جرگه ۱٩٢٨ پغمان، اتخاذ می‌نمودند. همه این فیصله‌ها، به خاطر گرفتن «کمک مالی» از نادری‌ها، فسخ شده اعلام گردیدند. جدایی از این که پادشاه پشیین، امان‌الله را به باد انتقاد خردکننده‌یی گرفتند.[۱۰]

گام بعدی که همچنان متوجه تحکیم قدرت نادرشاه بود، فراخواندن شورای ملی بود. این موسسه در جرگه ۱٩٢٨ پغمان برای پشتیبانی از اصلاحات از سوی گروه‌های فعال سیاسی تحصیل یافته جامعه افغانی تاسیس گردیده بود، مگر احیای کار آن از سوی نادر، برای مقاصد دیگری بود، در گام نخست، برای تایید فیصله‌های خود وی. نادر، عبدالاحد[خان] ماهیار (مایار)، نماینده وردک را به عنوان رییس شورا گماشت.

عبدالعزیز (محرر روزنامه «طلوع افغان»، نماینده قندهار) که بر ضد لگام گسیختگی‌های شاه برآمد نموده بود، به ۱۳ سال زندان محکوم گردید و بهای بس سنگینی به خاطر آن پرداخت. حکومت همچنان گرفتن امضاءهای نمایندگان را «به سود» نامزدی عبدالاحد ماهیار سازماندهی کرد. مگر تنها ٢۶ نفر از ٩٧ تن قاطعانه از این کار خودداری نمودند. این آدم‌های بی‌باک، رییس جدیدالتقرر را به آن متهم کردند که: او به نمایندگی از شورای ملی موافقت نامه‌یی را به امضا رسانیده است مبنی بر ارایه وام از سوی بریتانیا به افغانستان، چیزی که عملا صلاحیت این کار را از سوی نمایندگان شورا نداشت.

برای خنثی ساختن شورای ملی، سنا، که اعضای آن همه از سوی شاه انتخاب می‌شدند، متشکل از ٢٧ نفر ایجاد گردید. در آغاز، در نظر بود که مجلس شورای ملی در ماه مارچ ۱٩۳۱ برگزار گردد. سپس آن را به ماه می ۱٩۳۱ به تعویق انداختند. مگر عملا به تاریخ ۶ جولای ۱٩۳۱ آغاز به کار کرد. در کابل، ٩٧ نماینده از ۱۰۶ نفری که جرگه سراسری افغانی سال ۱٩۳۰ تعیین شده بودند، گرد آمدند: بخش بزرگ آنان (نزدیک به ۶۵ درصد) نمایندگان را رهبران قبایل تشکیل می دادند. از ٢۰-٢۵ درصد را روحانیون.[۱۱] بیشترینه اعضای شورا از سوی دولت گماشته شده بودند؛ برای نمونه: در کابل، تاریخ روز انتخابات، تنها به کلانترهای محله‌ها اعلام گردیدکه به نوبه خود، تنها رای دهندگان طرف اعتماد شان را دعوت نمودند. والیان استان های هرات و قندهار– عبدالرحیم خان و محمد گل خان، که هر یک، بنا به دلایلی، به رژیم کابل متمایل نبودند، می توانستند اوضاع را تغییر دهند. مگر آن‌ها خطر نکردند اوضاع سیاسی در گستره زیر نفوذ خود و کشور در کل «شور» بدهند.

هر چند، در بافتار شورای ملی، نمایندگان بازرگانان و همچنان بزرگران ره نیافته بودند، با این هم، حتا با این گونه رفتار گزینشی در ایجاد این ارگان، نزدیک به یک چهارم اعضای آن (به شمول معاون رییس شورای ملی) به عنوان اپوزیسیون رژیم موجود برآمد (تبارز) نمودند. نمایندگان این گروه، می‌خواستند با برگزاری نشست‌های منظم سالانه، شورای ملی را به ارگان عالی قانون‌گذاری کشور، مبدل سازند. حال آن که برای حکومت و شاه، نقش قوه اجرایی در نظر گرفته می‌شد. نمایندگان فعالان موفق شدند بررسی قوانین امان‌الله‌خان را سازماندهی نمایند و برخی از پیشنهادهای خود را اریه نمودند. مگر این اقدامات با نبود مطبوعات مستقل بازتاب اجتماعی نیافتند.

گام‌های برداشته شده از سوی نادرشاه، در راستای ایجاد نهادهای مشارکت اجتماعی و چیزی که دارای اهمیت نه کمتر است، سیاست خارجی متعادل و متوازن (عقد پیمان بی‌طرفی با اتحاد شوروی در سال ۱٩۳۱ و مانند آن)، برخی از نمایندگان اپوزیسیون را برانگیخت تا در مناسبات خود با رژیم حاکم بازبینی کنند. موقف‌های مهربانتری را نسبت به او برای مثال، دبیران روزنامه‌های برونمرزی «زمیندار» و «افغانستان» که در هند بریتانیایی به چاپ می‌رسیدند، سیدغلام حسن شاه کاظمی و مرتضی احمدخان، پیش گرفتند. آن‌ها حتا اعلامیه‌هایی در پشتیبانی از شاه (در واقع توبه نامه‌ها) و پوزشخواهی از ارزیابی‌های لغزش‌آمیزشان در باره اوضاع چند سال اخیر افغانستان پخش نمودند.

دگرگونی‌های سیاسی آغاز دهه سال‌های دهه ۱٩۳۰ در قانون‌اساسی ۱٩۳۱ بازتاب یافتند. مگر آن گونه نیشخندآمیز که غبار -تاریخ‌نویس و رجل سیاسی تاکید نمود- حتا وزیران با محتوای سند اساسی حقوقی کشور بسیار کم آشنا بودند که مواد و بندهای آن اصلا در فیصله‌های کابینه و یا دیگر ادارات و دفترها در دوره نادرخان اعلام شدند. مگر آگاهی اندک بیشتر افغان‌ها از محتوای و حتا خود نفس موجودیت قانون‌اساسی ۱٩۳۱[۱٢] به هیچ رو، به معنای آن نبود که تصویب آن بر زندگی اجتماعی – سیاسی کشور هیچ تاثیری نداشت.

مشی سیاست خارجی دولت نادریه نیز ثابت نبود. مناسبات افغانستان و شوروی روی خط همگرایی توسعه نمی‌یافت. این گرایش را، غلام‌صدیق‌خان چرخی(یکی از هواداران برجسته امان‌الله که تلاش ورزید مانند بسیاری دیگر از هواداران شاه پیشین با نادرشاه زبان مشترک بیابد)، کوشید پس از بازگشت خود به کابل در بهار سال ۱٩۳۱، بچرخاند. چرخی دست به این ریسک زد تا نادرخان را به آن متقاعد سازد که اوضاع بین‌المللی (تهدید جنگ جدید جهانی و بسیاری دیگر از مسایل) افغانستان را برآن وا می‌دارد تا به سوی شوروی گرایش استراتیژیک داشته باشد. مگر نادر به گونه دیگری می‌اندیشید: او بر آن بود که سنجش افغانستان به روسیه با توجه به تجارب تاریخی (شکست شیرعلی‌خان در سال ۱٨۶۰ و همچنان شکست امان‌الله خان در اواخر سال ۱٩٢۰) و نیز با رخدادهای روان، تردید برانگیز است. او همچنان به پیروزی جنبش آزادی بخش ملی در هند کمتر باور داشت.[۱۳]

یکی از گامی‌هایی نخستین و بس ارزنده که دولت نادریه برداشت، آوردن نظم در عرصه‌های اجتماعی و آموزشی بود. مکتب‌ها که در دوره بچه سقاو بسته شده بودند، سر از نو، باز شدند. گرد آوری سامان و اسباب و مواد درسی مکاتب که به تاراج برده شده بود، آغاز گردید. حتا گسیل جوانان برای آموزش به خارج (هرچند به پیمانه هایی کمتری نسبت به دوره امانی) از سر گرفته شد. مگر دیری نپایید که گرایش های منفی(با آن که برخی از آن‌ها نه در مشی خود نادرشاه، بل در پدیده های بیشتر ژرفتر دارای بار اجتماعی- سیاسی و تباری- تاریخی ریشه داشتند) پدیدار گردیدند. برای نمونه، شاه با آن که بنا به گواهی بسیاری، یکی از آگاه ترین کارشناسان نظامی کشور بود، ناگزیر گردید، ارتش را بر اساس داوطلبی، به سان یک ارتش دارای بافتار رنگارنگ، با آن که بیشتر دارای بار پشتونی– عشیره یی جنگجویان بود، بازآرایی نماید. هسته آن را باید وردکی‌ها، لوگری‌ها، و در جای آخر– نمایندگان زیر ستم ترین اقلیت ملی افغانستان– هزاره‌ها، می‌ساختند.

دلکش ترین انگیزه برای بازآرایی دسته‌های رزمی، افزایش تنخواه بود: هرگاه تنخواه در دوره امانی ۱٤ روپیه کابلی در ماه و در دوره بچه سقاء، ٢۰ روپیه کابلی بود، در دوره نادریه ناگزیر گردیدند وعده ٢۵ روپیه در ماه را بسپرند. برای حل این مساله، به یاری بریتانیا نیاز بود. با آن بخشی از دارایی‌های افغانستان (نزدیک به دو میلیون کلدار از سپرده‌های افغانستان که در بانک‌های هند بریتانیایی در دوره امانی پس انداز شده بود) دو باره واپس شدند. مگر به هر رو، می بایست تنها بخشی از رزمجویان پشتون را نگه داشت و دیگران را مرخص و آنان را به محل های بود و باش پیشین‌شان گسیل داشت.

حکومت پول زیادی را برای خرید خان‌ها و مالکان مصرف کرد و در برخی از موارد ناگزیر بود امتیازات سنتی شماری از قبایل و رهبران شان را احیا نماید و تنها پس از مرخص نمودن بخشی از جنگاوران و دسته‌هایی پراگنده، توانست تا چندی اوضاع را در پایتخت و برخی دیگر از نواحی کشور با ثبات بسازد.

مگر اوضاع سیاسی داخلی در افغانستان را تنها عوامل عینی دیرپا تعیین نمی‌کردند. نادرخان و نزدیک‌ترین پیرامونیان او– مصاحبان- حاکمیت اعلی را در کشور برای سال‌های سال و حتا دهه‌ها به انحصار خود درآورده بودند– از کرسی صدارت که به برادران وی رسیده بود، گرفته تا دیگر کرسی‌های کلیدی (وزارت دفاع و مانند آن ...). و حتا مناصب و کرسی‌های کم اهمیت و صلاحیت. تقرر محمدعیسی‌خان- ملی گرای هوادار شوروی و عضو جنبش جوانان افغان، به کرسی رییس ستاد ارتش افغانستان، بیشتر به یک استثنا همانند بود که نشانگر ژست تمایلات مهربانانه نسبت به شوروی بود.[۱٤]

تمرکز قدرت در دست‌های مصاحبان، با دامنه‌یابی روز افزون سرکوب و روی هم رفته، خودکامگی رژیم سیاسی همراهی می‌گردید. در میان سرشناس‌ترین قربانیان اختناق نادریه، می‌توان از محمدولی خان[دروازی]- یکی از همراهان اصلی امان‌الله‌خان، وزیر حربیه پیشین، دیپلمات و نایب السطنه نام برد. به او اتهام توطیه و آماده سازی خیزش به سود امان‌الله بسته شد و در ماه جنوری ۱٩۳۰ بازداشت گردید. ولی خان که در آغاز به سمت غلام بچگی دربار، خدمت را در دربار حبیب‌الله خان آغاز کرده بود، یکی از انگشت شمار تاجیک تباران بودکه توانست در زمان امان‌الله، به سرعت از نردبان سیاسی بالا بیایید. با آن که پادشاه پیشین کاملا به او اعتماد نداشت. نادری‌ها، چیزهایی بسیاری را نمی‌توانستند بر او ببخشایند. از جمله مهرورزی به بلشویک‌ها را. محمدولی خان، همچنان متهم به همکاری با بچه سقاو بود. «رسیدگی» به پرونده محمدولی خان، عملا نخستین و آخرین بازجویی‌یی بود که در جریان آن دست کم برخی از موازین عدلی رعایت گردید. در ماه اپریل ۱٩۳۰ در جلسه سرشناسان و افسران، حکم دادگاه عالی در زمینه پرونده محمدولی خان و محمود سامی (افسر ترکی ارتش افغانستان که از مصر گریخته و به افغانستان آمده بود) اعلام گردید که مطابق آن باید حاضران باید فیصله نهایی را صادر می‌نمودند: اعدام یا زندان. محمدولی خان که عملا سومین شخصیت (پس از امان‌الله و طرزی) در رده اصلاح‌طلبان افغان دوره نخست استقلال بود، به هشت سال زندان محکوم شد. مگر بعدها در ۱٩۳۳ به نام دشمن شاه و ملت اعدام شد.[۱۵]

هنوز در جریان سال اول فرمانروایی نادرشاه، بسیاری از جوانان افغان و هوادارن امان‌الله خان مورد اختناق قرار گرفتند. این گونه، به دستور نادرخان، تابستان ۱٩۳۰ در گرماگرم رخدادهای کوهدامن، عبدالرحمان لودی- شهردار کابل کشته شد. جسد سوراخ سوراخ شده و تیراران شده او بر سر خر نزد همسرش به شور بازار برده شد. دار و ندار لودی ضبط گردید و گذشته از این‌ها، مرده او متهم به کفر و الحاد و میگساری و باده پیمایی گردید. همچنان [تاج محمد] پغمانی با توپ پرانده شد. همین گونه، فیض محمد باروت ساز را اعدام کردند که پیش از اعدام نادرخان را به باد ناسزا گرفت. محمد ارتی، در آغاز به ترکیه گریخت و سپس رهسپار هند شد، مگر گرفتار گردید و در پیشاور کشته شد. غبار ده سال آزگار رقت بار در زندان و تبعید بسر برد. بستگان او از کار بیرون رانده شدند و فرزندانش را به مکتب ره ندادند. همه این و دیگر شکنجه‌ها و جزاها بدون دادگاه و تحقیق انجام شدند.

شگفتی برانگیز نیست که این گونه مشی سیاسی، در کنار انبوهی از نا به هنجاری‌ها و نا به سامانی‌های دیرین و نو جامعه افغانی، به بسیار زودی، موجب برانگیخته شدن واکنش‌ها، هم از سوی مخالفان ولایتی نادریه و هم در میان لایه‌های گسترده توده‌ها، گردید. مگر اپوزیسیون راستین رژیم را، ائتلافی بس سست بنیاد و از نگاه سازمانی و سیاسی از هم پاشیده و شیرازه گسیخته، مشتمل بر هواداران امان‌الله‌خان، نمایندگان اقلیت‌های تباری و بخشی از روحانیون و ... که جسته و گریخته به آن می‌پیوستند، تشکیل می‌داد.

«قهرمان رخدادهای مزار»: رویدادهای «ترکستان افغانی» در اواخر سال ۱٩٢٩– اوایل سال‌های دهه ۱٩۳۰ و هنگامه [استاد] خليل‌الله ‌[خلیلی][۱۶]

پیش درآمد[۱٧]:

[در مقاله دست داشته، کوشیده شده تا به ابعاد فردی و شخصیتی استاد خليل‌الله ‌خلیلی در متن کشاکش‌های افغانستان در اواخر سال‌های ۱٩٢۰ و آغاز ۱٩۳۰ پرداخته شود. در تاریخ نگاری افغانستان، این کشاکش‌ها، به «انقلاب» شهرت دارد. موضوع پژوهش‌ این بحث، پرداختن به سیما و شخصیت خليل‌الله ‌خلیلی است. او در آن هنگام، نماینده نسل جوانی از سیاسیون کشورش به شمار می‌رفت، که پسان‌ها به شخصیت برجسته اندیشمند (انتلکتوئل) و دولتی مبدل گردید. در مقاله، سخن بر سر رویدادهایی است که زایشگر آغاز زندگینامه سیاسی خليل‌الله‌ شدند].

[در پی کشته شدن امیر حبیب‌الله در سال ۱٩۱٩، در افغانستان «پادشاه گردشی» گردید. امان‌الله‌، شاه جدید، به زودی کشور را به سوی استقلال رهبری کرد. او تصمیم گرفت تا جامعهٔ سنتی افغانستان را اصلاح نماید. در روند پیاده ساختن اصلاحات، بسا اتفاق افتاد که به سنت‌ها و شرایط عینی جامعه بی پروایی شود و خواست مردم نادیده گرفته شود. امان‌الله‌، مالیات را افزایش داد و در سرانجام هم میهنانش را در برابر خویش برانگیخت. بحران عمیق اجتماعی و سیاسی اواخر سال‌های ۱٩٢٨ و آغاز ۱٩٢٩، به جنگ داخلی و تضعیف بیش از حد حاکمیت مرکزی کشور تا مرز از هم پاشی شیرازه حاکمیت آن انجامید. در کشور تنش‌های ملی، عشیره‌یی و گرایش‌های منطقه‌یی نیرومند شد. در جریان سال ۱٩٢٩ و حتا آغاز سال‌های دهه ۱٩۳۰ شمار بسیاری از شبه دولت‌های نیمه خودگردان در افغانستان پدید آمدند، که بیشتر متمایل به منطقه گرایی بودند، تا استقلال کامل.

امان‌الله‌، پس از واژگونی پاد شاهی‌اش در میانه‌های جنوری سال ۱٩٢٩ کوشید تا حکومت ملی را با تکیه بر خویشاوندی‌های عشیره‌یی پشتونی خویش در قندهار که به آنجا گریخته بود، سر و سامان دهد. مگر به زودی با شکست رو به رو شد. او عملا خود را از بسیاری از همکارانش، که ناگزیر هم در پایتخت و هم در شمال مستقلانه پویایی‌هایی داشتند، تجرید ساخت و سرانجام، در اواخر ماه می ۱٩٢٩ کشور را برای همیشه ترک گفت.

در جریان سال ۱٩٢٩ میلادی، نقش مرکزی در سیاست افغانستان به نیروهایی که بر کابل چیره بودند، انتقال یافت. آن آن‌ها کسانی بودند که بچه سقاو- نماینده گروه‌های پایینی جامعه را به قدرت رساندند. سپس او را امیر غازی (در واقع امر حبیب‌الله دوم) اعلام کردند و کشورش را که در بر گیرنده کابل، اطراف و برخی از مناطق ولایت شمالی (ترکستان افغانستان، قطغن، بدخشان و ...) می‌گردید، متفاوت از حکومات پیشین پشتون‌ها، به «کابلستان» نام دادند.

در میان سقاویان هم شمار بسیاری از نمایندگان نخبگان مذهبی (بیشتر تاجیک تبار یا تاجیکی شدهٔ زمینداران ناحیه کابل (کوهستان و کوهدامن) حضور داشتند و هم بوروکرات‌های پیشین امان‌الله‌ و مذهبی‌های واپسگرای [عصر او]. آن‌ها نتوانستند نه مدیریت اقتصادی را انجام دهند و نه ماشین دولتی را احیا نمایند.

تا تابستان سال ۱٩٢٩، در کشاکش‌های تباری- سیاسی درونی افغانستان، رزمجویان قبایل پشتون نیرومند گردیدند. نادرخان، وزیر دفاع و سپهسالار امان‌الله‌ [خان] و یکی از چهره های برجسته اشرافیت افغان (سردار) توانست که همهٔ آن‌ها را زیر درفش خود متحد سازد].

مقارن با آغاز پاییز ۱٩٢٩، روشن گردید، که هواداران بچه سقاو در افغانستان به زودی شکست خواهند خورد. تنش‌ها هم در کابل و هم در استآن‌ها به شمول استان هایی در ظاهر متمایل به رژیم نو، رو به فزونی داشت. یکی از رهبران هزاره به نام اکلیل‌خان، برای گفتگو با سیدحسین، وزیر دفاع «کابلستان» به شهر مزارشریف آمد. عبدالقیوم، نائب الحکومه مزار، که یکی از هواداران پنهانی نادرخان که برجسته ترین مدعی بالاترین مقام دولتی در اواخر ۱٩٢٩ به شمار می‌رفت، نتوانست جلو سید حسین را که شهر را با خزانهٔ محلی (که نزدیک به نیم میلیون افغانی دارایی داشت)، ترک می‌گفت، بگیرد. در٢٧ اکتبر، حکومت مزار به دست مستوفی- خليل‌الله‌خلیلی افتاد، که در برابر عبدالقیوم مستقلانه قیام نموده، نیروهای هزاره‌ها را سرکوب، و پس از آن، خود را نائب‌الحکومه ترکستان افغانی اعلام کرد.

خليل‌الله‌ که بعدها در کشور و فراتر از مرزهای آن به نام خليل‌الله ‌خلیلی (استاد خلیلی) نامور شد، در سپهر سیاسی زمان جنگ داخلی ۱٩٢٩ تصادفی ندرخشید. پدرش، محمدحسین‌خان از عشیره صافی، از رجال پرقدرت عصر امیر حبیب‌الله‌خان و مستوفی الممالک وی بود که به فرمان امیر جدید- امان‌الله‌خان، متهم به فساد و دیگر تبهکاری‌ها گردیده و در سال ۱٩۱٩ محکوم به اعدام شد و خانهٔ وی در کابل مصادره و به عنوان اقامتگاه نماینده سیاسی شوروی داده شد. بنا به وصیت محکوم، خانواده‌اش را بخشوده، امان دادند، اما به استان چاریکار تبعید نمودند که با درآمد اندکی از مدرک جایدادهای محدود شان می‌زیستند.

به گونه یی که عبدالغنی می‌نویسد: محمد حسین خان در آستانه اعدام، از امان‌الله‌ خواهش کرد تا به فرزندانش امکان ادامه آموزش بدهد که در پاسخ [به مصداق: «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود»]، شنید: آموزش دادن به آن‌ها به معنای پرورش گرگ‌های درنده است. هر چه کنی، آن‌ها آدم نمی‌شوند». [۱٨] خليل‌الله ‌با آن که پدر و مادر (مادرش دختر یکی از خان‌های روستای کوهستان پروان، بود که پیش از رویدادهای ۱٩۱٩ درگذشته بود) را از آوان کودکی از دست داده بود، آموزش دید: به روایتی وی دبستان روستایی را به پایان رسانید و بنا به روایت دیگر، در لیسه با پرستیژ حبیبیه کابل دانش فراگرفت و سپس، چندی هم در آنجا به آموزگاری پرداخت. در بیست و اند سالگی، او، که در میان شمالی‌ها (تاجیک‌ها و پشتون‌های تاجیکی شده شمال منطقه کابل) نمو یافته بود، به جنبش بچه سقاو گروید و یکی از بی آلایش ترین و تحصیل یافته ترین هواداران این جنبش شد. در زمستان سال ۱٩٢٩ جزء بلندپایگان محلی سقاوی گردید و به کرسی مستوفی ترکستان افغانستان گماشته شد.

سقوط کابلستان، نه تنها او را سرخورده نساخت، بل[انگیزهٔآن گردید] که برعکس، سرسختی، صلابت و شگردهای شگفتی برانگیزی را به نمایش بگذارد. او نادرخان را دست نشانده انگلیسی‌ها خواند و طرح ایجاد دولت جدیدی را در شمال با پیشگامی باشندگان ازبیک، تاجیک و ترکمن پیش کشید[۱٩]. این طرح، نه تنها برای مخالفان وی، بل نیز برای محافل معین سیاسی و نظامی- دیپلوماتیک شوروی غیر منتظره بود. جدایی از آن که به پندار خلیل‌الله، عامل مهم توانایی زیستن این «دولت» می‌بایستی در حمایت همسایه شمالی ـ شوروی و دوستی با جمهوری‌های شوروی نهفته باشد.

خلیلی که در گذشته به عنوان یکی از سرسخت‌ترین دشمنان شوروی بنام بود، برای اثبات حسن نیت خود، دستور داد تا پناهجویان آسیای میانه آزادانه، به میهن شان بازگردند. در این سند، که در نامه‌های دیپلوماتیک شوروی به «فراخوان خلیلی- معاون گورنر جنرال ترکستان) نام داده شده است (مستوفی مزار نزدیک به سه هفته یعنی از آخر اکتبر تا ۱٩ نوامبر ۱٩٢٩، در منطقه فرمانروایی کرد. با آن که در اسناد یا از نام نائب الحکومه و یا معاون وی امضا می‌کرد، ولادیمیر بویکو) آمده است: «با توجه به مناسبات نهایت دوستانه موجود میان حکومت اسلامی حبیب‌الله با حکومت معظم شوروی، مهاجران مقیم در سرزمین افغانستان، هرگاه خواسته باشند به وطن اصلی‌شان برگردند، بهتر است خود در این باره تصمیم بگیرند، که کجا برای بود و باش آینده‌شان بهتر است. از جانب حکومت اسلامی حبیب‌الله در مزار شریف، برای بهبود رفاه این مردم، هیچ ممانعتی در زمینه نیست. دولت معظم اتحاد شوروی طبق اطلاعیه رسمی موجود در نزد ما، آماده است تا این مهاجران را پذیرفته و زمینه بازگشت و اسکان با عافیت آن‌ها را در میهن شان فراهم نماید»[٢۰]. فرمانروای «خود گماشته» وعده سپرد تا در آیندهٔ نزدیک کنگره نمایندگان باشندگان محلی را برگزار نماید که در آن در نظر بود حکومت دایمی شمال افغانستان را برگزیند. او و هوادارانش، مطمئن بودند که ولایات قطغن ـ بدخشان و میمنه نیز به هسته دولت آینده شمال خواهند پیوست.

با فرا رسیدن هفته دوم ماه نوامبر، هیات‌هایی از بدخشان، آقچه، شبرغان و سراسر منطقه مزار، آغاز به آمدن به «مجلس نمایندگان با صلاحیت» به مزارشریف، نمودند. از دیدگاه بافتار تباری، در میان نمایندگان، ازبيک‌ها، ترکمن‌ها و تاجيک‌ها از نگاه شمار، بیشتر از دیگران بودند. این در حالی بود که در جمع آنان، نمایندگان هزاره‌ها و افغآن‌ها (پشتون‌ها) اصلا به چشم نمی‌خوردند. دسته‌های بالادست تر، جنگاوران مسلح ترکمن‌ها به رهبری ایشان خلیفه بودند. مگر رهبری سیاسی را خليل‌الله‌پیش می‌برد. مگر، جانب شوروی، با پیدایی یک چنین متحد ناخوانده و ناخواسته، به ویژه طرح‌های وی، با دلواپسی فوق العاده برخورد نمود. به پنداشت نمایندگان دیپلوماتیک شوروی در آسیای میانه، «پیاده شدن چنین طرح‌ها، پیش از همه به معنای تقسیم افغانستان به دو بخش خواهد بود: یکی جنوب خاوری به رهبری نادر خان، با نفوذ بیشتر انگلیسی‌ها و دیگر شمال باختری به رهبری خليل‌الله، با عمدتا تاثیر شوروی. مگر ما چنین کاری را باید غیر ممکن بپنداریم. تقسیم افغانستان در اوضاع کنونی بیشتر به سود انگلیسی‌ها است. ما به افغانستان واحد، غیر قابل تجزیه و دارای تمامیت ارضی نیاز داریم. (تکیه از نویسنده، بویکو است) ...و به همین دلیل، اندیشه‌هایی که در سر پرشور و گرم خليل‌الله ‌پدید آمده‌اند، ناگزیر کنار گذاشته شوند. چون که هنوز کارهای شوروی‌ها علیه انگلیسی‌ها در افغانستان چندان بد پیش نمی‌رود»[٢۱].

مگر، بسیار به زودی روشن شد که طراح ایجاد دولت شمال افغانستان، خود به اندیشه‌هایش باور ندارد. چون او و پیرامونیانش در عین زمان گفتگوها را با اس. وایتزاگر S.Weizeger - قونسل شوروی در مزارشریف برای گرفتن روادید یا ویزای شوروی (که عملا به معنای دادن درخواست پناهندگی بود) و گسیل اشیای گرانبها (پول و قره قل) به آن سوی مرز (که در نظر بود پول‌ها در یکی از بانک‌های شوروی واریز و پوست‌ها در گدام‌های آن انبارهای شود)، پیش می‌بردند. با همه شک وگمآن‌ها در بارهٔ طرح‌های استراتیژیک خلیل‌الله، محافل سیاسی و نظامی ـ دیپلوماتیک شوروی نمی‌توانستند همکاری یکی از هواداران چندی پیش بچه سقاو، آن هم سرسخت‌ترین و پر و پا قرص‌ترین آن‌ها را، با سنجش به پشتیبانی از او و کسان همانند او که از توانایی حفظ توازن در برابر انگلیسی‌گرایی نادرخان- شاه جدید، برخوردار بودند؛ «به سان ابزار در بازی افغانستان، که انجام و فرجام آن تا هنوز روشن نبود»، چونان نیروی ذخیره؛ نادیده بگیرند.

در تاشکنت، اعضای گروه خليل‌الله ‌(«که آخرین بقایای رژیم حبیب‌الله پنداشته می‌شدند») و پیش از همه، خود او، چونان شخصیت‌های هر چند هم متباین، مگر با آن هم بی تردید سیاسی، ارزیابی می‌شدند. آ. زنامینسکی، نماینده فوق العاده کمیساریای خلق در امور خارجی در ازبیکستان، ضمن گزارشدهی در باره این مساله به رهبری دفتر آسیای میانه یی کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) سراسری شوروی، می‌پنداشت که: «سودمند است تا آن‌ها را در بازی افغانستان، که آغاز و انجام آن کاملا روشن نیست، به سان آله با خود داشته باشیم.»[٢٢]

در ۱٢ نوامبر توسط آن‌ها یک محموله ۱٩ هزار جلدی پوست قره قل، از مزار شریف به ترمز، برای فروش به شوروی فرستاده شد. محموله کالا را خلیفه عبدالله، کارمند گمرکات و معتمد خليل‌الله‌همراهی می‌کرد. یک روز بعد، بیشترینه اعضای گروه رجال‌های مزاری، ٤۶ نفر، با پاسپورت‌های تجاری در قونسولگری شوروی روادید (ویزا) گرفته و در هر لحظه آماده گذر از بودند[٢۳].

در شهر، در واپسین لحظات هواداران بازمانده نادرشاه تیرباران گردیدند. خليل‌الله‌خود، با نگارش نامهٔ دوستانه و هشدار دهنده‌یی در باره تغییر محتمل اوضاع و بهتر بودن بیرون رفتن پرسونل دیپلوماتیک شوروی از مزار، رو آورد: « با توجه به این که ممکن است من و دیگر اشخاص متنفذ دیگر در این جا حضور نداشته باشیم، می‌خواهم شخصا به اطلاع شما برسانم، که با توجه به این که امکان به قدرت رسیدن هرکسانی از هر قماش و گروه- آدم‌های هرجایی و دشمنان دوستی افغانستان و اتحاد شوروی، هست، شاید آن‌ها با بهره‌گیری از فرصت، و به شما آسیب برسانند»[٢٤].

در آستانه رفتن، او چند روز پیاپی و با پافشاری از ما می‌خواست تا هواپیمایی را برای گسیل هیأت مزار به کابل به دسترس وی بگذاریم. بایسته بود تا روشن نمایند که در پایتخت چه می گذرد و چه کسی بر اریکهٔ قدرت نشسته است و مانند آن. برای مصوونیت هیأت، فرستادگان نادر را گروگان نگه داشتند. پس از کاغذپرانی‌ها و «راندمان»های بسیار جانب شوروی، سرانجام، هیات مزاری که تصمیم گرفته بود تا با اسپ راهی کابل گردد، موفق گردید یک فروند هواپیما را برای پرواز به کابل به کرایه بگیرند. هیأت متشکل بود از: محمد رفیق- نماینده نظامی، فقیر محمدـ حاکم مزار، عطاء محمد- نماینده روحانیون و خواجه عثمان ـ نماینده تاجران. آن‌ها را در کابل با گرمجوشی پذیرایی نمودند. نادر که دیگر اعلام پادشاهی کرده بود، خود آنان را بار داد. نمایندگان به شاه بیعت کردند و از وفاداری شان اطمینان دادند. اما یک روز پس از برگشت از کابل، یعنی به تاریخ ۱٨ نوامبر، به مردمی که بی صبرانه در فرودگاه چشم به راه آنان بودند، گفتند که: «حبیب‌الله زنده است و در کابل فرمان می‌راند».[٢۵]

در همان روز، به یاری گروه خليل‌الله، برونبری کارکنان قونسلگری شوروی از مزارشریف آغاز گردید. پس از چندی، افراد وی نیز شهر را که بلافاصله از سوی دسته‌های کوهستانی به رهبری محمد عظیم خان اشغال گردید، ترک گفتند. حاکمان جدید فرمان دادند که هیچ کسی را نگذارند از شهر بیرون برود. مگر قنسول، وایزاگر و همکاران باقی‌ماندهِ نمایندگی شوروی توانستند با دادن رشوه به فرمانده «کوتوالی» (اداره پولیس) با دو فروند هواپیما، زیر رگبار مرمی کسانی که آنان را تعقیب می‌کردند، به شکل معجزه آسایی از مزار بپرند.

خليل‌الله‌و همراهان را درست مانند هم میهنان امانی شان که چند ماه پیش آمده بودند، به تاشکنت فرستادند که در شرایط بس ناگوار دربندیان، روزگار به سر می‌بردند. خليل‌الله‌که بی روزگار و بی‌سرپناه بود، با بود و باش در جای سرد، تنها با حمایت هم میهنانش توانست زنده بماند که به وی، به عنوان فرزند برخاسته از یک خاندان سرشناس، هرچند هم بینوا که طی سالیان دراز مورد بی‌مهری قرار گرفته- با کمال میل کمک می‌کردند، زیرا به سپاسگزاری و توانمندی بازپرداخت وی اطمینان داشتند.

شایان یادآوری است که این هوادار سر سپرده بچه سقاو، هیچگاه نتوانست با بلشویک‌ها زبان مشترک بیابد. حتا در تبعید هم برخورد انتقادی خود را در برابر متحدان مؤقت خویش پنهان نمی‌کرد. هرچه بود، جانب مقابل نیز با وی برخورد همانندی داشت. افزون بر آن، خلیل‌الله، میزبان خود را به غصب اموال متعلق به او یعنی محموله های پوست قره قل و اسپ‌ها متهم ساخت. به گونه‌یی که در بالا هم یادآوری گردید، به راستی که گروه یاد شده در آستانه گریز به آسیای میانه، در نوامبر ۱٩٢٩، محموله های پوست قره قل را به شوروی فرستاده بودند. اما کسان دیگری، از جمله برخی از بازرگانان افغانی نیز ادعای حق مالکیت بر آن‌ها را داشتند. اما به وضع، نه مساله قره قل متازع فیها، بل این امر که دولت شوروی رژیم نادرخان را به رسمیت شناخته بود و پناهجوی سیاسی با چهره مشکوک در چشم میزبانش، خلیلی، به هیچ رو در برپایی روابط با نادر شاه، مساعدت نمی‌کرد، به ویژه رنگ و بوی هنگامه برانگیز می‌داد. تسوکرمن Zuckermann - مسوول بخش آسیای میانه کمیساریای خلق در امور خارجی ضمن تبادل نظر با قره‌خان- معاون کمیساریای خلق در امور خارجی در باره مهاجران مزار نوشت: «شما حق به جانب هستید. ما نمی‌بايست در این موضوع مداخله می‌نمودیم»[٢۶]. مسکو و تاشکنت با گذشت هر روز، از حضور خليل‌الله‌در خاک شوروی بیشتر پریشان می‌شدند و آماده بودند از هر بهانه یی برای بازگشت او به افغانستان، بهره‌گيری کنند.

فرمان نادرخان، مبنی بر بخشایش خليل‌الله‌ و دعوت شخص شاه از وی برای برگشت به میهن، بن بست پدید آمده را شکست. مگر کوهستانی شورشگر و شوریده، چندی در صداقت رژیم نو کابل شک و تردید داشت: «نادرشاه مرا بخشوده است، مگر من تا کنون نه او را بخشوده‌ام و نه از او پوزش خواسته‌ام. او را در افغانستان، خوب می‌شناسند: او حرف خود را می‌زند؛ قرآن را می‌بوسد؛ مگر با آن هم فریب می‌دهد».[٢٧] اما ناگزیری‌ها نیرومندتر از کار برآمدند. بی‌مهری‌های توانفرسای غربت، خليل‌الله‌را واداشت تا پیشنهاد شاه را بپذیرد. در ۱٧ فبروری ۱٩۳۰، «قهرمان رویدادهای مزار» (کودتای دوم سقاوی پاییز ۱٩٢٩) به آگاهی نادرشاه رساند که برای برگشت به میهن آماده است مگر به شرط این که به وی تضمین مصوونیت، هزینه راه و اجازهٔ بود و باش در هرات ـ جایی که عبدالرحیم خان، مامایش کار می‌کرد، داده شود. چنین اجازه‌یی به وی ارزانی گردید و گریزی مزاری به گستره زیر فرمان مامایش برگشت.

خليل‌الله، بی آن که کرسی رسمی‌یی در اداره هرات گرفته باشد، تاثیر چشمگیری بر زندگی اجتماعی و سیاسی آن سرزمین برجا گذاشت. او با روحانیون- تکیه گاه اصلی[نایب سالار] عبدالرحیم‌خان [صافی] نزدیک شد و مبارزه شدیدی را در برابر گروه ترقیخواه سرور جویا به راه انداخت. این گروه که در گیر و دار رویدادهای ۱٩٢٩ ریخت یافته بود و بیشتر متشکل از جوانان بود، تا مدتی برای عبدالرحیم‌خان دردسر ساز نبود. چون پیکان اصلی نکوهش آن بیشتر متوجه ناسخته ترین مظاهر محافظه‌کاری (کنسرواتیسم) بود. مگر هنگامی که برخی از مهره های رسوخمند هرات، از جمله فرمانده ستاد پادگان هرات، فرمانده تأمینات ییگان‌های نظامی و بخشی از فرماندهی دسته‌های رزمی هزاره‌ها به گروه ترقیخواهان پیوستند، این گروه به یک گروه پر نفوذتر اداری ـ سیاسی مبدل گردید. شاید، عبدالرحیم‌خان به یاری خواهر زاده‌اش، خليل‌الله، که هنوز از پیکارهای سال ۱٩٢٩ خسته نشده بود، تصمیم گرفت، پویایی‌های ترقیخواهان را متوازن گرداند.

نقطه اوج این کشاکش‌ها، سؤ قصد به سرور جویا در دسامبر ۱٩۳۰ بود. جویای ژورنالیست به شدت زخم برداشت که در پشت پرده این حادثه، دست خليل‌الله ‌را دخیل می‌دانستند. جویا، در آستانهٔ حادثه، پس از تهدیدهای پیهم، ناگزیر شده بود تا از والی خواستار کمک گردد. مگر، عبدالرحیم‌خان در پاسخ، یک قبضه تفنگچه ناکارآمد را برای دفاع از خود به وی داد. چندی پس از حادثهٔ سؤ قصد، شبنامه‌یی در شهر پخش گردید و در آن هدف ماجرا چنین توضیح شده بود: «چند روز پیش، مسلمانان مؤمن و صادق گردآمده در یک دسته، با گروهی از افراد بی‌خدا و مفسدان فی الارض تصفیه حساب نمودند»[٢٨].بر پایه اطلاعات قونسلگری شوروی در هرات، نویسندگان شبنامه، کسی جز خليل‌الله ‌با همدستی حاجی محمدعظیم‌خان- دوست والی و رییس پولیس، نبود.

مگر هنگامه «هراتی» خلیل‌الله، تا مرز توطئه‌ها و دسیسه‌ها و اقدامات دهشت‌افگنانه در بربر نیروهای ترقیخواه پیش نرفت. خلیلی که در آن هنگام، هنوز بسیار جوان بود، با داشتن قریحه عالی، در وقفه‌های پدید آمده میان کشاکش‌های سیاسی، به پژوهش‌ها و کاوش‌های تاریخی ـ فرهنگی می‌پرداخت و کتابی را زیر نام «آبدات (اماکن) تاریخی هرات»[٢٩] به رشته نگارش درآورد و با شیوه سنگی (لیتوگرافی) به چاپ رسانید. در سال۱٩۳۱، نویسنده تازه به پختگی و نام و نشان رسیده، که مصرانه به کابل دعوت می‌شد، تا سمپاتی‌اش را به رژیم جدید به نمایش بگذارد، اثرش را به نادرشاه اهدا کرد.

اما این گونه ژست، هنوز به معنای آشتی او با نادریه (نادری‌ها) نبود: خليل‌الله، در پایان ماه می ۱٩۳۱، در آستانه برفتن به کابل، از آ. پلیاک، قنسول شوروی در هرات تقاضای دیدار محرمانه نمود که در جریان آن، گردانندگان جدید افغانستان را به باد نکوهش شدید گرفت. افزون بر آن، عزم خویش را مبنی بر رهبری یک «جنبش گسترده مخالف نادریه» در کابل اعلام نمود[۳۰]. خليل‌الله‌حتا از قونسل خواهش کرد تا در تأمین ارتباط وی با امانیه (هواداران امان‌الله‌ [خان]) برایش یاری رساند. آن هم، می‌خواست، این گونه تماس‌ها را از طریق کارمندان نمایندگی سیاسی شوروی در کابل برقرار نماید! آ. پلیاک که با اندیشه‌های خليل‌الله‌ و زندگی سیاسی وی به خوبی آشنایی داشت و او را «دشمن سوگند خورده ما» [یعنی شوروی ـ بویکو] می‌پنداشت، به خواهش‌ها و پندارهای مهمان ناخوانده خویش بس به دیدهٔ شک و تردید می‌نگریست و حتا در پشت پرده آن، تحریک آمیزی را نفی نمی‌کرد. و به راستی، شوروی ستیزی خليل‌الله، آزردگی وی و دشواری‌هایی که در هنگام پاییدن(تبعید) در تاشکنت با آن‌ها سردچار گردید ه بود، حال چه رسد به نقشی که او در دوران جنبش «بچه سقاو» بازی می‌نمود، صداقت برنامه‌های وی مبنی بر راه‌اندازی کودتا «به سود امان‌الله‌»[۳۱] [خان] را زیر سوال می‌برد.

«حواریون» نادر و پیش از همه صدراعظم- هاشم خان، تا آن هنگام چندین بار به خليل‌الله‌پیشنهاد نموده بودند تا به پایتخت برگشته و گو این که در «روشنگری بر برخی از زوایای تاریخ عصر بچه سقاو» یاری رساند. شاید پایوران دولتی به راستی به توانایی‌های علمی ـ ادبی او ارج می‌گذاشتند (بسنده است از کتاب سه جلدی «آبدات تاریخی هرات» یادآوری نماییم، که در بهار سال ٩۳۱ ، چاپ و به نادرشاه اهدا گردیده بود). مگر دلیل اصلی تلاش آن‌ها برای برگشت خليل‌الله‌به کابل، در گام نخست،آرزومندی مرکز برای پایان بخشیدن به نیمه خودگردانی عبدالرحیم‌خان- والی هرات بود که می‌خواستند خليل‌الله‌را [به خاطر دستیابی به همین مقصد-گ.] به عنوان- هرچند هم عالی قدر، مگر به هر رو، گروگان، نگه دارند.

خليل‌الله، مقارن تاریخ ۱٢ جون۱٩۳۱، به کابل رسید و از سوی صدراعظم و دیگر مهره‌های کلیدی حکومت و سر انجام، نادرشاه پذیرفته شد. او، با نادرخان سه دیدار آزگار داشت. به درخواست خليل‌الله، دو برادر و عمویش، محمدیوسف خان، یکی از سازماندهندگان اصلی خیزش ۱٩۳۰ کوهدامن، که نزدیک بود به بهای تخت و تاج نادرخان بینجامد، از بازداشت رها شدند. ژست سخاورزانه و آشتی جویانه در برابر خليل‌الله‌و دیگر اقدامات همانند حکومت، به آن امکان داد تا گلیم «آخرین بازماندگان عصر حبیب‌الله» را برچیده و خليل‌الله ‌را از راه های صلح آمیز گرویده ساختارهای قدرت رژیم ساخته و با آن آمیزش دهد. خليل‌الله، پسانتر در زمان ظاهر شاه و داوود خان به کرسی‌های برین(به شمول وزارت و سفارت) [...و نیز به کرسی استادی ادبیات دانشکده ادبیات دانشگاه کابل، گ.] رسید. مگر شهرت بزرگی را به عنوان سخنور با قریحه و بی‌همتای شعر دری[۳٢] به دست آورد.

۳- رژیم نادر شاه و اپوزیسیون. شورش کوهدامن (جولای- اگوست ۱٩۳۰) و پیامدهای آن:

امانیست‌ها (امانیه یا امانی‌ها - هواداران امان‌الله‌خان)، پیروان انديشه‌های جوانان افغان، به عنوان عمده‌ترین مخالفان نادر شاه تبارز کردند. نشست جوانان افغان در کابل، قیام در برابر نادر را هنوز در آستانه اعلام پادشاهی رسمی وی بررسی کرد. یکی از اشتراک کنندگان نشست- غلام محی‌الدین ارتی اعلام نمود که هرگونه همکاری چه شخصی یا گروهی با رژیم نو، به معنای دست داشتن در جنایت است، چون این همکاری در هر صورت به معنای همکاری با انگلیسی‌ها است که هرگز به یک افغانستان نیرومند ذینفع نیستند. غبار که نشست در خانه وی برگزار گردیده بود، ابراز نگرانی کرد که در افغانستان می‌تواند نظامی همانند رژیم رضا شاه، «فرمانروای بسیار کم سواد و از دیدگاه سیاسی بی‌تجربه، مگر مستبد و خودکامه» در ایران، روی کار آید.[۳۳] مگر او بر آن بود که خودداری از همکاری با حکومت بسنده نیست. بایسته است کارزار پویایی را در برابر آن به راه انداخت. عبدالرحمان لودین شاید به دلیل ضعف جوانان افغان، پیشنهاد کرد صبر شود تا حکومت مشی و برنامه‌های سیاست خارجی و داخلی خود را اعلام نماید، مگر در این حال، نباید در ساختارهای دولتی در تمام سطوح مشارکت ورزید. سرانجام، نشست با اکثریت آرا تصمیم گرفت[عجالتا] آغاز به راه اندازی کارزار پنهانی در برابر حکومت، تا شناسایی سرشت و طبیعت آن از سوی افکار عامه، نمایند که بایست در فرجام، منتج به قیام آشکار گردد.

گروه نامنهاد «آشتی ناپذیران» که در آن کسانی مانند حفیظ‌الله ولی[۳٤]- مدیر بخش شوروی در وازت خارجه افغانستان، عضویت داشتند، متمایل به قاطع‌ترین اقدامات بر ضد نادر شاه (به شمول ترور او) بودند. مگر در عمل فراتر از چاپ چند شبنامه انتقاد آمیز پیش نرفتند و تنها برخی از نشانه‌های پویایی را به نمایش گذاشتند.[۳۵]

هسته اصلی رهبری امانی‌ها [دیگر، اپوزیسیون] مشتمل بود بر چند تن از برجسته ترین هواداران پادشاه پیشین و در گام نخست- غلام‌نبی خان چرخی که از سوی نادرخان محتاط به عنوان سفیر به ترکیه گماشته شد. او در زمستان ۱٩۳۰ با ترک گفتن شوروی، یک بار دیگر پیگیرانه کوشید کارت شوروی را در [بازی] افغانستان، با جلوه دادن و نمایاندن خود و پیروان نزدیک خود، چونان نیروی سیاسی دارای اهمیت؛ به کار گیرد، مگر دیگر با توجه به درس‌های تلخ عملیات باهمی شوروی – افغانی پاییز ۱٩٢٩ [ به رهبری پریماکف، گ.] و تلاش‌های بیهوده و نافرجام واپسین. چرخی بار دیگر، کوشید جانب شوروی را متقاعد سازدکه امانی‌ها- یگانه جریان سیاسی در افغانستان اند که به گونه پیگیر به اتحاد شوروی گرایش دارند و این در حالی است که رژیم نادرخان می‌تواند تنها انگلوفیل (متمایل به انگلیس) باشد و انگلوفیل خواهد بود. در مناسبات چرخی با نادر، همچنان همچشمی‌های شخصی جا داشت: «در هنگام فرمانروایی حبیب‌الله، او همراه با نادر یکجا در ارتش خدمت می‌کردند و هر دو رتبه سرهنگی داشتند. برای چرخی ناگوار بود ببیند که سرهنگ همکرسی، همتا و همپایه او، نادرخان پادشاه شود و او سفیر او گردد»! [۳۶]

چرخی، حالا دیگر نماینده رسمی پیشین امان‌الله‌خان، در مسکو، سرشت مشی شوروی را در افغانستان بی‌باکانه به باد سرزنش و نکوهش می‌گرفت: « .... در مشی شوروی چیزی از سنت‌های گذشته بر جا مانده است، هنگامی که نمایندگان روسیه قدیم وعده می‌دادند و در آخرین لحظات به آن وفا نمی‌کردند و افغانستان را در برابر انگلیس خشمگین و انتقامجو به دست سرنوشت می‌سپردند.[۳٧]

غلام نبی در این حال، حالی می‌کرد که نه خود شاه پیشین که در اروپا بسر می‌برد، و نه هواداران وی، به هیچ رو، پوتنسیال سیاسی خود را از دست داده اند و با مقیاس‌های سیاست به پختگی رسیده بین المللی و همچنان دورنمای توسعه اوضاع منطقه‌یی، دور اندیشانه نیست که آنان را به سادگی از گردونه بیرون انداخت.

امان‌الله‌ خود زمستان سال ۱٩۳۰ رهسپار ترکیه گردید. شاید، با این سنجش که نظرها را به خود و به رخدادهای روان در آن برهه در افغانستان (محاکمه ولی خان) جلب نماید. او و هوادارانش، برنامه دیگر مبارزه در برابر نادریه را تدوین نمودند. مگر این گونه طرح‌ها، نیازمند پشتیبانی جدی نیروهای موثر خارجی بود، آنچه مربوط می‌گردد به دولتمردان ترکیه که به شاه پیشین«برای تحقق کدامین کارروایی‌های پان ترکیستی یا پان آسیایی»، گوشه چشمی داشتند، تصمیم نگرفتند این گونه برنامه ها[برنامه های امان‌الله‌] را بدون یاری شوروی راه بیندازند. مگر بر دیپلماسی شوروی در آن برهه، این پندارها چیره بود: مسکو به هیچ رو نمی‌خواست نادر و حواریون وی را بیازارد و توازن شکننده‌یی را که به بسیار به دشواری با کشورهای سومی، پارتنرهایش به دست آورده بود، برهم بزند.

[در این گیر و دار]، خاندان مجددی- [نیز] به عنوان یکی از مهمترین و موثرترین عناصر زندگی سیاسی مبارزه عصر «نادریه» اول[۳٨] تبارز نمود، که حضور این خاندان در گردونه سیاست افغانستان، همو در دوره تیره و تار ۱٩٢٩ به ویژه ملموس گردید و در آتیه به درجه چشمگیری خود جریان و سیمای رویدادهای افغانی را تعیین نمود.

به رییس این خاندان، [حضرت] شیر آقا مجددی، کرسی‌های وزیر عدلیه و رییس شورای علما در حکومت نادر داده شد، و این گونه، رژیم نو، خواست تا یکی از رقیبان خطرناک خود را خنثی نماید. از سوی حواریون نادر، همچنان گام‌های تاکتیکی (راهکارهای) دیگری که بس محیلانه بودند، برداشته شد. برای نمونه، حضرت «خار چشم» را در راس کمیسیون رسیدگی به مساله پر درد سر غلزایی‌ها در غزنی گماشتند. تا از یک سو، ناگزیر، برای دولت کار کند و همزمان با آن، آبرو و حیثیت شخص خود را به دست خود به دیده قبایل بومی خدشه‌دار سازد.

مگر، شیر آقا انتظارات آشکار و نهان نادری‌ها را محق نساخت- بسیار به زودی، او دست به خرابکاری در برابر دولتمردان جدید که درک چندانی از امور نداشتند؛ یازید. در کارروایی‌های سیاسی مجددی – نماینده بی‌چون و چرا و یکی از رهبران نیروهای دست راستی- سقاوی‌ها (هوادارن پیشین حبیب‌الله کلکانی) و امانی‌ها جا داشتند. این گونه، امانی‌ها به وی وعده سپردند در ازای حمایت[در صورت به قدرت رسیدن] به وی کرسی وزارت عدلیه و لقب شیخ الاسلام بدهند و اختیاراتی را در حدی که او خواستار آن باشد، یعنی حاضر بودند حدود اختیارات سیاسی و مذهبی او را به پیمانه اعظمی گسترش دهند. امان‌الله‌ طی پیامی به او، ابلاغ کرد که حاضر است یکی از خواهران خود را به زنی او بدهد. او این موضوع را در نامه‌یی که برای او فرستاده بود، تایید کرد.

واپسگرایی (اپورتونیزم) شیر آقا به جایی رسید که حاضر شد تا با نمایندگان شوروی تماس‌های مستقیم برپا نماید. به گونه‌یی که لیونید استارک به رهبری وزارت خارجه در پاییز ۱٩۳۱ نوشت، «شیر آقا در جستوی متحدان، چندی پیش تلاش ورزید حتا با ما وارد گفتگو شود. مگر ما به او پاسخ رد دادیم».[۳٩]

بلند پروازی‌های خاندان مجددی، به گونه تنگاتنگ با تضادهای عمیق تباری– عشیره‌یی جامعه پشتون افغانستان در هم آمیختند. «کورترین گره آن، همچشمی‌های غلزایی- درانی و به سخن دقیق‌تر، مجموعه‌یی از ادعاهایی تاریخی- سیاسی گروه‌هایی از قبایل سلیمانخیل باشنده ناحیه غزنی بود. همانا، این جا، نفوذ خاندان حضرت‌های شوربازار [یکی از محله های کابل] نیرومند بود که سال‌های سال، پیشوایان روحانی– پیران طریقه صوفیه نقشبندیه بودند. مگر حضرت‌ها بر آتش پویایی‌های مذهبی قبایل این منطقه، با سانتیمنت‌های صرفا سیاسی هیمه انداختند:

همو غزنی - که یکی از مهمترین مراکز تاریخی سیاست جهانی و بازرگانی در منطقه آسیای باختری به شمار می‌رفت- باید شکوه دیرینه خود را باز یابد و غلزایی‌ها، از نردبان سیاسی قدرت تا وضعیت پیشتازان تباری- سیاسی دولت افغانستان بالا روند!.

مگر اوضاع به گونه‌یی شکل گرفته بود که حتا ضروری‌ترین نیازهای بسیاری از قبایل غلزایی (در گام نخست سلیمانخیل) می‌شد تنها از کیسه دیگران بر آورده شود. در قرینه وضع مورد نظر، از کیسه نیروهایی که به عنوان تکیه گاه نادریه به شمار می‌رفتند- به ویژه هزاره‌ها. عملا مساله مطرح شده در بالا، تنها بخشی از مجتمع بزرگتر تضادهای عینی اجتماعی– اقتصادی جامعه افغانی بود و همو، افزایش نفوس کشاورز و بزرگر جنوب و جنوب خاوری افغانستان- نواحی بزرگی که باشندگان اصلی آن (قبایل پشتون) به کوچروی، نیمه کوچروی، دامداری و دامپروری اشتغال داشتند و آوردن کالا و داد و ستد نمی‌توانست حد اقل حیات اساسی را بدون کوچروی‌های گسترده و پیوسته موسومی به نواحی شمال باختری هند بریتانیایی و گستره جویی آتیه به سوی شمال افغانستان و نیز در مرکز کشور حل نماید.

[همچنان، مقارن با این زمان] ، محافل کوچکی از پناهگزینان افغانی در هند بریتانیایی پدید آمدند- بخشی از جوانان که در برابر رژیم نادر دارای تمایلات اپوزیسیونی بودند، در دهلی گرد هم آمدند. پناهجویان از طریق جنرال قونسول افغانی، خواجه هدایت‌الله، با سر دبیر جریده افغانستان- مرتضی احمد ارتباط گرفتند و چندین جلسه برگزار نمودند. در نتیجه، جریده، یکی از چند نشریه اپوزیسیونی در خارج، لحن انتقادی مطالب خود را تندتر ساخت[٤۰]. این گونه، در ۱٩۳۰ در این جریده، مقاله غبار (با نام مستعار) به چاپ رسید که خدنگ آن، رژیم جدید که او آن را به عنوان یک رژیم مستعمره و خود کامه می‌پنداشت، نشانه گرفته بود. بنا به تقاضای وزارت خارجه افغانستان، حکومت هند بریتانیایی جریده را مصادره و ناشر آن را به زندان انداخت. مرتضی‌احمد خان را ناگزیر ساختند به پیشگاه حکومت افغانستان «به خاطر ناآگاهی از اوضاع درونی افغانستان» پوزش بخواهد و سپس وی را رها کردند.

پیرامونیان نادرخان، همچنان تدبیرهایی بیشتری را برای خنثی ساختن اپوزیسیون در آن سوی خط دیورند اتخاذ کردند: به رییس انجمن ادبی کابل رهنمود داده شد تا از طریق اجنتوری پسته‌یی را که عنوانی ناشر جریده افغانستان فرستاده می‌شود، بدزد که این کار در بدل پرداخت ٢۰۰۰ روپیه رشوه، انجام شد. این گونه، حکومت توانست کسانی را که نسبت به آن حسن نظر نداشتند، کشف نماید: زیر برخی از مطالب، امضاء شده بود و [هویت] شماری را هم از روی خط‌های‌شان تثبیت نمودند.

حکومت، با کنجکاوی، آغاز به دست یازیدن به شگردهای محیلانه‌یی کرد، بنگاه نشراتی زیر زمینی‌یی را همانند جریده اپوزیسیونی «حقیقت»، با این آرزومندی که شمار بیشتر ناراضیان از نظم جدید را کشف نمایند، به راه انداختند. میرزا نیکو نامی را که زمانی فعالانه بر ضد امان‌الله‌خان تپ و تلاش می‌کرد و پیوندهای گسترده‌یی با هند بریتانیایی داشت، به سمت مسوول چاپ جریده گماشتند. به یاری مساعی میرزا و حواریون وی، شمار بسیاری از اعضای اپوزیسیون پشت میله‌های زندان انداخته شدند. مگر روشن بود که همه مخالفان در این دام دولت نیفتادند- در کابل شبنامه‌هایی پخش گردید زیر نام «حقیقتٍ «حقیقت» که در آن به شکل بسیار شدیدتری به افشاگری ترفندهای رژیم پرداخته شده بود.[٤۱]

مگر دستاورد ویژه نادری‌ها آن بود که توانستند از راه جاسوسی و دسیسه بازی در صفوف اپوزیسیون بی آن هم از هم گسیخته، تخم سوء ظن متقابل همه نسبت به همه را کشت نمایند و با این کار، گروه‌های جداگانه و جریان‌های جدید آن را از هم پراگنده سازند.

تابستان سال ۱٩۳۰ سر از نو، اوضاع بس پرتنشی پدید آمد. بخش بیشتر کارمندان دولتی، تاجران، افسران جوان، اقلیت‌های ملی و حتا برخی از قبایل افغان (پشتون) در اپوزیسیون دولت قرار گرفتند. نیروهای تشکیل دهنده این ائتلاف اجتماعی- سیاسی پاشیده، تنها با یک تمایل مبنی بر سرنگونی نادر باهم پیوند می‌خوردند. آن هم در حالی که گروهی می‌خواستند تا دو باره امان‌الله‌ را بر تخت بنشانند و گروه دیگری در باره به قدرت رسیدن خود می‌انديشيدند. این گونه، درست در جریان چند ماه پس از بر تخت نشستن نادر، افغانستان بار دیگر در آستانه خانه جنگی قرار گرفت.

دلیل اصلی و در عین حال بهانه برای کشاکش‌های جدید، تمایل حکومت مبنی بر ضبط بخشی از زمین‌های خان نشین کوهدامن برای اسکان برخی از قبایل افغان (پشتون) و همچنان خلع سلاح باشندگان بومی- اقلیت‌های تباری‌ای که در ۱٩٢٩ فعالانه به هواداری از بچه سقاو برخاسته بودند، گردید. برنامه پشتونی سازی منطقه کابل، در گام نخست کوهدامن و کوهستان، نشانگری بود برای روشن ساختن سیاست‌های اجتماعی و قومی عصر نادریه اول. این مشی دارای بار معین نظامی- سیاسی هم بود. مگر ناروا خواهد بود هرگاه بپنداریم که این طرح بس خطرناک هم برای شمالی‌ها و هم برای حکومت، تنها شگرد اراده سیاسی دولت و شخص نادر بوده باشد. عمده‌ترین عامل در این جا، اوضاع اقتصادیی بود که باشندگان جنوب افغانستان با آن روبرو شده بودند: کمبود زمین، نبود تولیدات صنعتی و مانند آن ...

منبع اصلی گذاره پشتون‌های مناطق جنوبی چوپانی بود و سپس هم تجارت. آن هم در حالی که توسعه چوپانی به دلیل کمبود چراگاه‌ها به گونه چشمگیری کند بود که ناگزیر می‌گردیدند در روند کوچروی‌های توانفرسا به نواحی مرکزی و شمالی افغانستان، به جستجو چراگاه بپردازند. این در حالی بود که هم در جریان جنگ داخلی و هم به ویژه در آستانه آن، حل بنیادی‌تر جنبه‌های اقتصادی مساله پشتون در دستور کار روز، مطرح گردیده بود.

اسکان پشتون‌ها در منطقه کابل و سپس، در افغانستان مرکزی و در آتیه در دیگر مناطق (در ادامه سیاست امیر عبدالرحمان خان و تغییر ساختار تباری ترکستان افغانی) زمینه ساز کشیدگی‌ها بود. این گونه، قربانیان واقعی و بالقوه مستعمره ساختن (کالونیزاسیون) آغاز به مقاومت نمودند. فعالیت‌های آن‌ها با پوتنسیال اعتراضی دیگر گروه‌های اپوزیسیون گره خورده و دارای خصوصیات یک دسیسه سراسری ملی گردید.

در میانه‌های جولای ۱٩۳۰ نشست پنهانی رهبران گروه‌های امانی و سرشناسان روستاهای حومه کابل در باره مساله قیام در برابر نادر، در کابل برگزار گردید. «براندازیان» در باره اهداف قیام (احیای حکومت امان‌الله‌خان) به همسویی ظاهری دست یافتند. اما در باره موعد قیام، همنگری نداشتند. امانی‌ها با سنجش برکمایی نمودن وقت، پیشنهاد کردند اقدامات فعال را تا پاییزکنار بگذارند تا بتوانند در زمان باقی مانده به جذب متحدان تازه -در گام نخست، قبایل پشتون مومند و غلزایی بپردازند. کوهدامنی‌ها، پیوندها با مهاجران بخارایی را که بیشتر در شمال افغانستان متمرکز شده بودند، احیا نمودند- قرار بود رهبر آنان، ابراهیم بیک لقی پس از پیروزی‌های نخستین توطیه گران در مرکز، در قطغن شورش برپا نماید.

پلان خیزش «اصلی»، یورش همزمان کوهدامنی‌ها (و همچنان کوهستانی‌ها) را در نظر داشت و امانی‌ها باید دژ پایتخت را اشغال نموده و سقاوی‌های در بند و همچنان هواداران خود را به رهبری محمد ولی خان که می‌بايستی تا بازگشت امان‌الله‌خان رییس موقت دولت می بود، رها سازند.[٤٢]

آماده‌سازی شورش با این آسانتر می‌گردید که در آستانه برپایی آن، محمد یوسف خان- یکی از بزرگترین خان های زمیندار منطقه – برادر مستوفی‌الممالک محمدحسین خان (اعدام شده در ۱٩۱٩ بنا به فرمان امان‌الله‌خان) به عنوان حاکم کوهدامن گماشته شد. حاکم نو یکی از سقاویان برجسته بود (که زمانی منشی مخصوص بچه سقاو و سپس حاکم لوگر و رییس تنظیمیه ولایت مشرقی بود). مگر با تقرر وی، حکومت در نظر داشت با یک تیر چند نشان بزند: یک کرسی خالی نه چندان جذاب برای چوکی طلبان را «پر» کنند، دیگر این که کوهدامن به گونه سنتی ناآرام را «رام» سازند و سر انجام، عملا با دستان یک نفر از منتقدان خود، انبوهی از مسایل نه کمتر حساسیت برانگیز را، حل نمایند (تثبیت زمین های مشمول مصادره) و واگذاری آن‌ها به پشتون‌ها، ضبط اسلحه و مانند آن. مگر سنجش دولت لغزش آمیز از کار برآمد. همو محمدیوسف عمده‌ترین مهره قیام کوهدامن گردید.

به قیام اپوزیسیون، همچنان عوامل پیشینه‌دار و ریشه‌دار دیگر، در گام نخست، تضادهای قومی- قبیله‌یی میان غلزایی‌ها و هزاره‌ها، غلزایی‌ها و وزیری‌ها ... نیز دامن زدند. برای مثال، غلزایی‌ها بیشتر با هزاره‌ها، پس از پایان کوچروی‌های‌شان به هند بریتانیایی، درگیر می‌شدند و کشاکش‌های آنان با وزیری‌ها بر سر زمین‌های واگذار شده به آنان از سوی امیر عبدالرحمان خان، در ازای کمک هنگام سرکوب قیام غلزایی‌ها بروز کرده بود. موزاییک تضادهای تباری- قبیله‌ای در افغانستان را درگیری‌های مزمن قبایل غلزایی- درانی که در بالا در باره آن گفتیم، کامل کرد. وضعیت بس پیچیده در نواحی غلزایی نشین در شمال افغانستان، حکومت را ناگزیر گردانید تا بخش چشمگیر نیروهای دست داشته خویش را به آن جا گسیل دارد- چیزی را که تو طیه گران بی‌درنگ از آن بهره گرفتند.

کلیه کارهای آماده گیری قیام در برابر حکومت، از طریق محمدیوسف خان پیش برده می‌شد. هسته رهبری شورشیان مشتمل بود بر: عمرخان، معاون وی از کوهدامن (دارایی‌های وی بیش از ٢۰۰ هزار روپیه بر آورد می‌شد)، میر بابای چاریکاری، که در هنگام فرمانروایی بچه سقاو، نائب‌الحکومه(گورنر جنرال) استان قطغن و بدخشان بود، عبدالقادر خان، که ساده لوحانه خواهر خود را به زنی امیر داده بود و نیز چندی نائب الحکومه (گورنر جنرال) قندهار بود، عبدالقیوم، که چندی پیش مستوفی کابلستان بود، برخی از کارمندان پیشین دولت سقاوی، و روی هم رفته، بیشتر زمینداران بزرگ کوهدامن.

روشن است کارمندان سفارت انگلیس در کابل، در روشنی قیام آماده شده بودند.

همچنان، به تاریخ ٢۰ جولای ۱٩۳۰ شماری از کارمندان دولتی که از کوهدامن می گذشتند، به گونه تصادفی دیدند که اوضاع روال غیر عادی دارد و در باره سوء ظن خود به وزیر دفاع گزارش دادند. وزیر بی درنگ در باره وضعیت، از حاکم، محمد یوسف خان جویای اطلاعات شد و پاسخ آرامش بخشی دریافت نمود و حتا خواهش وی را مبنی بر گسیل دو، سه گردان پیاده برای «جلوگیری از ناآرامی‌ها» پذیرفت. توطیه‌گران آغاز به کارروایی‌های عاجل کردند: ٢۱ جولای عمرخان با قبیله داوود زی بر یک گارنیزون کوچک دولتی یورش برد و آن را سرکوب کرد و جنگ افزارهای به دست آورده را در میان هواداران خود و باشندگان روستاهای کوهدامن پخش کرد.

در پایتخت، در این حال، به گونه یی که وعده داده شده بود، دسته یی را متشکل از ٤۰۰ نفر به فرماندهی جنرال عبدالوکیل خان- فرمانده سپاه دوم، اراسته و با موترها به کوهدامن گسیل نمودند. وزیر حربیه در باره رمان رسیدن نیرو به حاکم کوهدامن خبر داد و حاکم به همین سان برای زیر دستان خود. محمد یوسف نیرنگ باز، با به دست آوردن این اطلاعات، به کابل گزارش داد که «همه چیز برای پذیرایی سپاهیان آماده است».[٤۳] در نتیجه، بخش بزرگی از سپاهیان مرکز، به محض رسیدن، درهم کوبیده شدند و فرمانده آن، به شدت زخمی‌شد و شورشیان مناطق نشیمنی کلکان و [قلعه] مراد بیک را به تصرف خود در آوردند و آهنگ پغمان (که نادر در آن هنگام در آن جا بسر می‌برد)، کردند. هدف بعدی آن می‌بایستی کابل می‌بود.

دولت، تنها مقارن با بامداد ٢٢ جولای، در باره وضعیت راستین امر در کوهدامن آگاهی یافت. نادر به کابل رسید و بسیج قبایل پشتون اعلام گردید و گردیز و میدان فراخوانی فرستاده شد که در آن آمده بود: «حکومت آرزومند است تنها سرهای شورشیان را به دست بیاورد. همه دارایی‌های‌شان از آن پیروزمندان می‌باشد ».[٤٤] فراخوان آشکار به کشتار و تاراج، بیرون از توجه نماند: هنوز بامداد روز دیگر، سرازیر شدن دسته‌های جنگجویان پشتون به پایتخت آغاز گردید که به دستیابی به «غنایم» در مناطق شورش زده سنجش داشتند. چون خود کابل نیز زیر تهدید تاراج قرار گرفته بود، بی درنگ دستور صدراعظم هاشم‌خان از آوردن افراد قبایل از استان مشرقی لغو گردید- چون این کار خود می‌توانست به بهای تخت و تاج نادر بی‌انجامد.

در خود پایتخت، تقریبا سپاهی یی نمانده نبود. در این جا تنها هزار نفر از وزیری‌ها و وردکی‌ها استقرار داشتند که چندی پیش به خدمت نظام در آمده بودند. دولتی‌ها، ناگزیر گردیدند در کوتل خیرخانه و در راه‌های منتهی به شمال، دسته‌های سنگر کنی را بگمارند. مادامی که حکومت چشم به راه رسیدن نیروهای تقویتی بود، شورشیان، در میان باشندگان نواحی شمال منطقه کابل آوازه‌هایی را پخش کردند مبنی بر این که موفق شده اند بخشی از روستاهای کوهدامن و چاریکار را به قیام بکشانند. با این که، بسیاری از باشندگان کوهستان، ریز کوهستان، پنجشیر، گلبهار، و تگاب، ترجیح دادند خود را از درگیری‌ها کنار بکشند. به رغم همه این‌ها، شمار کل شورشیان به ٢۵۰۰۰ نفر رسید. با آن که کمتر از یک سوم آنان مسلح بودند.

بنا به برخی از مدارک، محمدیوسف در روزهای قیام، تماس‌های تنگاتنگی با عبدالرحیم‌خان، گورنر جنرال هرات، خویشاوند و یکی از سرسخت ترین منتقدان نادر داشت. شاه و رژیم وی در وضعیت فاجعه باری قرار گرفتند. مگر در این لحظه بسیار تعیین کننده، میان رهبران قیام بر سر تقسیم قدرت اختلاف نظر پیدا شد: دستاویز عمر خان فعالیت‌های ویژه دسته‌های غلزایی زیر فرمان او بود و خود را فرمانروای جدید می‌پنداشت. اعظم خان، رهبر جنگجویان تاجیک که افراد وی در این منطقه از نگاه شمار برتری داشتند، همان خواب را می‌دید. این در حالی بود که در نیایش مسجد چاریکار به تاریخ ٢۵ جولای، خطبه به نام پادشاهی خوانده شد که هنوز نامش روشن نبود. پیش‌نماز، این موضوع را که چه کسی پادشاه خواهد شد، به زمان پس از تصرف کابل موکول نمود.

در این حال، نیروهای تقویتی یی از وردک، گردیز، تگاب، ریزه کوهستان و دیگر جاها به پایتخت سرازیر می‌شدند. مقارن با ٢۶ جولای، شمار آنان به ٤۰۰۰ نفر رسید. در همین روز، سپاهیان دولتی همراه با جنگاوران قبیله‌یی در برابر شورشیان دست به ضد حمله زدند. با آن که در صف حکومتی‌ها، اوضاع هیجانی‌یی فرمانفرما بود. برای مثال، به خاطر فراخوان تحریک‌آمیز بسته ساختن بازار، عبدالرحمان خان- رییس شهرداری کابل تیرباران شد و شماری از اعضای شورای ملی بازداشت شدند. ولی هر چه بود، پله ترازو به سود نادری‌ها پایین آمد.

در روزهای اخیر جولای، شورشیان در نبردها در حومه کلکان، شکست سنگینی خوردند و سپس بقایای نیروهای آنان در چندین دسته به سوی کوه‌ها عقب نشینی نمودند: محمداعظم خان و آدم‌هایش به قطغن، عمر خان به ولایت مشرقی- با آن که دسته‌های وی در کوهستان پراگنده شده بودند. خود او به تاریخ ٢ اگوست کشته شد. دولت فرمان داد که هزاره‌ها همه کتل‌ها را ببندند- این گونه، گریزیان به دام افتادند.

در این روز، نادر سر گور امیر عبدالرحمان‌خان آمد و پس از ترک آرامگاه گفت: «کسی که این جا آرمیده است، یگانه پادشاهی بود که می‌دانست و می‌توانست [چگونه] سیاست داخلی افغانستان را پیش ببرد». [٤۵]

این گونه، طی یک هفته، نادریه توانست کانون خطرناک اپوزیسیون- کوهدامن را سرکوب نماید. قبایل افغان (پشتون) که در آن لحظه خدمت بس ارزشمندی را به رژیم انجام داده بودند، بی باکانه به تاراج روستاها و دهکده‌های حومه کابل پرداختند. حکومت از ترس گسترش بیشتر تاراج و قیام سراسری در استان‌های شمالی، دسته ویژه مغول‌ها[(هزاره‌ها)] را متشکل از ٢۰۰۰ نفر مجهز و مسلح ساخت. مگر طرفه این که خود منتظمان دست به یغما بردند.

حکومت نیز بر مخالفان خود رحم نکرد. نه به مخالفان راستین خود و نه به کسانی که تنها نام شان قلمداد شده بود. در پایتخت نزدیک به ۶۰ نفر بازداشت شدند که بخشی از آنان با توپ پرانده شدند و ۱۶ نفر هم به اتهام همکاری با بچه سقاو و دیگر گناهان به دار زده شدند.

بر پایه فهرست ویژه، کسانی که حسن اعتمادشان زیر سوال بود، محکوم به تبعید به شهر دیره دون هند، جایی که خود نادرخان زمانی در تبعید به سر می‌برد، شدند.[٤۶] آن‌ها می‌بایستی کابل را در طی دو ساعت پس از اعلام فهرست، ترک می‌گفتند و می‌توانستند با خود تنها چیزهای بسیار ضروری را بگیرند و با پول خود شان تا دیره دون بروند. راستش، برای آن‌ها سه موتر برای هر خانواده برای بردن دارایی‌هاشان، به آن مقداری که موفق شوند تا ساعت چهار عصر، بار نمایند، به مصرف خودشان، به کرایه گرفته شده بود. افزون بر آن، به آنان اجازه داده شده بود برای نگهداری از جایدادها و دارای‌های‌شان، نگهبانان و نمایندگان مورد اعتماد شان را بگمارند تا پس از رفتن، مال و دارایی‌شان به تاراج نرود.

این گونه بود سرانجام نخستین شورش گسترده اپوزیسیون، در برابر حکومت نادریه اول، یعنی شاهی محافظه‌کار میانه رو (لیبرال، مگر هنوز نه مبدل شده به لیبرال اصلاح طلب، مبتنی بر قانون‌اساسی) به رهبری خاندان مصاحبان که زیر بار یک رشته تعهدات دارای بار سیاسی، تباری و اقتصادی بود.

دلایل شکست خیزش کوهدامن سال ۱٩۳۰ و پیامدهای آن چه بود؟

در گام نخست، باشندگان عادی شمال منطقه کابل، جایی که در آن عمدتا حوادث شرح داده شده رخ داده بود، در آن اشتراک فعالی نورزیدند. هنوز ماجراهای قیام بچه سقاو از لوح خاطر آنان سترده نشده بود که رهبران فیودالی - مذهبی، پای دهقانان را به آن ماجرا کشانیدند و سپس آنان را با بی‌رحمی فریب دادند. در شورش کوهستان، بیشتر آن‌هایی که بیش از هر کسی از تاراجگری‌های قبایل پشتون زیانمند شده بودند و همچنان طایفه غلزایی داوود زی، نادری و .... که از سوی عمرخان بر انگیخته شده بودند، اشتراک داشتند.

دو دیگر، این که خان‌های کوهدامن و روحانیون، شعارهایی را به پیش نکشیدند که به دل دهقانان چنگ بزند و برای شان دلکش باشد. آوازه‌ها در باره ضبط زمین‌های کوهدامنی‌ها و سپردن آن‌ها به افراد قبایل پشتون، بی اساس نبودند. اما چندان واقعی نبودند. جدایی از آن که بنا به تجربه قبلی، تنها زمین‌های سران اپوزیسیون را مصادره می‌کردند. افزون برآن، سرنوشت قیام را به پیمانه بزرگی اختلاف نظرهای رهبران کوهدامنی آن در باره تخت پادشاهی و خواست‌های پیچیده ساز امانی‌ها در باره روی کار آوردن دو باره حاکمیت امان‌الله خان تعیین کردند.

مگر بهای سنگین شکست طرح بزرگ امانیست‌ها، کوهدامنی‌ها و بقایای سقاوی‌ها را، باز هم ناگزیر دهقانان منطقه کابل پرداختند. کوهدامن در هم کوبیده شد و برخی از دهکده‌های آن به آتش کشیده شد و ضربه نیرومندی بر خان‌های بومی وارد گردید- بخشی از زمین‌های آنان ضبط گردید. با آن که در آتیه حکومت برای جلوگیری از دامنه یابی تضادهای ملی، از واگذاری زمین‌های آنان به قبایل پشتون خودداری ورزید.

حکومت توانست همچنان گروه هواداران امان‌الله خان را در کابل سرکوب نماید- بخشی از اعضای آنان بازداشت شدند. شماری هم اعدام گردیدنند. این وضعیت که نقش پیش برنده در قیام، هر چند هم نافرجام را، خان‌های کوهدامن، بازی نمودند، نشان داد که امانیست‌ها، نیروی چشمگیر و امکاناتی برای ایجاد دشواری‌های واقعی برای نادریه در اختیار نداشتند و عملا چونان یک اپوزیسیون نه چندان جدی اجتماعی- سیاسی و مسلح رژیم نادرخان از گردونه بیرون رفتند.

رخدادهای کوهدامن، نقش برجسته مساله تباری را در افغانستان به نمایش گذاشتند. هرگاه امان‌الله، مشی نسبی برابری حقوق قومی را پیش گرفته بود، نادر به گونه‌یی که استارک، سفیر وقت شوروی در کابل عادلانه می‌پنداشت: «با تکیه بر زور، لزوم پیاده ساختن مشی حساس قومی را مطرح و حکومت خود را بر شالوده تضادهای قومی، عمدتا رویاروی قرار دادن عملی قبایل افغان (پشتون) با همه اقوام دیگر کشور، استوار ساخت».[٤٧]

مگر خطر پدیدآیی کانون جدید مقاومت در کوهدامن، نادری‌ها را ناگزیر ساخت تدبیرهایی روی دست گیرند. برای بازسازی قسمی این ناحیه و در بودجه سال مالی نو، هزینه یی به میزان ۵۰۰۰۰۰ افغانی برای اعطای وام‌های بدون سود برای این منظور گنجانیده شد.

دهقانان می‌توانستند با بهره‌گیری از این وجوه، تخم‌های بذری سورت شده به دست آورده و به بازسازی بازار چاریکار بپردازند. از پشتٍ دهقانان بسیار نادار، بار مالیات به زور گرفته شده در ۱٩۳۰، برداشته شد. مگر، با همه این ژست‌های مهربانانه و بس با نرمش، هر چند هم دیرهنگام نادریه به سوی کوهدامنٍ پر تب و تاب، نتوانستند ثبات سیاسی را در کشور که هنوز پس از جنگ داخلی به خود نیامده بود، برقرار نمایند.

(بخش دوم)

٤- جنبش ابراهیم بیک لقی و شکست اقلیت‌های قومی شمال

۵- کشاکش‌های نخبگان - «خاندان‌های چرخی و مصاحبان» بر سر قدرت و به پادشاهی رسیدن ظاهرخان

برگشت به بالا
بازگشت به صفحه اصلی

پانوشت
________________________________________

[۱]- مدیر مرکز «روسیه و خاور دانشگاه دولتی برناول روسیه» و یکی از جوان‌ترین و بزرگترین افغانستان‌شناسان روسیه و جهان.

[٢]- اوچرک -ژانری است (بیشتر ادبی) در باره شرح و وصف فشرده کدامین رویداد حیاتی بیشتر دارای بار اجتماعی- تاریخی یا طرح کلی کدامین مساله در یک نوشته کوچک.

[۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در مسایل افغانستان، پرونده ۱۱، پوشه ۱۵۱، موضوع شماره ۶٧، برگ‌های ۱٧۳-۱٧۵.

[٤]- برگرفته از:

Ahmad N.D The Surivival of Afghanistan 1747- 1979. lahore, 1990, p 167

[۵]- برای نمونه، پوبلیسیت نامدار و پژوهشگر تاریخ آسیا و جهان معاصر، دیلیپ هیرو به این موضوع اشاره می‌کند:

Hiro Dilip. Holy Wars. Rise of Islsmic Fundamentalism. New York, 1989, p.235

راستش پنداشت او مبنی بر این که دوره فرمانروایی نادرشاه «بالاترین چکاد بنیادگرایی اسلامی در افغانستان گردید»؛ متکی است بر پایه بر فاکت‌های جداگانه حمایت بخشی از روحانیون از نادر در دوره جنگ داخلی ۱٩٢٩ و تقویت قسمی موقف شخصیت‌های اسلامی در نظام اداری کشور.

[۶]- مرکز نگهداری و بررسی اسناد تاریخ نوین روسیه، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پرونده ٢٢۰٨، برگ‌های ۱٢٢-۱٢۳

[٧]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، موضوع ٧۰، پوشه ۱۵٧، برگ ۱۰٤ ب.

[٨]- مرکز نگهداری و بررسی...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پوشه ۱٨۰۶، برگ‌های ٢۳٢-٢۳۳.

[٩]- الکسی ینکف. پ.، «مساله کشاورزی در ترکستان افغانی» ، مسکو، ۱٩۳۳، ص ۱٩.

[۱۰]- امان‌الله که پسان‌ها، با اعضای خانواده بزرگ خود به ایتالیا پناهگزین شد، دچار تنگدستی گردیده و در پی آن شد تا یارانه (سوبسایدی) دولتی به دست آرد و یا بتواند از بخشی از دارایی خود که در افغانستان ماننده بود، استفاده نماید. برای نمونه، منظور او کارخانه پشم پاکی و چرمگری بود که عملا یک کارخانه دولتی بود.( نگاه شود به جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ، نوشته غبار).

[۱۱]- بایگانی سیاست خارجی فدارسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۶۱، موضوع ٤۱، برگ‌های ۵-۱٨.

[۱٢]- دیپلومات و خاورشناس امریکایی– ل. پاولادا در باره یک فاکت از این هم تکاندهنده‌تری را گزارش داد: او توانست متن قانون‌اساسی ۱٩٢۳ دوره امان‌الله خان را تنها در کتابفروشی‌های خیابانی بازار کابل بیابد. کارمندان وزارت عدلیه افغانستان از او اجازه خواستند تا از این یگانه نسخه رونوشت بردارند و این گونه، افغانستان بار دیگر، متن نخستین قانون‌اساسی خود را باز یافت. (نگاه شود به:


Poullada L. Reform and Rebellion in Afghanistan,1919-1929 L., 1973

[۱۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، موضوع ٨، برگ‌های ۱۰٧-۱۰٩.

[۱٤]- پس از افتادن کابل به دست نیروهای بچه سقاو، محمدعمر که در دوره امان‌الله خان مدتی کرسی ریاست ستاد کل ارتش را داشت، روابط تنگاتنگی با سفارت شوروی داشت. محمدعمر به چند زبان از جمله روسی سخن می‌گفت و یکی از آموزش دیده‌ترین افسران افغانی به مفهوم اروپایی آن بود. نگاه شود به: بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پرونده ۱۵۶، موضوع ۶٩، برگ‌های ۱٧-۱٨.

[۱۵]- دیپلمات‌های شوروی، محمدولی‌خان را همچون«سر سپرده‌ترین کس ما و روی هم رفته، شاید لایق ترین رجل افغانی» ارزیابی می‌کردند. ( نگاه شود به: مرکز نگهداری و بررسی...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، موضوع ٢٢۰٨، برگ ۱۶)، مگر رهبری سیاسی شوروی ممکن نمی‌شمرد تا او را از چنگ خشم نجات دهد).

[۱۶]- رجال دولتی و شخصیت‌های سیاسی ـ اجتماعی افغانستان (فرهنگ اطلاعاتی)، مسکو،۱٩۶٧، ص. ٩.، منبع دیپلوماتیک شوروی، زیر نام: «نقش روحانیون در زندگی اجتماعی افغانستان»، چاپ سال ۱٩۵٧، آگاهی‌هایی گسترده‌یی در باره آموزش خلیل‌الله خلیلی در لیسه حبیبیه، در دست می‌گذارد. در کتاب، خلیلی به عنوان یکی از پیشتازان سیاسی - مذهبی و اندیشه‌ورز نامدار کشور و منطقه معرفی می‌شود. نگاه شود به: بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، اسناد رفرنس در مسایل افغانستان، پرونده ویژه ۳٩، پرونده ٢٤۱، موضوع ۱٤، برگ ٤۰.

گوشه‌یی از زندگینامه سیاسی خلیلی که با «انقلاب» ۱٩٢٩ پیوند دارد، تا کنون کمتر از سوی پژوهشگران موشکافی شده است؛ هرچند، شماری از خاورشناسان شوروی با ژرفنگری به بررسی میراث سرایشی و نوشتاری وی پرداخته‌اند. بانو پرونتا رسالهٔ دکترایش را درین گستره در دانشگاه بامبرگ Bamberg جمهوری آلمان فدرال نگاشته است. او بارها در همایش‌های بین‌المللی در باره جلوه های گوناگون زندگی و پویایی خلیلی سخنرانی کرده است. (برای نمونه، نگاه شود به: سخنرانی وی در سومین کنفرانس اروپایی «ایرانستیک» (ایران شناسی) در سپتامبر ۱٩٩۵ در کمبریج زیر عنوان: بچه سقاء – یک رابین هود افغانی یا یک رهزن، نوشته خلیل‌الله خلیلی، ۱٩٢٩

Bacca-i Saqqa`- an Afghan Robin Hood or a bandit: Khalilullah Khalili`s revision of 1929

منبع اصلی پژوهش بانو پرونتا، کتاب خلیلی در بارهٔ عصر «امیر حبیب الله کلکانی» (بچه سقاو) («عیاری از خراسان ـ امیر حبیب‌الله، خادم دین رسول‌الله»، چاپ پیشاور، ۱٩٩۰) بوده است.

[۱٧]- این پیش درآمد، در مقاله دیگر آقای بویکو زیر نام «قهرمان رخدادهای مزار –سیمای سیاسی استاد خلیل‌الله خلیلی» نگاشته است و ما آن را به عنون زیر نوشت در این جا آوردیم. چون این مقاله به قلم آقای بهره مان به دری برگردان شده بود، ما آن را با اندکی ویرایش در این جا آوردیم- گ.

[۱٨]- Ghani, Abdul. A Review of the Political Situation in Central Asia. Lahore, 1921, p. 105-106

[۱٩]- مرکز نگهداری و بررسی ...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، پرونده ۱٨۰۶، برگ ۱٩٧.

[٢۰]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۱، پوشه ۱٤٧، موضوع ٤، برگ‌های ۵۰-۵۱، در پیام جستار شده خلیلی سبک نگارش و املای ترجمه پیام به زبان روسی که به وسیله کارمندان قونسولگری شوروی در مزارشریف انجام شده است، حفظ گردیده است.

[٢۱]- همان‌جا، برگ ۱٩٨.

[٢٢]- مرکز نگهداری و بررسی ...، فوند ۶٢، پرونده ویژه ٢، موضوع ۱٨۰۶، برگ ۱٩٩.

[٢۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۱، پوشه، ۱٤٧، موضوع ٤، برگ ٢٢۳.

[٢٤]- همان‌جا، برگ ۱٩.

[٢۵]- مرکز نگهداری ...، فوند ۶٢، پرونده ویزه ٢، پوشه ۱٨۰۶، برگ ٢۱۵.

[٢۶]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، فوند رفرنس‌ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ۱۵۳، موضوع ۱٩، برگ ۱٨.

[٢٧]- همان‌جا، برگ ۱٩.

[٢٨]- بایگانی سیاست خارجی روسیه، فوند رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پرونده ۱۶۱، موضوع ٤۱، برگ ۱٢٧.

[٢٩]- یکی از نسخه‌های این کتاب سه جلدی اکنون در کتابخانه مرکزی دانشگاه هاروارد (Library Wineder) نگهداری می‌شود. نویسنده این امکان را یافت که با آن در دوره بازدید علمی از ایالات متحده امریکا در پاییز ۱٩٩٨ - بهار ۱٩٩٩ آشنا شود. در مراسلات دیپلماتیک شوروی آغاز سال‌های ۱٩۳۰، تذکر داده می‌شود که کتاب خلیلی که به سال ۱٩۳۱ به چاپ رسیده بود، از سوی ماکسیمف - کارمند کمیساریای خلق در امور خارجی به زبان روسی برگردان شده بود و اصل کتاب به زبان پارسی، به کتابخانه کمیساریای خلق در امور خارجی سپرده شد.

[۳۰]. بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، موضوع ٨، برگ ۱۱٤.

[۳۱]- بخش‌هایی از زندگینامه وی، که درین بخش آمده است، ناگزیر می‌گرداند تا به ارزیابی‌های صابر میرزایف -ادبیات پژوه تاجیک در پیوند با مرحله آغازین روشنگرانه در افغانستان، به ویژه در آن تز وی مبنی بر این که «از سخنوران این دوره (سال‌های دهه ۱٩٢۰- بویکو)، که به هواداری از امان‌الله‌خان برخاسته بودند، باید از خلیل‌الله خلیلی (تکیه از بایکو است) نام برد، می‌توان شک و تردید کرد. نگاه شود به: میرزایف، صابر، مرحلهء آغازین ادبیات روشنگرانه در افغانستان، رساله نامزدی دکترای علوم زبانشناسی، به شکل سخنرانی علمی، دوشنبه، ۱٩٩٤، ص.۱۵.

[۳٢]- چراغ زندگانی خلیل‌الله خلیلی، در سال ۱٩٨۶، در غربت، در شهر مرزی پیشاور پاکستان بی‌فروغ شد. او، [که پس از رویدادهای ٢٧ اپریل ۱٩٧٨ به پاکستان پناهگزین شده بود] در آن سال‌ها با پویایی کار بیشتر دارای بار ادبی بس بزرگی را به سود اپوزیسیون اسلامی انجام داد. سروده «آتش گرفت...» به گونه بس شگفتی برانگیز، برگ پایانی دفتر زندگانی سیاسی او گردید.

[۳۳]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم به زبان انگلیسی، ص ٢٩، مقایسه غبار [(مقایسه رضاخان و نادرخان از دیدگاه تراز تحصیل آنان)] درست نیست. زیرا نادر یکی از باسوادترین و آزموده ترین نظامیان افغانستان بود و یک سیاستمدار بس با تجربه و با کیاست در عرصه های گوناگون.

[ناگفته پیداست که مقایسه رژیم‌های نادرخان و رضاخان، با توجه به همانندی سرشت «آهنین» رژیم‌های‌شان، و با توجه به این که هر دو رژیم با حمایت یک ابر قدرت، روی اهداف واحد استراتیژیک، همزمان روی کار آورده شده بودند، کاملا به جا و درست است و نگرانی غبار هم از این ناحیه، با توجه به اندیشه‌ها و آرمان‌هایش، بی چون و چرا قابل درک و ستایش. همچنان مقایسه سیماهای سیاسی - نظامی نادر خان و رضاخان که هر دو در آن برهه، نیرومندترین افراد کشور خود بودند و سپهسالار و سردار سپه و همانندی شگفتی برانگیز شخصیت‌ها و رفتارهای آنان، بسیار شایان توجه است. مگر ارزیابی غبار از رضاخان، به عنوان «فرمانروای از دیدگاه سیاسی بی‌تجربه»، جدا از مقایسه نادرخان و رضاخان از دیدگاه درجه تحصیل که پرفیسور بایکو عادلانه بر آن انگشت انتقاد گذاشته است، سخت ناسخته و بی‌بنیاد است. زیرا رضاخان، هرچند هم، سواد چندانی نداشت، مگر با آن هم، مقارن با این برهه، دیگر تجارب سیاسی بزرگی اندوخته بود و در کوره پر گداز سیاست آن برهه ایران به پختگی رسیده بود و در آن هنگام، درست مانند نادر در افغانستان، تنها مدعی راستین و بی‌رقیب دیهیم پادشاهی ایران بود.

می‌توان گفت که اظهارات غبار در باره رضاخان در نشست اپوزیسیون در خانه‌اش، بیشتر ناشی از آگاهی اندک او از سرشت رویدادهای آن برهه ایران و شناخت کم وی از سیما و نقش کلیدی رضاخان در تحولات پر فراز و نشیب آن برهه ایران بود و در باره نادرخان، بیشتر دارای بار تبلیغاتی و برانگیزنده.-گ.

[۳٤]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پرونده ٧۰، پوشه ۱۵۶، برگ ۱۳٢.

[۳۵]- نویسندگان یکی از این شبنامه‌های «گزنده» که در سال ۱٩۳۰ پخش گردیده بود، پیام خود را عنوانی «مردم دلیر افغانستان، به همه هواداران جوانان افغان، و پاسداران آیین مبین اسلام» نگاشته بودند. برگرفته از بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ۶٩، پرونده ۱۵۶، برگ ٢۳.

[۳۶]- بایگانی ... پرونده ویژه ۱٢۶، پوشه ۱، پرونده ۱۵٧،برگ ٤.

[۳٧]- همان‌جا، برگ ۳.

[۳٨]- برخی از کارشناسان تاریخ افغانستان، دوره فرمانروایی خاندان مصاحبان (نادریه) را به دو دوره تقسیم می‌نمایند: دوره نخست که به نام «نادریه اول» یاد می‌گردد، و مشتمل می‌گردد بر دوره فرمانروایی خود نادرشاه و سپس برادرانش یعنی عمام ظاهرشاه- هاشم‌خان، شاه‌محمودخان و به گونه غیر مستقیم شاه‌ولی‌خان. نادریه دوم مشتمل بر دو نیم دوره دیگر می‌گردد که عبارت اند از دوره فرمانروایی بنی‌عمام ظاهرشاه (داوودخان و نعیم‌خان) و فرمانروایی و پادشاهی بلافصل خود او که در واقع دوره نیمه دموکراسی دهه ۶۰ سده بیستم را در بر می‌گیرد و این دوره را به نام «نادریه بعدی» می‌خوانند.

[۳٩]- بایگانی ... پرونده ویژه ۱۳، پوشه ۱۵٨، پرونده ٨، برگ‌های ۱۵٨-۱۶۱.

[٤۰]- جریده افغانستان به زبان دری، سر از رخدادهای سال ۱٩٢٩ به چاپ می رسید و هوادار تمامیت ارضی و استقلال افغانستان بود. و به ویژه، ادعاهای ارضی برخی از محافل ایرانی را بر افغانستان به باد نکوهش می‌گرفت.

[٤۱]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ترجمه به زبان انگلیسی، جلد دوم، ص ۱۱٢.

[٤٢]- بایگانی ...، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ٧۰، پرونده ۱۵۶، برگ‌های ۱٢٨-۱٢٩.

[٤۳]- همان‌جا، برگ ٢۶

[٤٤]- همان‌جا، برگ ٤۱

[٤۵]- همان‌جا، برگ ۵۳.

[٤۶]- به خواهش حکومت افغانستان اشتراک کنندگان تبعید شده شورش کوهدامن سال‌های درازی در هند بریتانیایی نگهداشته شدند. و تنها پاییز ۱٩۳٩ همه آن‌ها به افغانستان آورده شدند. (نگاه شود به: اوستا اولسن، اسلام و سیاست در افغانستان، ترجمه خلیل زمر ...)

[٤٧]- بایگانی ...، پرونده ویژه ۱٢، پوشه ٧۰، پرونده ۱۵۶، برگ ۳٨.

منابع
________________________________________

برگرفته از کتاب: رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان، نوشته پرفیسور دکتر ولادیمیر بویکو، سايت اينترنتی ماهنامه سياسی و فرهنگی خاوران